با سلام و عرض تبریک سال نو
محمد هستم ، 28 ساله ، 19 سالم بود ( 1387 ) که با خانومم ازدواج کردم. دوست ندارم بگید زود بود و از این حرفا چون همه جوره شرایط فراهم بود و منم جویای ازدواج و راضی.
تقریبا میشه گفت ما هیچ مشکل خاصی با هم نداریم الا یه سری کار های و رفتار های خانومم که انگار قصد تجدید نظر راجع بهشون رو نداره.
ما تصمیم گرفتیم تا 26 سالگی بچه دار نشیم.
از لحاظ مالی هم مشکلی نداریم الحمد لله.
خانم من فرزند اخری خانواده بوده و بهش کار کردن تو منزل رو متاسفانه یاد ندادن.
الان بیشتر از 9 سال از ازدواجمون میگذره اما خانوم من تقریبا در حد همون مهارت های زندگی در 19 سالگیش باقی مونده و نمیخواد رشد کنه. غذا درست کردنش که یکی در میونه و تا گرسنه نشیم یا بچه گرسنش نشه غذا نمیپزه و منم تا امسال زیاد شکایتی نداشتم چون محل کار غذا میخوردم.
تا اینکه امثال اداره مون تصمیم گرفت دیگه به کارمندان غذا نده و . . . .
از لحاظ تمیزی هم واقعا نمیدونم چی بگم. خیلی شلخته و بی نظم و کثیف. جوری که اصلا به ظاهرش نمیاد. از نظافت فردیش بگیرید تا منزل که . . . . . اصلا نمیشه وصفش کرد. بیچاره پسر دو سالم که مادرش یه مادر بی مسئولیته.
هزاران بار با هرازان ترفتند های مختلف ازش خواستم. با مهربانی. با کادو. با تعریف کردن. با جدیت. با اخم. با واسطه قرار دادن نزدیکانی که بهشون ایمان داره. با قهر با آشتی با هررررررررررر راهی که فکرشو بکنین. اما جواب نداده که نداده
وضع نظافت منزل ما هر روز از دیروزش داره بد تر و بد تر میشه.
این آخری ها انقدر جدی برورد کردم که تا یه مدت کوتاهی تجدید نظر کرد اما بعد مدتی کوتاهی بازم همون آش و همون کاسه
این جریان ها ادامه داشت تا امروز که میخواستم بیام سر کار .... لز دیشب تا الان به اضافه ایام تعطیلی و عید کارایی رو با من کرد که دیگه طاقت این خانومو ندارم....!!!
واقعا دوسش دارم اما پختن غذا و گذاشتن چایی و تمیزی و نظافت فردی و منزل از اولین نیاز های یه زندگی خوب هستش.
والا دیگه من بریدم.
خودشم قبول داره تنبل و بی نزاکته.
دیگه موندم چیکار کنم. یه مشکلی که خیلی راحت حل میشه رو به بحران تبدیل کرده.
بار ها حتی با زبون تهدید هم باهاش حرف زدمو باهاش اتمام حجت کردم. اما انگار این گوشش در هست و اون گوشش دروازه. تا لنگ ظهر خوابه.
مثلا : جورابا و وسایل فردیش هرکدوم یه جا افتاده و هیچی سر جاش نیست ، لباسهای همیشه نا مرتب و نا مناسب
.. ظرف ها کثیف. وسایل منزل و لباساش وسط خونه ولو ..... . بوی گند آشغال و شیرابه های زباله تموم خونه رو گرفته.
سوسک و حشرات موذی به خاطرشون ( کثیفی و . . ) پشت تراسمون همیشه مملو هستش
بخدا من و پسرم مریض شدیم دیگه از این همه کثیفی
. . . . . هیچی سر جای خودش نیست. وضعیت دستشویی ها و اتاقا سرسام آوره.
دیگه نمیتونم بیشتر از این توضیح بدم. حتی خودمم باورم نمیشه یه زن انقدر بی اهمیت به این مسائل باشه.
همیشه بهش گفتم: تو دیگه یه دختر تازه عروس نیستی که بخوایی هی بهمونه بیاری . الن بیشتر از 9 سااااااااااال از ادواجت گذشته و تو . . . !!!
واقعا دیگه موندم چیکار کنم.
خسته شدم. حتی خواهراش هم ازش شکایت دارن و همیشه جلو بقیه سر افکنده ام.
اما ایشون اصلا و ابدا به روی مبارکش هم نمیاره.
فقط وقتی یه مهمونی چیزی میخواد بیاد الکی الکی یه تمیزی ظاهری میکنه و . . .
با خانوادش صحبت کردم. با خوهراش که اصلا مثل ایشون نیستن.
حقیقتا مادرش هم مثل خودشه و خودش همیشه میگه من عین مامانمم.
پدر خانومم تو منزل بیشتر کار هارو میکنه. اما اون دو تا خواهرش خیلی با نزاکت و تمیز و کدبانو هستن.
من یه مرد سنتی هستم اما خیلی مهربون و با عاطفه. من از شب تا صبح زحمت میکشم برای در اوردن مخارج زندگی. دیگه نمیتونم کارای خونه رو هم انجام بدم. پسرمون بیچاره چه گناهی کرده.
انگار همسر من زده خودشو به کوچه یزید چپ و به در بی خیالی. پیش خودش میگه تا الانش که گذشته بقیشم میگذره.
برنامه ها و صحبت ها و تشویق ها و تنبیه های من هم هیچ اثری نداشته تا الان.
شما بگید و پیشنهاد بدید من چیکا رکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
استدعا دارم یه نظر مثبتی بدید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)