سلام
من هرچقدر هم که بخوام خوب کامل بنویسم باز خیلی چیزها از قلم میفته یا نمیشه کامل نوشت.
به اندازه یک کتاب حرف برای گفتن هست، اما طولانی میشه.
هرچند سعی کردم کوتاه بنویسم؛ با این همه طولانی شده و حق میدم هیچکس کامل نخونه و جوابی ننویسه؛ اما نوشتن مشکلات خوبه ؛ وقتی مینویسی ، خیلی چیزا تازه برای خودت مشخص میشه و از پس ذهنت بیرون میاد؛
برای همین اینجا مینوسم ، اگه کسی خوند و پیشنهادی هم نوشت که چه عالی ؛
بلاخره وجود سایتی مثل همدری یه نعمت بزرگ که میشه از تجربه و راهنمایی دوستانی مثل شما استفاده کرد.
شرح حال :
شاید که نه ، حتما کار من و شیوه زندگی که پیش گرفتم روی حال و روزی که الان دارم تاثیر زیادی گذاشته. برای همین فکر میکنم خوب باشه توضیحاتی رو درباره اش بنویسم.
من یه پسر 23 ساله درونگرا هستم که 2 سالی هست به کار برنامهنویسی مشغولم.
تمام کارهای من اینترنتی انجام میشه، بصورت آزاد ( فریلنسر ). توی خونه کار میکنم؛
البته هنوز اونقدرا پروژه انجام ندادم و معروف نیستم برای همین مدت زیادی رو هم صرف یادگیری میشه که خودش کلی انرژی از من میگیره.
با این حال اوضاع چندان هم گل و بلبل نیست و هنوز توی کارم جا نیفتادم...
یعنی داشت اتفاقات خوبی میفتاد که با مشکلاتی روبرو شدم که در ادامه مینویسم.
اما در کل این شغل نیاز به صرف زمان زیادی داره که اقلب اوقات کل وقتی که بیدار هستم رو میگره. خیلی خسته کننده شده.
در کنار همه اینها من خواب منظمی هم ندارم و معمولا تا ساعت 6 ، 7 صبح بیدارم ، میخوابم و 4 بعداظهر بیدار میشم. بارها سعی کردم و موفق شدم خوابم رو برای چند روز تنظیم کنم اما در نهایت بازم به روال قبل برگشت؛
شاید دلیلش این باشه زمان خدمت سربازی همیشه شیفت شب بودم و عادت کردم به شب بیداری؛
بیدار هم که بشم معمولا حوصلهای برای بیرون رفتن ندارم.
روز به روز بیشتر به سمت تنبلی رفتم. تا جایی که الان 40 روزه که میشه گفت بیرون از خونه نرفتم!
معمولا خیلی کم و شاید بشه گفت ماهانه بخوام برای کارهای مهم به خودم زحمت بدم...
( حتی قبل از این سالها که این کارو انتخاب کردم هم معمولا همچین آدمی بودم؛ تنبل)
همین خستگی و بی حالی و عقب انداختن کارها باعث شده بود که مدتها عقب بیفتم و دنبال یادگیری و کار کردن نباشم.
تا چند ماه پیش که دلم رو به دریا زدم و یه پروژه سخت گرفتم . با اینکه مبلغ قرارداد کم بود اما قرارداد بستم و کارو شروع کردم. بخاطر اینکه فکر میکردم با نوشتن قرارداد مجبورم کار رو انجام بدم و از این حالت تنبلی در بیام.
این اولین شروع حرفهای من بود؛ اولین پروژه واقعی و سختی که میدونستم قراره توش با چالش های زیادی روبرو بشم و چیزای جدیدی یادبگیرم؛ از طرفی نمونه کار خوبی هم میشد و زمینهساز گرفتن پروژهای دیگه.
اوضاع اونجوری که پیش بینی میکردم نشد؛
کار سخت بود و من خیلی جاها به خودم استراحت میدادم و کارو به فردا و فرداها میسپردم
یعنی دلیلش همین سختی کار هم بود . جایی که پروژه رو سفارش داده بوندند هم سختگیری زیادی کردن که کلا یه دلزدگی در من ایجاد کرد . جوری که نفرت پیدا کردم از این پروژه.
همه اینها باعث شد که الان 70درصد وقتم گذشته و حتی 40 درصد کارو هم انجام ندادم و عقب افتادم از کار.
الان حال اون وقتی رو دارم که توی مدرسه درسهارو رو نمیخوندم و عقب مینداختم تا یک شب قبل از امتحانات؛ و دنیا روی سرم خراب میشد.
توی چند مطلب و یک سخنرانی که از دکتر هلاکویی شنیدم احساس کردم که منم علائم افسردگی رو دارم. هرچند خودم باور نمیکنم. واقعا ممکنه افسرده شده باشم ؟
البته میدونم این مشکلات و تنبلی یک روزه بوجود نیومده که یک روزه از بین بره...
اما توی این مدت زمان باقی مونده باید چیکار کرد که کارایی آدم افزایش پیدا کنه یا اقلا بکشه کارو تا جایی پیش ببره؟ چون من از لحاظ جسمی هم احساس ضعف میکنم.
یه جورایی خلاصه بگم که کلا نمیکشم !
----------------------
پ ن : دلیل نوشتن شغلم توی عنوان تاپیک این بود که معمولا خیلی از این مشکلات برای بیشتر فری لنسرا بوجود میاد ... ممکنه براشون مفید باشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)