فقط امیدوارم دور از جون جمع کسی از رو حسادت نظر نده که ای وای چرا کارایی که محمد کرده رو شوهرای ما انجام نمیدن
من اصلا خودم فعلا نمیخوام ازدواج کنم.بابام اینا هولن و زورن.وگرنه من و محمد یه بارم بحث و مشکل نداشتیم همیشه بحثام باهاش سر اعصاب خورد کردن بابامه.
خواستگارا خونمون میان.هرکسی هم خواستگاری امده بابام اینا زورم کردن که قبول کنم.هر سری سر خواستگار دعوا و اعصاب خوردی دارم.
فکر کردن خیلی خوشم میاد ازشون که ور دلشون موندم.خبر ندارن انقد اوضاع زندگیشون حال بهم زنه که کسی دوس نداره یه لحظه تحملشون کنه.من یه خواهر دارم ۱۵-۱۶سالشه.همش از خونه فرار میکنه بس که از این خونه و خونواده بدش میاد.بابامم که کاری بلد نیس بکنه جز فحاشی و کتک کاری.
برادرم دنبال خونس که اجاره کنه بره.از بس بدش میاد از اینجا.همیشه هم میگه حالش از خونه و بابام بهم میخوره.
بابای من وقتی من در به در دنبال گرفتن حقم بودم کنارم نبود وقتی لنگ پول عمل بودم کنارم نبود موقع سختی هیچ وقت کنار بچه هاش نبوده.تو تک تک سختیا محمد کنارم بوده.بی منت کمکم کرده.اونوقت پدرم لقمه هایی که میخوری رو میشماره و منت میذاره.انقد بداخلاقه که کسی حاضر نیس باهاش جایی بره.همیشه با مامانم قهرن.
چشم و هم چشمی میکنه.از وقتی خواهرش دختراشو شوهر داده دمار منو دراورده که منم زودتر ازدواج کنم.ساعت به ساعت تهدیدم میکنه زودتر برم.یکی ندونه فکر میکنه من زشتم یا کور و کچلم.بخدا تعریف از خود نباشه هم از قیافه و تیپم تعریف میکنن.از اخلاقمم همینطوره.ولی تو این خونه همه عصبی شدن.همه بهم میپرن
مامانم چشمش فقط دنبال عممه.میاد همچین اهههه میکشه میگه خدایا این شوهری کنه چشم عمش دربیاد.به من میگه شوهرت باید چشم عمت اینارو دربیاره از حسودی بترکن.
اونوقت من به محمد که انقد باهام خوبه دل نبندم به کی دل ببندم.من نمیخوام تا ده سال دیگه براش صبر کنم.میخوام فعلا یه مدت ما رو ول کنن تا فکرمون اروم بشه.
من که هنوز خواستگاری مورد پسندم نبوده که ولی بابام هول میزنه شوهر کن شوهر کن.عقده ای
خونواده محمدم بدتر.اونا زیرکن.سیاست دارن.تو روش میگن اره خوبه.باهات موافقیم ولی در عمل کاری براش نمیکنن.
ما دوتا اصلا انگار از خونواده شانس نیووردیم.محمدم خیلی وقتا با من درددل میکنه که چطور بخاطر کوتاهی خونوادش تو درس و کار اذیت شده.اون طفلکم یه جور دیگه پا سوز شده.
بخدا خیلی دلم میخواد محمد خوشبخت بشه.خیلی پسر خوبیه.بخدا ماهه ماه.همش دعاش میکنم.دلم میخواد یکی مثه خودش بی غل و غش گیرش بیاد.حالا منم نشد باش عروسی کنم لااقل یدونه خوب نصیبش بشه.
ولی طفلک من دستش بستس.ما چند بار خواستیم از هم جدا بشیم نتونستیم.
باورتون میشه محمد وصیت نامه داره اسم منم توش هست.حالا خونوادش نمیدونن.اگه بفهمن که منو میکشن
محمد از خونوادش کم ضربه نخورده ولی انقد بامحبته فراموش میکنهخیلی دست تنهاس.کاش میتونستم کمکش کنم.
ما چند ساله باهمیم.اصلا اخلاقمون دست همه.خیلی همو دوس داریم
ولی چه کنیم وسط دوتا خونواده بی منطق گیر کردیم.
خونواده محمد لااقل میتونستن بخاطر پسرشون یه بار بیان ببینن بعد مخالفت کنن.
منم تا ابد که به محمد فرصت نمیدم.یه مدت که بتونه خودشو جمع و جور کنه.اخه یه نفر ادم مگه چقد توان داره.من که میبینم که کم نمیذاره نمیخوام بهش فشار بیارم.خوبیم باهم تا اینکه بابام انقد منو دیوونه میکنه که بهم بریزم
کاش یه مدت ولمون میکردن به حال خودمون.
کاش مثه خارج بود.راحت میرفتیم دوتایی ازدواج میکردیم.نه گیر رسم و رسومات مسخره بودیم نه هیچی
بخدا محمد پول میزنه به کارتم میگه باید با خواهرت بری بیرون خوش بگذرونی.باید واسه خواهرت خرج کنی.باید کاری کنی جذب خونه بشه دیگه فرار نکنه.بیرون هزارتا گرگ هست برا یه دختر نوجوون.انقد که به فکره بابام به فکر نیس
اونم تو این دوره زمونه که پسرا فقط به فکر سکسن و بعدشم کات کردن کجا پسرای امروزی مثه محمد فکر میکنن؟
یادمه قبلنا محمد از اختلاف مامانش و عروسشون میگفت و اینکه مامانش زنگ میزنه به خالش میگه پسرم از دستم رفتا.
لابد الانم فکر میکنن منم میخوام پسرشونو از چنگشون دربیارم.
بخدا من نمیخوام خودمو اویزون محمد کنم.ما همو واقعا دوس داریم.خیلی زیاد
ای لعنت بر سنگ انداز
کاراییم که میگم محمد میکنه دلبخواه خودشه ها.من اصلا بهش نمیگم واسم انجام بده
علاقه مندی ها (Bookmarks)