نوشته اصلی توسط
الماس صورتی
راستش یجورایی مجبورم ازدواج کنم .. به هزار و یک دلیل و تابحال چند مورد دیگم داشتم که بهم خورده و اونا هیچوقت سراغمو نگرفتن.( من هیچ مشکلی نداشتم که بگم به فلان علت... اما اونها تلاشی برای داشتنم نکردن و من اجازه دادم در انتخاب آزاد باشن, گرچه قلبا گاهی بخشیدنشون برام سخته)
من گاهی امیدوار به حرفش میشم و گاهی ناامید... هفته پیش دیدم که گریه میکرد... فکر کنم بخاطر من خیلی چیزاشو ازش گرفتن حتی پول جیبیشو... که منو کنار بگذاره.. نمیخوام زود قضاوت کنم و بقول شما تحقیق حتما میکنیم.
اما اگر گفت دروغ گفتم برای تو رو داشتن چی... میدونم خود دروغ گویی عمل ناشایستی هست ولی شاید بدلیل مشکلات عاطفی فکر میکنه باید با دروغ یکیو بدست بیاره...
ذهن خودمم از بس آشفتس و ضربه دیده که فکر میکنم دروغ میگه یا قضاوت میکنم و اکثر اوغاتم کمی خشنم ...(البته با ایشون مهربان)
این پسر بچه ی 5-6 ساله می خواد بشه مرد زندگی شما؟
پول تو جیبی؟
در ضمن خط به خط پست اولتون دروغ بود !! نه حرفهای شما، حرفهای ایشون !!!!!!!!!!!
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)