به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 113
  1. #61
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 00 [ 14:43]
    تاریخ عضویت
    1395-5-07
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    5,055
    سطح
    45
    Points: 5,055, Level: 45
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میشل عزیز....من کاملابانظرودیدگاه شماموافقم.....ونشون میده ک شما درک بالاوطرزفکرمنطقی ای دارین....
    خوشحال میشم اگه تاپیک منم بخونین ونظربدین....
    البته برای این دوست صبورو مهربونمون هم آرزوی موفقیت وخوشبختی دارم وامیدوارم هرچه زودترمشکلشون حل بشه......
    ولی نظرمنواگه بخواین چون باوجودسن کمم تجربه زیادی دارم بهتره همچین آدمایی روزودتراز زندگیمون حذف کنیم.....
    شمالایق بهترینهایی......مگه ماآدماچقدفرصت زندگی داریم ک اینجوری تلفش کنیم....قبل ازینکه دیربشه ی تصمیم درست وسنحیده بگیر..

  2. #62
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام و تشكر فراوان از دوستاى خوب و مهربونم
    در جواب آقا فريد و دلخسته بايد بگم كه من و همسرم تا بحال رابطه اى نداشتيم، همسرم آدم سردى نيست حتى بِنَا به دلايلى كه گفتش اينجا امكانپذير نيست ميدونم كه آدم سردى نيست، فقط نسبت به من سرد رفتار ميكنه و صددرصد مطمئنم توانايى جنسيش اصلا پايين نيست. دلخسته جان، من و همسرم كنار هم زندگى كرديم و خوابيديم ولى رابطه اى نداشتيم، همسرم نيازش رو با دوست دخترش رفع ميكنه و خودش هميشه بهم ميگه تو غصه هيچى رو نخور، هر كسى بياد تو زندگى جز تو، واسم يكبار مصرفه.
    ممنونم از معصومه جون كه خيلى مهربون و خوبى. زانكو جان بيزحمت اون مطلبى كه ميگين رو برام ميفرستين. نهال شما كه اينقدر بهم دل و جرات و اميد دادى چرا حالا اينجورى جوابمو ميدى؟ من خيلى تنهام، خيلى بيشتر از اونكه فكرشو بكنى. من اينجا برام حالت درد و دل كردن هم داره و هم راهنمايى هاى مفيدتون كمكم ميكنه و هميشه آرزو ميكنم كه اى كاش همتون رو از نزديك ميديدم و باهاتون دوست ميشدم، حس ميكنم همتون رو دوست دارم. دلخسته درست متوجه شده، من هميشه از طرف مامانم كمبود محبت رو حس كردم و شخصيتم مهرطلبه، محمد خودش هميشه بهم ميگه كه تو عقده كمبود محبت دارى. من خيلى به دوست داشته شدن نياز دارم.
    حرفهاى همه برام خيلى منطقى اومد ولى ميدونين من حس ميكنم محمد و خانواده اش يه جورايى روانى هستن.
    امروز تو باغ پدرشوهرم مهمونى بود، از صبح همه اونجا بوديم، برادر محمد ديرتر از همه اومد، مادرشوهرم يه لحظه به برادرشوهرم گفت چرا دير اومدى، زودتر ميومدى كمك ميكردى كه يدفعه ميز جلوى مادرشوهرم رو داداش محمد چپه كرد رو مادرشوهرم و كل وسايلاى رو ميز غذاخورى ريخت رو مادرشوهرم، بعدشم رفت داد زد سر زنش گفت برو لباساتو بپوش بريم، اونم گفت آروم باش كه يدفعه زنشو كتك زد. من هاج و واج مونده بودم و با خودم حس كردم بزرگترين اشتباه زندگيمو كردم، حس كردم با يه خانواده روانى طرفم.
    اونا قهر كردن و رفتن، ما هم بعد از اينكه همه رفتن، رفتم لباسامو عوض كنم كه ديدم مادرشوهرم با شوهرم پچ پچ ميكنن، اهميتى ندادم رفتيم كه تو ماشين نشستيم و خداحافظى كرديم شوهرم اخم اخم كرده بود گفتم چى شده، گفت مامانم ميگفت تقصير دعواى امروز مال تو، تو به داداش من سلام ندادى اونم اعصابش خرد شده اون كار رو كرده. يه لحظه مات موندم اصلا نميدونستم چى بايد بگم.
    حالا بگذريم كه تو مهمونى خواهرشوهرم با محمد حرفشون شد و دعوا كردن، خواهرشوهرم قهر كرد رفت. باباشم كم مونده بود پسرشو بزنه و پيش همه كلى فحش داد به پسرش.
    شب اومديم خونه، رفتم بغلش بخوابم يدونه محكم زد رو پام گفت ازم دور شو. منم الان اومدم تو يه اتاق ديگه بخوابم ولى خوابم نمياد. بعد از صحنه امروز نظرم در مورد طلاق و جدايى به ٦٠ درصد رسيده. من الان خيانت محمد رو كاملا ناديده گرفتم و فقط به رفتار و حركاتش نگاه ميكنم، واقعا نرمال نيست.

  3. #63
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 مرداد 96 [ 12:17]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    81

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام دوستم. من خیلی وقته تایپیکای شمارو میخونم ولی نشده بود برات پیام بزارم.
    نظر شخصیه خودمو میگم من کاملا موافقم که رفتارای همسرتون اصلا نرمال نیست ولی شما هم خیلی بی سیاست هستین.
    به نظرم یه وقت و انرژی چند ماهه بزار برا رابطت به خاطر شرایط و اگه خوب نشد از این زندگی بیا بیرون بدون عذاب وجدان.
    ولی تو این چند ماه اصلا به طلاق فکر نکن.
    به این فکر کن که شما یه خانومی که اصلا همسرت داره به سمت کس دیگه ای جذب میشه و شما باید با سیاستات نگهش داری. همون قضیه ملکه که دوستان گفتن.
    اشتباهاهت زیاده گلم.
    تو قضیه هایی که تعریف کردی اصلا به خودت احترام نزاشتی. و منم کاملا با دوستان موافقم که جاهایی که نباید محبت کنی به شدت محبت میکنی و وقتایی که باید اروم باشی و ناز کنی یکم. محکم و مغرور میشی و الکی گند میزنی..
    اینا چیزایی هست که به نظرم رعایت کنی خوبه:
    پیگیر همسرت نشو و خیلی بهش زنگ نزن. تو روز یه بار بهش زنگ بزن و حسابیییی پر انرژی باش تو ان یه باری که بهش زنگ میزنی. و بعوضی وقتا هم اصلا زنگ نزن دیدی هیچ خبری ازش نمیشه زنگ بزن ولی اصلا نگو چرا خبری ازت نیست و چرا زنگ نمیزنی فقط همچنان شاد و خوشحال باش و از روزت بگو که چقدر خوش گذشته و وقتت پر بوده.. و ازش همفکری و نظر هم بخوا. مثلا به نظرت برم فلان کلاس. این ساز بهتره یا اون ساز...
    حتی اگه شد به نظرم یه هفته بهش بگو اگه اشکال نداره اون هفته رو نری پیشش. اصلا هم فکر نکن که الان دوس دخترش میره. (اگه تا الان میرفته خب این ی بارم روش. اگه نمیرفته بازم نمیره.) شما فقط باید کاری کنی که دلش تنگ شه. خودتو به شدت ادم موفق و پر برنامه ای نشون بده. کلاس زبان موفقیات. نقاشی. بگو چه برنامه ای داری.. یه ادم خیلی قوی که اجازه نمیده کسی بهش بی احترامی کنه.
    ببین حنا جان شما الان باید شوهرتو عاشق خودت کنی.
    پس
    1- شما یه دختر قوی هستی و پر از توانایی و اعتماد به نفس
    2- و وقتی پیششی یه دختر شاد هستی و پر انرژی و از نظر جنسی گرم ولی تن ناز که باید برن سمتش. یعنی شیطنت میکنه ولی منتظره برن سمتش..
    3- تو حالت عادی که ناراحت نیستی و بهت بی احترامی نکرده کلی بهش محبت میککنی ولی ازش کمک هم میخوای. حتی چیزای کوچیک. مثل ریختن نوشابه تو رستوران مثل باز کردن در بطری.ملکه باششششش. موقع رد شدن از جایی که سخته دستشو بگیر و بعدش که رد شدی اروم ازش تشکر کن و ول کن دستشو.
    وقتی باهشه رفتی شام بیرون ازش تشکر کن حسابی و ازش بخواه که برسوندت خونه. منظورم اینه که قبل اینکه اون چیزی بگه و مثلا ببینی که دلش میخواد ببرتت خونه خودش یا نه بگو خیلی عالی بود به من که خیلی خوش گذشت حالا میشه منو برسونی خونه. هم باید مثلا فلان کتابو بخونم.
    بجاش وقتی اومد باهات حرف بزنه کامل پای حرفاش بشین تا وقتی بی احترامی نکرده گارد نگیر و نرو بالا با غرور حرف نزن.
    اگه بهت بی احترامی کرد اصلا دیگه کاریش نداشته باش. به هیچ وجهههههههههه نرو بغلش کن. نگو دوستت دارم نگو قربونت برم. اصلا دیگه کاریش نداشته باشه.تا بیاد ازت عذر خواهی کنه وقتی ازت عذر خواهی کرد قبول کن ولی تند نرو بچسب بهش همچنان یکم سرد باش باهاش. بازر اون بیاد سمتت.
    ولی بپذیر عذرخواهشو . بزار یهکم بگذره بعد باهاش خوبه خوب باش.
    اینکه هرجوری خواست برخورد میکنه و تو باز قربون صدقش میری خیلی اشتباه حنا خیلیییییییییییییییییییییی ییییییییییییییی

  4. 3 کاربر از پست مفید tanha67 تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 21 شهریور 95), yalda.n (یکشنبه 21 شهریور 95), ستاره زیبا (شنبه 20 شهریور 95)

  5. #64
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام عزیزم
    لینک دوره زندگی مثل عسل رو برات میزارم
    بازم انتخاب با خودته تا اخر شهریور هم تخفیف خورده اگر فکر کردی مناسبه تهیه کن
    شوهرداری موفق | زندگی مثل عسل

  6. کاربر روبرو از پست مفید زانکو تشکرکرده است .

    آبی آسمونی (جمعه 05 آذر 95)

  7. #65
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام
    من خيلى احساس تنهايى ميكنم، همه توصيه هاتون رو انجام ميدم. همسرم نه مياد سمتم، نه دلش برام تنگ ميشه، نه رابطه ميخواد.
    خيلى تنها موندم، با مامانم هم رابطه خوبى ندارم. ميخوام طلاق بگيرم از همه دور بشم برم يه جايى كه هيچكس رو نبينم. ميخوام با يكى باشم كه واقعا از ته قلبش دوستم داشته باشه، من خيلى به محبت نياز دارم. خيلى احساس تنهايى دارم، شبا از دلتنگى و غصه خوابم نميبره. رابطه ام با شوهرم بد نيستا، چون دارم بهش يكطرفه سرويس ميدم، اونم عوض همه محبتام واسم پول خرج ميكنه. عوض تا دلتون بخواد تنهام، تا دلتون بخواد بى توجهى ميبينم، نه كسى نازم رو ميكشه، هيشكى حواسش به من نيست.
    ديشب موقع خواب گفتم بغلم كن بخوابيم، عصبانى شد با دستش زد تو صورتم گفت خوابت مياد بخواب نمياد هم برو يه اتاق ديگه،
    من از رفتارهاى غيرعاديش خسته شدم، نميتونم تحملش كنم، من اينجورى نميتونم زندگى كنم.
    به نظرتون من خواسته هام از آدمى به اسم شوهر خيلى زياده؟ يعنى من زيادى حساسم؟
    ميگين چيكار كنم؟؟؟؟

  8. #66
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام.من هر وقت تاپیک تو رو میخونم گیج میشم.قبلا هم گفتم رفتارتون بالا و پایین زیاد داره.از طرفی بچه ها هم حق دارن.هرکدوم میان یه نظری میدن بنا به تجربشون و با پستای یکی در میون خوب و بد تو همه چیز قاطی میشه و ... میفهمی که چی میگم.منی که خارج از گودم نمیفهمم چی به چیه دیگه چه برسه به تو که وسط میدونی و داری این وسط یه چیزایی رو از دست میدی که نمیخوااای.
    بچه ها بهت بارها گفتن و فکر میکنم بهترین راه همونه که حااا که پول داری اول از همه یه مشاور خیلی خوب پیدا کن.دیگه از این شاخه به اون شاخه نپر.چون اوضاعت بدتر میشه.بذار راهت پیدا بشه اینطوری که نمیشه زندگی کرد. تو محتاج محبتی ولی محبت موردنیازت از جانب همسرت تامین نمیشه.ببین خودت هم خیلی تاثیر داری ولی نمیخوای قبول کنی.همش میگی محمد و دوست دخترش.بابا یکم ول کن این محمد و .... چرا وقتی همش باهات بدرفتاری میکنه میری بغلش بخوابی که بزنه تو صورتت؟؟ میشه بگی بعدش چیکار کردی؟؟ تو مدااااام داری ضرب و شتم میشی.چطور بهش اجازه میدی باهات این رفتار و بکنه؟کارگرش نیستی که...عزیز من به خودت بیا هرچی بچه ها گفتن باز کار خودتو کردی.حداقل اینجا حق عضویت بده از مشاوره خصوصی استفاده کن.
    اما یکمی هم بخودت اومدی ...قبول کردی نمیتونی با این اوضاع زندگی کنی.قبول کردی یه چیزی این وسط درست نیس.این نقطه شروعو از دست نده. حنا دیگه کاری نداشته باش بهش.یکمی به خودت برس.دنبال راه درست برو.نمیدونم چقدر اهلشی ولی تو این اوضاعی که همه چیز در هم و برهمه.عبادت میتونه برات یه منبع پرقدرت و پر از آرامش باشه.الان تو خودتو گم کردی.محمد و خانوادت هم پشتت نیستن ولی یکی هس که بهت آرامش میده. یه هفته فقط با خدا باش.اینجا هم نیا.فقط از خودش بخواه که کمکت کنه و راه درست رو نشونت بده. تو نمازت دقت کن و خلوص نیت داشته باش.تو این اوضاع تمرکز برات سخته میدونم ولی بخواه که قلبت بشه فقط مال خدا. خدا تو لحظه های بد زندگی یه نقطه قوته.نمیدونم میتونی حس کنی دارم چی میگم بهت؟؟ اگر نه پس شروع کن.بذار آرامش و تجربه کنی.بیخیال کارهای محمد هم بشو.بسپارش به خدا... اگه لمسش کنی و دریافت کنی محبت خدا رو به خودت.دیگه از محبت محمد سیر میشی. مطمئن باش پشیمون نمیشی...

  9. 3 کاربر از پست مفید donya. تشکرکرده اند .

    yalda.n (شنبه 27 شهریور 95), ستاره زیبا (شنبه 27 شهریور 95), شیدا. (شنبه 27 شهریور 95)

  10. #67
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 18:08]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    168
    امتیاز
    12,832
    سطح
    73
    Points: 12,832, Level: 73
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,836

    تشکرشده 281 در 127 پست

    Rep Power
    39
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Hanli نمایش پست ها
    سلام
    من خيلى احساس تنهايى ميكنم، همه توصيه هاتون رو انجام ميدم. همسرم نه مياد سمتم، نه دلش برام تنگ ميشه، نه رابطه ميخواد.
    خيلى تنها موندم، با مامانم هم رابطه خوبى ندارم. ميخوام طلاق بگيرم از همه دور بشم برم يه جايى كه هيچكس رو نبينم. ميخوام با يكى باشم كه واقعا از ته قلبش دوستم داشته باشه، من خيلى به محبت نياز دارم. خيلى احساس تنهايى دارم، شبا از دلتنگى و غصه خوابم نميبره. رابطه ام با شوهرم بد نيستا، چون دارم بهش يكطرفه سرويس ميدم، اونم عوض همه محبتام واسم پول خرج ميكنه. عوض تا دلتون بخواد تنهام، تا دلتون بخواد بى توجهى ميبينم، نه كسى نازم رو ميكشه، هيشكى حواسش به من نيست.
    ديشب موقع خواب گفتم بغلم كن بخوابيم، عصبانى شد با دستش زد تو صورتم گفت خوابت مياد بخواب نمياد هم برو يه اتاق ديگه،
    من از رفتارهاى غيرعاديش خسته شدم، نميتونم تحملش كنم، من اينجورى نميتونم زندگى كنم.
    به نظرتون من خواسته هام از آدمى به اسم شوهر خيلى زياده؟ يعنى من زيادى حساسم؟
    ميگين چيكار كنم؟؟؟؟

    سلام
    همین کارو کن.

  11. #68
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 آذر 95 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1395-2-09
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    2,947
    سطح
    33
    Points: 2,947, Level: 33
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 44.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    179

    تشکرشده 278 در 136 پست

    Rep Power
    42
    Array
    عزیز من شوهر شما به هر دلیلی همینه که هست. واقعا بعید می دونم آدمی با این خصوصیاتی که شما توصیف می کنید تغییر کنه. شما دو تا گزینه داری. اول اینکه اون تصوری که از همسر دارید رو کنار بگذارید و ایشون رو در حد یک دوست ببینید. از موقعیت مالی که براتون فراهم شده استفاده کنید تا اگر روزی دیگه نتونستید با این شرایط کنار بیایید بتونید زندگی خوبی برای خودتون بسازید. دوم اینکه طلاق بگیرید. انتخاب بین این دو تا گزینه کاملا به شخصیت شما بستگی داره ولی این رو بدونید که اگر گزینه ی اول رو انتخاب کنید باید پوست کلفت و واقع گرا باشید و احساسات رو حداقل برای مدتی که با ایشون زندگی می کنید کنار بگذارید و اگر گزینه ی دوم رو انتخاب می کنید قطعا باید پیه مسائل مربوط به طلاق رو به تنتون بمالید. خلاصه کلام اینکه کمرتون رو محکم ببندید که در هر صورت مسیر بسیار دشواری رو پیش رو دارید.

    این مسیر رو با تعلل در انتخاب سخت تر و تلخ تر نکنید.

  12. 4 کاربر از پست مفید Amina تشکرکرده اند .

    masomeh2016 (یکشنبه 28 شهریور 95), yalda.n (شنبه 27 شهریور 95), ستاره زیبا (شنبه 27 شهریور 95), شیدا. (شنبه 27 شهریور 95)

  13. #69
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 مهر 95 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1394-9-11
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    717
    سطح
    14
    Points: 717, Level: 14
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام...من وقت گذاشتم و پستای تو رو خوندم تا یه جایی می تونم بفهمم چی می گی و چه دردی کشیدی ولی از یه جایی به بعد نه!
    تو واقعا استاد دانشگاهی؟
    پس چرا این قدر می ترسی از تنهایی؟!
    والا تنها بودن توی قبر حتی بیشتر از زندگی بی عزت نفس ارزش داره.
    به خودت بیا!ول کن این زندگی مزخرف مثلا مشترکت رو!رفتار مادرتم اشتباهه و از پدرت شناختی ندارم...وضع مالی همسرتم که خوبه جدا شو با حق و حقوقت و یه زندگی تنها و پر غرور رو شروع کن حالا حتی تو یه اتاق 12 متری!
    ببین صادق هدایت یه داستان داره که یه زنیه که مدام از دست شوهرش گله داره و شوهره هم البته تفاوتی با حیوون نداره ...زنه مدام داره ناله می کنه که اخلاقش بده بده بده این کار همیشه اشه تا این قدر پر بشه و ناله کنه که شوهره بیاد یه فصل بزنتش بعد با دلیل میشینه به حال خودش گریه میکنه و انگار بعد از هر کتک انرژی دوباره میگیره و برمی گرده و تا یه مدت شاد و حوبه تا باز دوباره شروع میکنه ناله هاش و کتک خوردن رو!
    نذار زندگیت این طور بیمار بشه!
    تو این داستان زن بیشتر از مرد بیمار بود و اگر وضعت این باشه اول باید یه فکری به حال خودت بکنی.
    ویرایش توسط یاکریم : یکشنبه 28 شهریور 95 در ساعت 18:48

  14. کاربر روبرو از پست مفید یاکریم تشکرکرده است .

    danger (یکشنبه 28 شهریور 95)

  15. #70
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط یاکریم نمایش پست ها
    سلام...من وقت گذاشتم و پستای تو رو خوندم تا یه جایی می تونم بفهمم چی می گی و چه دردی کشیدی ولی از یه جایی به بعد نه!
    تو واقعا استاد دانشگاهی؟
    پس چرا این قدر می ترسی از تنهایی؟!
    والا تنها بودن توی قبر حتی بیشتر از زندگی بی عزت نفس ارزش داره.
    به خودت بیا!ول کن این زندگی مزخرف مثلا مشترکت رو!رفتار مادرتم اشتباهه و از پدرت شناختی ندارم...وضع مالی همسرتم که خوبه جدا شو با حق و حقوقت و یه زندگی تنها و پر غرور رو شروع کن حالا حتی تو یه اتاق 12 متری!.
    سلام عزيزم، ممنون از پاسخت
    نميدونم چرا مشكل من قابل درك نيست، شايد علتش اينه كه شوهرم يه روز خوبه ده روز بده!
    من إستاد دانشگاه هستم ولى فكر نميكنم شغل و تحصيلات آدمها ربطى به ميزان مقاومتشون در برابر مشكلات داشته باشه، من انقدر از طرف مامانم بى محبتى و بى توجهى و بدى ديدم كه شديدا حساس شدم و كوچكترين محبت از طرف محمد منو از خود بيخود ميكنه و زود همه بديهاشو فراموش ميكنم.
    بابام آدم مهربونيه ولى شديدا سرده و هيچ وقت ابراز محبت نميكنه. متاسفانه شرايط زندگى من جوريه كه نه از مادر محبت ديدم و نه از شوهر و نه از پدر.
    عزيزم طلاق به اين راحتى نيست، من هنوز هيچ دليلى ندارم به مامان بابام بگم، مامانم گفته روزى كه بخواى جدا بشى حق ندارى پاتو تو خونه من بذارى، هميشه ميگه من آرامش ميخوام، ميخوام برين سر زندگيتون هيچوقت هم نبينمتون( من و داداشمو ميگه)
    حتى اين يكسال عقد كه من همش خونه محمد بودم مامانم با زور ميفرستاد خونه محمد ميگفت برو بمون اونجا خونته، ميگفت اينجا اين خونه تموم شد. هى ميگفتم مامان محمد اذيتم ميكنه، محلم نميذاره، ميرم اذيت ميشم، ميگفت اينا چيزى نيست، همه مشكلات دارن فكر كردى فقط تويى؟! ميگفت برو بكش خانوم بشى.
    تا اينكه اينجا دوستان گفتن كه خونه همسرت نمون، وسايلامو جمع كردم آوردم خونمون، مامانم به شدت عصبانى بود، ميگفت واسه چى برگشتى، برو خونت. گفتم مامان اونجا خونه من نيست، بهش توضيح دادم همه چى رو، فكر كردم الان برميگرده ميگه خوب كارى كردى اومدى، خيلى غمگين و ناراحت برگشت گفت "حناااا، من از دست تو كى راحت ميشم" بعدش كه بابام اومد خونه، بابامو صدا زده ميگه، بيا بيا بلاى جونم برگشته.
    من الان چهار ماهه با مامانم قهرم، من تو اين شرايط دلمو به چى خوش كنم؟ كجا برم دنبال محبت؟
    به خدا بدجور گير افتادم، هيچ كارى هم از دست كسى ساخته نيست.


 
صفحه 7 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.