تشکرشده 56 در 29 پست
فرشته اردیبهشت (جمعه 16 مهر 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نازنین2010 (چهارشنبه 16 فروردین 96), میشل (یکشنبه 11 مهر 95), شیدا. (جمعه 09 مهر 95), شمیم الزهرا (یکشنبه 18 مهر 95)
تشکرشده 6,881 در 1,486 پست
خوشمزه ترین پفکی که خوردم
رابطه ام با پفک جان یجوریه که هرازگاهی به طور وحشتناک عاشقانه هوسش میکنم
یکی از روزها همسرم بعد ظهر بیرون رفت و حدود ساعت پنج برگشت دیگه کلا خونه بودیم تا اینکه اخر شب باز هوای پفک کردم طوری که طاقت یه لحظه دوریشو نداشتم رفتم به شوشو جون بگم که بره برام بخره و شوخی هم نداشتم
وقتایی که این چیزا رو میخام با صدای بچه گونه و نهایت لوس شدن خواسته ام رو میگم
گفتم بابا جونی من پفک میخوام حالا چیکال کنم ؟ بعدم با یه حالت خاصی ایستادم و نگاهش کردم گفت باشه عزیزم برو پشت تی وی رو ببین تا برم برات بخرم
نمیدونین پشت تی وی چه خبر بود ؟ یه پفک خوشگل ازین طلایی ها وااااااااای خدای من اونجا برق می زد
ظهر برام خریده بوده و گذاشته پشت میز تی وی تا سورپریزم کنه (از قضا هم من اون شب هوس کردم بله ما اینجوریم دلمون به دل هم راه داره )
نمیدونم دقیقا دو متر یا سه متر پریدم رو هوا و باز هم نمیدونم این ذوق بخاطر پفک عزیزم بود یا بخاطر توجه همسر عزیزم ؟
خلاصه این پفک یه سکانس کاملا عاشقانه بین ما بوجود اورد ویه بوسه محکم و گنده نثارش کردم و شبمون پر از قربون صدقه و بغل وعشق و مهربانی شد ...............
تا اینکه سه روز پیش همسرم رفت یه شهر دیگه که خیلی دوره امروز داشتم خونه تکونی میکردم پشت تی وی دیدم باز ازون پفک طلایی ها هست خیلی دل تنگ شدم این بار دیگه پریدنی در کار نبود تو سکوتم نشستم و دو سه تا دونه فقط خوردم اخه بغضم نمی ذاشت قورتش بدم .
ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : جمعه 16 مهر 95 در ساعت 21:00
Ashab (پنجشنبه 29 مهر 95), azade1992 (شنبه 04 شهریور 96), Eram (دوشنبه 26 مهر 95), paiize (یکشنبه 18 مهر 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نازنین2010 (چهارشنبه 16 فروردین 96), میشل (شنبه 17 مهر 95), بارن (یکشنبه 18 مهر 95), ستیلا (شنبه 17 مهر 95), شمیم الزهرا (یکشنبه 18 مهر 95), صبا_2009 (شنبه 17 مهر 95)
تشکرشده 851 در 242 پست
سلام به همه دوستان عزیز.
ببخشید که اینجا پست میزارم.من ستیلام شاید بعضی از دوستان منو یادشون بیاد.دلم برای تک تکتون تنگ شده.
من چون نمیدونستم چطوری میتونم تغییر اسم بدم مجبور شدم با یه نام جدید مجددا ثبت نام کنم و در حال حاضر توی سایت اسم جدید برای خودم گذاشتم.
دوستتون دارم دوستان مجازی.
فرو افتادن در مقابلِ خدا ؛ تنها راه برخاستن است …
کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96)
تشکرشده 11 در 2 پست
سلام
شبتون بخیر
میخوام خاطره بگم از نظر خودم که عاشقانه ست.
مشغول رسیدن به کارهام تو آشپزخونه بودم که همسرم اومد خونه و پشت دستش یه چیزی قایم کرده بود به من هم گفته بود دستاتو بیار جلو من ترسیده بودم گفتم شاید بخواد منو بترسونه می گفت نترس چیز ترسناکی نیست من هم دستامو آوردم جلو چند تا شاخه گل رز قرمز بود (از تو باغچه حیاطمون کنده بود) که خودش دورشو با علفای باغچه پیچید تا دسته ی مرتبی از گل درست بشه بنده خدا توی دستش هم خار رفته بود وقتی هم که گلو بهم داد هم از زیبایی گل و هم حرکت همسرم خیلی خوشحال شدم و وااای بلند گفتمو تشکر کردم خیلی هم با احتیاط بهم داده بود تا خارهاش نره تو دستام.
Ashab (پنجشنبه 29 مهر 95), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 29 مهر 95), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نازنین2010 (چهارشنبه 16 فروردین 96), میشل (پنجشنبه 29 مهر 95), بارن (جمعه 30 مهر 95), ستاره زیبا (پنجشنبه 29 مهر 95)
تشکرشده 137 در 63 پست
واااااای اینجا چه خوبه واقعا این تاپیک لازم بود اخه من با اینکه عاشق همدردیم ولی از خوندن تاپیکا معمولا خیلی ناراحت میشدم این تاپیک در عوض خیلی شاده و نازه
من میخوام خاطره ی ماه دوم ازدواجمو بگم :
یه شب من خیلی ناراحت و دلنگران بودم سر یه موضوعی همش میرفتم پیش شوهرم میگفتم من نگرانم دلم شور میزنه و اینا ولی اون همش سرسری دلداریم میداد چون داشت فوتبال نگاه میکرد حوصلمو نداشت . منم خیلی ناامید و دلخور شدم ازش که فوتبال واسش مهم تر از منه ، رفتم تو اتاق با دوستم حرف بزنم نزدیک پنج دقیقه بعدش که داشتم با اس ام اس با دوستم حرف میزدم اومد تو اتاق گوشیمو گرفت ازم بهم نمیداد اولش من داشتم عصبی میشدم چون اون موقع شوهرم شکاک بود فک میکردم میخواد گوشیمو چک کنه تا اومدم باهاش دعوا کنم بهم گفت لباس بپوش ببرمت بیرون حال و هوات عوض شه گفتم مگه نمیخوای بازیو ببینی ؟ گفت بازی چیه دل خانومم اروم نیس ( این اصطلاح خودمه وقتی دلشوره دارم )
وااااای باورتون نمیشه الانم که بهش فک کردم هیجانزده شدم خیلی اون کارش به چشمم اومد واقعا واسم مهم بود ایشالا زندگیای همه پررررررررر از این لحظات شیرین و خاص
فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 17 فروردین 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), نازنین2010 (چهارشنبه 16 فروردین 96), مسافر زمان (شنبه 19 فروردین 96), zolal (چهارشنبه 16 فروردین 96), بارن (چهارشنبه 16 فروردین 96), زن ایرانی (جمعه 04 فروردین 96), شیدا. (یکشنبه 06 فروردین 96)
تشکرشده 42 در 22 پست
من مجرد هستم
ولی وقتی نوشته های شمارو میخونم
اعتماد به نفسم بیشتر میشه و به خودم میگم ببین توی یه زندگی متعادل یه مرد باید اینقدر همسرش براش مهم باشه
و برای ارامش همسرش تلاش کنه
پس تو هم خودتو درگیر ادم های پوچ نکن . صبر کن تا کسی بیاد که واقعا دلیل ارامشت باشه
دعا کنید من هم مثل شما این طعم ارامش حس کنم
ava.91 (چهارشنبه 30 فروردین 96), paiize (پنجشنبه 17 فروردین 96), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 17 فروردین 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), مسافر زمان (شنبه 19 فروردین 96), zolal (چهارشنبه 16 فروردین 96), آوای بهشت (پنجشنبه 17 فروردین 96), بارن (چهارشنبه 16 فروردین 96), شیدا. (یکشنبه 06 فروردین 96)
تشکرشده 8,207 در 1,574 پست
زمانی که از همسرم خیلی ناراحت می شم و حق هم با من هست بعد از اینکه حرفم رو می زنم می رم تو فاز سکوت و مشغول کردن خودم به امورات منزل و بچه ها و محبت کردن به اونها اما همسرم را وارد تحریم محبت می کنم و فقط سعی می کنم وظایفم را در قبالش انجام بدم . همسرم هم این حالت من براش خیلی سنگینه نقطه ضعف من رو هم می دونه.
می روند خوراکی های مورد علاقه من رو می خرند و ردیف می کنند روی اپن ، من هم نمی تونم مقابله کنم می رم صفا می کنم با خوراکی ها لبخند همسرم و کم طاقتی من و خندیدن من می شه پایان دلخوری.
نمی دونم اون لحظه رو می شه گفت عاشقانه یا نه.
================================================== ==============
شب ها تا صبح با دخترمون در حال دست وپنجه نرم کردنم بعضی وقتها دیگه وسطاش کم می یارم چه اون موقع هایی که همسرم را از خواب صدا می کنم چه زمان هایی که خودش داوطلبانه بلند می شه و با عشق زیاد دخترمون را در اغوش می گیره و سعی می کنه آرومش کنه و من برای ساعتی می خوابم . عشق همسرم به بچه ها را من به خودم می گیرم این بهترین تقلبی هست که می شه تو زندگی گرفت.
mohamad.reza164 (پنجشنبه 17 فروردین 96), paiize (پنجشنبه 17 فروردین 96), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 17 فروردین 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), مه و خورشيد 75 (پنجشنبه 17 فروردین 96), مسافر زمان (شنبه 19 فروردین 96), zolal (چهارشنبه 16 فروردین 96), بارن (چهارشنبه 16 فروردین 96), زانکو (پنجشنبه 17 فروردین 96), شیدا. (سه شنبه 05 اردیبهشت 96), صبا_2009 (چهارشنبه 16 فروردین 96)
تشکرشده 5 در 4 پست
از صاحب این تاپیک چه خبراز اقای استارتر ازش خبری دارین
این همه سال این تاپیک پابرجاست
من با کاربریه قبلیم خیلی تو این تاپیک پست گذاشتم با کاربریه جدید هم انشالله میفرستم
تشکرشده 156 در 42 پست
خدا خیلی مهربونه من هر چی که ازش خواستمو بهم داده ازش ممنونمممممم از وقتی که پسر کوچولومون بدنیا اومده کلا حال و هوای زندگیمون عوض شده (باورتون نمیشه عین یه معجزه شده شوشو که اینقدر به برادراش وابسته بود و بیش از حددددد همچیمون برای اونا بود حتی برای داداش کوچولوش وقتی میرفتیم شهرشون یه کارتون بزرگ اسباب بازی میخرید الان حتی ماهی یکبار هم اگه اونا زنگ نزنن زنگ نمیزنه و باهاشون حرف نمیزنه برای اون یکی فرت و فرت پول میریخت الان بهش گفته بهمون پول قرض بده خونه بخریم که اون حساب کار دستش بیاد و ازمون پول نخواد )کلا همچی قشنگ شده شوشو خیلی بهمون توجه میکنه عاشقانه بچمونو بغل میکنه ساعتها نگاهش میکنه و لبخند میزنه خونمونو میخواد عوض کنه بزرگتر بخره توی جای خوب شهر کلا همچی عالی و قشنگ شده . خیلی به من و وضعیت روحی و جسمیم توجه میکنه و مواظبمونه خیلی به حرفم گوش میکنه همه امورات زندگی و برنامه کارهامونو داده دست من. و اینها همه منو اروم میکنه و شادم . و خدارو شکر میکنم که زندگیم خیلی عالی شده
تشکرشده 8,207 در 1,574 پست
چند روز پیش با همسرم سر موضوعی سر سنگین بودم توی اتاق نمازم رو خوندم و سر جانماز نشسته بودم بچه ها هم توی اتاق بودند همسر یک خط کش برداشته بود و در نقش یک معلم بد اخلاق باهاشون شوخی می کرد به من رو کرد گفت دستت رو بیار جلو ببینم ،( من از اینکه همسرم جلوی بچه ها کاری کنه که احترامم شکسته بشه خیلی ناراحت می شم هر دو مون روی این مساله حساسیم اما خوب صد در صد که رعایت نمی شه گاهی از دستمون در می ره .)
توی اون لحظه فکر کردم چی کار کنم اگر دستمو بدم می خواد مثل معلم ها تنبیه کنه حتی از شوخیش هم ناراحت می شدم اگر هم ندهم اون حس اقتدارش جلوی بچه ها خدشه دار می شه خودمو ناراحت نشون دادم ودستم را به نشانه تنبیه دادم و خودمو برای تنبیه آماده کرده بودم .
همان طور که بچه ها نظاره گر بودند همسرم با حالت قلدری گفت خوب بگو ببینم از صبح تا حالا چی کارها کردی ، من هم مظلومانه شروع کردم یکی یکی کارهایی که کرده بودم را گفتم
1- بچه را بردم واکسن زدم : یک بوسه بر دستم زد.
2- سریع رفتم داروخانه براش قطره استامینوفن خریدم : یک بوسه دیگر
3- اومدم خانه غذا درست کرد م: یک بوسه
4- کمد بچه ها را مرتب کردم : بوسه
5- برای همسرم چایی آوردم : بوسه
6- نمازمو خوندم :بوسه
.
.
.
چی فکر می کردم چی شد
اینم بگم همسرم استاد سورپرایز کردنه منه.
mohamad.reza164 (سه شنبه 05 اردیبهشت 96), paiize (سه شنبه 05 اردیبهشت 96), tavalode arezoo (سه شنبه 05 اردیبهشت 96), فرشته مهربان (سه شنبه 05 اردیبهشت 96), کلانتر جو (پنجشنبه 26 بهمن 96), مدیرهمدردی (سه شنبه 05 اردیبهشت 96), بارن (سه شنبه 05 اردیبهشت 96), زن ایرانی (چهارشنبه 06 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (سه شنبه 05 اردیبهشت 96), شیدا. (سه شنبه 05 اردیبهشت 96), صبا_2009 (سه شنبه 05 اردیبهشت 96)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)