سلام
من خواستگار دارم، ما مشکلی نداشتیم تا اینکه یکسری رفتارهای خواستگارم منو اذیت کرد.
به جرأت در منزلمون من از سایرین بیشتر متوجه اتفاقات میشم و دوست ندارم سر خودمو گرم کنم و گول بزنم خودمو!
الان در وضعیتی هستم والدینم ازم تعهد گرفتن که با خواستگارم خیلی مهربان تر باشم. میگن تو خشونت داری
من خشونت ندارم ناراحت رفتارها و گفتارها میشم و بحق هست این ناراحتی، بعد خانواده حمایتم نمیکنن، مجبوراً و از سر ترس از شکست و تنهایی و خودخوری...باز بسمت اون شخص کشیده میشم... میگن اگر بده پس چرا میری طرفش. من میگم آقا جون دوستش دارم ولی از رفتارش ناراحتم . واسه هر ناراحتی که نمیشه رها کرد. بعد از این ور میان میگن نه تو خشنی!
من مدتهاست متوجه شدم خواستگارم با من صادق نیست،مثلا الان میبینم تو اینستا یکی رو لایک کرده، یکساعت دیگه میگه نه ! ما از صبح مهمونی بودیم اینترنت نداشتم!
مثلا میگه برم سر کار، از اون ور با دوستاش رفته کوه عکس گرفتن.
(پسر بدی نیست و با محبته نمیدونم از ترس من نمیگه کجا میرم و چکار میکنم یا چیزای دیگه)
(خب من بهش گفتم رفیق بازی ممنوع، دور و بر دخترا و زنا رفتن ممنوع(تو مجازی) )
مثلا وقتی بحثمون میشه اصلا سراغم نمیاد... تا من برم سراغش، خیلی مغروره، بعضی رفتارهای زندگی مشترک رو نمیدونه)
خیلی چیزا رو پنهان میکنه، دروغ میگه ...
خواستگارم ۲۷ سالشه و من ۲۹ .
نمیدونم چرا صادق نیست و چرا مغروره... البته تو ناز و نعمت بزرگ شده. هر وقتم حرف میزنیم تهش بحثمون میشه... خانوادم میگن تقصیر توئه زبونت رو جمع کن.
بمن میگه خارج رفتم فلان سال، بعد همون سال متوجه میشم ایران تشریف داشته... نمیدونم چکارش کنم واقعا
دفعه پیش میگفت بیمارستانه آنفلوانزا گرفته، بعد مثلا یه شب تا فردا عصر موندن اونجا، جالبه همون شب حضورش در تلگرام درخشان بود...
همیشه بهم ابراز علاقه میکنه، بارها قهر کردم سعی کردم این علاقه رو قیچی کنم و ترکش کنم، اما از شدت تنهایی و بدبختی و علاقم بهش باز برگشتم پیشش....
ما مثل اونا نیستیم یه خونواده که بسختی خرجمون رو کنار میذاریم، خونه نداریم و تو یه جای تجاری که متعلق به عموم هست زندگی میکنیم. خانواده اصیلی هستیم ولی خب از اسب افتادیم و کاریشم نمیشه کرد. میگن شوهر کن برو از این وضعیت نجات بده خودتو.. راستم میگن من خواستگار ندارم علی رغم ظاهر و قیافه خوبم.. خب مردم دنبال چیزای دیگن.. ثروت و تحصیلات عالی، قیافه آنچنانی...میدونم اگر رد کنم و یا با خودم بجنگم سرنوشتم تنهایی مطلق هست بدون امید به فردا. پولی دارم زندگیمو بگذرونم اما تنهاییمو نه...
میگم بهم بزنم آشناییمو فرداش میگم نه نزنم...یک روز ازش جدا میشم واسم میشه ده روز
والدینم میگن دندونت رو روی جیگرت بذار اومد و خواستی نامزد بشی ما تحقیق میکنیم بد بود ردش میکنیم
اصلا نمیدونم رفتار درست چیه....
علاقه مندی ها (Bookmarks)