به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 96 [ 14:33]
    تاریخ عضویت
    1395-1-07
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,602
    سطح
    23
    Points: 1,602, Level: 23
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زندگیم جهنمه

    سلام 16 سالمه
    نمیدونم از چی و کجا بگم براتون
    خسته ام از همه....هیچکس منو نمیخواد برای هیچکس ارزش ندارم
    افسرده ام...ده ماهه افسرده ام...از مدرسه نامه دادن برم مشاور چون تو یه ماه چندتا خودکشی ناموفق داشتم
    خودمم خیلی به مادرم اصرار کردم که بریم ولی ظاهرا تو این خوووونه همه چیز و همه کس مهمن جز من
    سه روز تو اتاق بودم هیچییی نخوردم نیومدن ببینم زنده ام مردم نیومدن بپرس چه مرگته تو
    هیچ محبتی نمیبینم...محبت هم که میکنم پسم میزنن...میرم بوسشون کنم نمیذارن
    چند ساله با هم تفریح نرفتیم...نرفتیم یه جا شام بخوریم یه سینمایی بریم
    پدرم که صبح تا عصر سرکاره عصر تا شبم با دوستاش میرن دنبال کارای ساختمونی که قراره بسازن
    مامانمم که صبح تا ظهر خوابه بعد از ظهرم پامیشه گیره خونه دوستاش تا شب ساعت 11
    چقدرررر بهش گفتم بیا یه عصر بریم بیرون ولی ظاهرا با دوستاش بودن رو به با من بودن ترجیح میده
    وای هیچ کسسسسس به اندازه من خودکشی ناموق نداشته...همه راهارو رفتم قرص تیغ سرنگ هوا خفگی...ولی نمیدونم چراااااا نمیشههههه
    اینقدررر قرص خوردم که دیگ هیچچچ قرصی روم اثر نداره
    دیگه هییییییچیی تو زندگی نمیخوام جز مرگ...
    واقعا من نمیدونم چیکار کردممممم که باید تاوان بدم
    یک ماهیم هست وقتی حالم خیلی بد میشه به جای گریه کردن یه سیگار میکشم
    میشه کمکم کنید؟

    - - - Updated - - -

    الان واقعا بی کسی رو با تمام سلولای بدنم حس میکنم
    تورو خدا یه راه مطمن واسه خودکشی بهم بگین که بیشتر از این عذاب نکشم
    اینقددر گریه کردمکه تو دو ماه شماره چشمم از صفر شد دو

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1390-10-26
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    11,022
    سطح
    69
    Points: 11,022, Level: 69
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 228
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,196

    تشکرشده 1,600 در 571 پست

    Rep Power
    104
    Array
    یه جایی تو زندگی می رسی که می فهمی ، تنها کسی که باید حواسش بهت باشه خودتی !
    نه کسی دیگه ، نه حتی پدر و مادر .
    بعضی ها دیر می فهمن ، بعضی ها مثل تو باید زودتر بفهمن .
    چرا خودت به فکر خودت نیستی ؟ وقتی می بینی بقیه کمکی نمی کنن

    از خودت بیشتر بگو ، خواهر ، برادر ، وضعیت مالی و ...

  3. 2 کاربر از پست مفید داود.ت تشکرکرده اند .

    sara 65 (سه شنبه 05 مرداد 95), دیار (دوشنبه 08 آذر 95)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    789
    سطح
    14
    Points: 789, Level: 14
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین منم تقریبا هم سن توام همه ی حرفاتو درک میکنم ادم تو این سن دوست داره تو یه محیط شاد و خوب زندگی کنه اما وقتی دور و برشو نگاه میکنه و زندگی بقیه رو میبینه ناامید میشه طوری که باهات برخورد میکنن طوری که باهات حرف میزنه اونقدر میره رو اعصابت که از همه چیز خسته میشه حال زندگی کردن نداری و تنها لحظه ی ارامشت وقتیه که تو خوابی خیلی دوست داری کسی باشه بشینی درد و دل کنی و تموم حرفاتو بهش بزنی اما کسی نیست که بخواد حرفتو بشنوه و برتت وقت بزاره یا اگر هم حرفاتو بشنوه بهشون بخنده و جدی نگیره! درسته خیلی بده که اون لحظه به جای اینکه بجنگی خودتو هم رها کنی دقیقا مثل کاری که بقیه باهات کردن مطمئن باش اگر خودت بخوای همیشه اینطور نمیمونه تو الان تازه 16 سالته چند سال دیگه میتونی مستقل بشی و واسه خودت زندگی کنی و خودت گلیمتو از آب بکشی بیرون!
    درکت میکنم میدونم ادم بعضی وقتا به یه جایی میرسه که خیلی داره تو زندگیش سختی میکشه و هیچکس به دادش نمیرسه اما خیلی خوبه که تو اون لحظه به این فکر کنی به جای اینکه بیای خودتو داغون تر و ضعیف تر کنی بیای از همه کسایی که بهت سختی دادن انتقام بگیری منظورم از انتقام این نیست بری مثلا بزنی ناکارشون کنی منظورم اینه که اینقد تلاش کنی و به جایی برسی و در حدی موفق بشی که هم از پایین بهت نگاه کنن همه کسایی که بهت بدبختی رو تحمیل کردن و زیر خودت ببینی و اون لحظه مطمئن باش بهترین و شیرین ترین لحظه زندگیت میشه!
    این یه ور قضیه بود حالا فک کن بیای خودتو بزنی بکشی اینجا فقط تویی که عمرت و زندگیت رو باختی به نظرت تو خودتو بکشی مثلا چی میشه؟ اونایی که یه عمر زندگیتو جهنم کردن اهمیت میدن؟ مادر و پدری که وقتی زنده بودی بهت اهمیت نمیدادن بهت بعد مرگ اهمیت میدن؟ اگر هم بدن سودی نداره...!
    الان اونقد گریه کردی که شماره چشمت شد دو چه اتفاقی افتاده بهتر شده زندگیت؟ خلاصه اولین کاری که باید بکنی اینه که اول به خودت اهمیت بده بعد به بقیه مطمن باش اگه اینکارو کنی بقیه هم بهت اهمیت میدن...من خیلی امتحان کردم هر وقت جلو کسی به خودم ارزش ندادم اون هم منو بی ارزش کرده اما هر وقت به خودم ارزش دادم اونم خیلی بهم ارزش داده!
    بعد گفتی مادرت با تو جایی نمیره...بیخیال بابا برو واسه خودت دوست پیدا کن با اون برو بیرون میدونم دوست داری تو یه خانواده شاد زندگی کنی ولی وقتی خودشون نمیخوان تو چیکار کنی اخه؟ برو واسه خودت زندگی کن واسه خودت تلاش کن زندگی فقط یه باره اگه مردی دیگه زنده نمیشی قدرشو بدون و نزار کسی خرابش کنه...

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 96 [ 14:33]
    تاریخ عضویت
    1395-1-07
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,602
    سطح
    23
    Points: 1,602, Level: 23
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای داوود.ت ما دوتا خواهر هستیم اون پنج سال از من کوچکتره اما شرایطش اصلا مثل من نیست سوگلی همه هست...البته من خودمم واقعاااا عاشقشم هرچند که اونم جدیدا مث بقیه شده میرمم بغلش کنم نمیذاره
    وضعیت مالیی نسبتا خیلی خوبی داریم ولی عین کسایی زندگی میکنیم که انگار هیچی ندارن!!یه خونه تو شمال شهر داریم و کلی پول نقد تو حساب بابا که دسسست بهش نمیزنه به هیچ وجههه!!!به طوری که خیلی از خرجامو باید خودم بدم از پولی که تو این چندسال زندگی جمع کردم....پول کتاب جزوه...
    و در پاسخ شما تکتاز عزیز
    مشکل همینه دیگه نه با خانوادم میتونم شاد باشم نهههه میذارن با دوستام برم بیرونن!!!!دوستام التمااااس میکنن بیا بریم بیرون میرم از پدرم اجازه بگیرم میگه باشه...یه ساعت بعد میاد میگه نه...میدونم مامانم تحریکش میکنه که نذاره برم بیرون
    میدونم باید به خودم اهمیت بدمم و اینقدررر شاد باشم که بفهمن دنیا دست کیه ولی نمیدونم چجوری و از کجا شروع کنم...میشه کمکم کنید؟

    فقط راجع به اینکه نمیذارن با دوستام برم بیرون هم بگم که واقعااا نمیدونم چراااا چون من تو زندگیم دست از پا خطا نکردم که الان نخوان اعتماد داشته باشن بهم

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 96 [ 14:33]
    تاریخ عضویت
    1395-1-07
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,602
    سطح
    23
    Points: 1,602, Level: 23
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی دیگه جواب نمیدهه

  7. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1390-10-26
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    11,022
    سطح
    69
    Points: 11,022, Level: 69
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 228
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,196

    تشکرشده 1,600 در 571 پست

    Rep Power
    104
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sara.marg نمایش پست ها
    آقای داوود.ت ما دوتا خواهر هستیم اون پنج سال از من کوچکتره اما شرایطش اصلا مثل من نیست سوگلی همه هست...البته من خودمم واقعاااا عاشقشم هرچند که اونم جدیدا مث بقیه شده میرمم بغلش کنم نمیذاره
    وضعیت مالیی نسبتا خیلی خوبی داریم ولی عین کسایی زندگی میکنیم که انگار هیچی ندارن!!یه خونه تو شمال شهر داریم و کلی پول نقد تو حساب بابا که دسسست بهش نمیزنه به هیچ وجههه!!!به طوری که خیلی از خرجامو باید خودم بدم از پولی که تو این چندسال زندگی جمع کردم....پول کتاب جزوه...
    و در پاسخ شما تکتاز عزیز
    مشکل همینه دیگه نه با خانوادم میتونم شاد باشم نهههه میذارن با دوستام برم بیرونن!!!!دوستام التمااااس میکنن بیا بریم بیرون میرم از پدرم اجازه بگیرم میگه باشه...یه ساعت بعد میاد میگه نه...میدونم مامانم تحریکش میکنه که نذاره برم بیرون
    میدونم باید به خودم اهمیت بدمم و اینقدررر شاد باشم که بفهمن دنیا دست کیه ولی نمیدونم چجوری و از کجا شروع کنم...میشه کمکم کنید؟

    فقط راجع به اینکه نمیذارن با دوستام برم بیرون هم بگم که واقعااا نمیدونم چراااا چون من تو زندگیم دست از پا خطا نکردم که الان نخوان اعتماد داشته باشن بهم
    خوب یه سوال ، الان فکر کن کسی ازت این سوال رو می پرسید ، چه جوابی بهش می دادی ؟ چه راهنمایی می کردی

  8. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    لازم هست با پدرت منطقی صحبت کنی

    ازشون بخواه که حتما یه زمانی رو برای تفریح و در کنار شما بودن بذاره
    تمام شرایط رو براشون توضیح بده و اینکه با عدم وجود هم مادر و هم پدر زندگی شما یکنواخت و کسل کننده شده

    اون خواهر شما چه ویژگی داره که باعث برتری اون نسبت به شما شده؟

    خوب من هم اگر دختری توی سن شما داشتم احتمالا اجازه نمیدادم با دوستاش تنها بره بیرون
    شما میتونی با دوستات مثلا به کلاس ورزشی یا هنری بری زیر نظر والدینت

    هم وقتت پر میشه هم یه چیزی یاد میگیری و هم خیلی از نگرانی ها وجود نداره

    حتما این پیشنهاد رو هم به پدرت بده اگر مادرت نظرشو عوض می کنه با مادرت هم گفتگو کن

    با گفتگو ومنطق کارتو پیش ببر نه با خودکشی و گریه

    از همه اینا گذشته سعی کن وظایفی که به عهده ات هست رو به خوبی انجام بدی تا شخصیت بالاتری در نظر دیگران داشته باشی و احترام بیشتری دریافت کنی
    مثلا اولین کارت اینه که توی درست عالی و موفق باشی

    سن شما سن تلاش و کوشش هست سن تفریح محض نیست
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  9. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 96 [ 14:33]
    تاریخ عضویت
    1395-1-07
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,602
    سطح
    23
    Points: 1,602, Level: 23
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فک کردین با پدرم صحبت نکردم؟؟؟؟؟هر دفعه میگه باشه ولی من تو عمل چیزی نمیبینم
    من وظایفی که دارم رو خیلی خوب انجام میدم و تو نظر همه یه شخصیت خیلی خوب دارم و همه بهماحترام میذارن الا خاخوادم
    من از لحاظ درسی یکی از برترین های شهرم صبح تا شب دارم تو اتاق درس میخونم ولیی توقع دارم حداقل هفته ای یه برا بریم شببیرون
    همه دوووووستام همش با خانواده اینور اونور هستن...اینارو که میبینم قلبم واقعا میشکنه.....انگار ما اصلا خانواده نیستیم
    اون روز تو لتاق بودم اومدم بیرون دیدم دارن کفش میپوشن برت بیرون....اینقدررر منو ادم حساب نکردن که بهم بگن توام بیا؟اصلا اگ نمیرفتم از اتاق بیرون نمسفهمیدم دارن میرن
    الانم راهنمایی نمیخوام اونارو تغییر بدم....یه راه حلی بهم بدین که این چیزا برام مهم نباشه...حداقل تا کنکور که سال سرنوشت سازمه....واقعا این تنهایی جلو درس خوندنمم گرفته...چیکار کنم احساساتم از بین بره قلبم از سنگبشه؟

    - - - Updated - - -

    با یکی از دوستام خیلی صمیمی شدم محبتی که از خانواده نمیگیرم رو اون بهم میده خیلی وابستش شدم ولی وقتی هم دعوامون میکنه یا بهم توهین میکنه قدرت اینه که ولش کنم برم ندارم...کوچکترین چیزی هم بگه کاملا به هم میریزم و حالم بدتر میشه
    چجوری رابطم با ایشونو تکوم کنم؟

  10. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    789
    سطح
    14
    Points: 789, Level: 14
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sara.marg نمایش پست ها
    فک کردین با پدرم صحبت نکردم؟؟؟؟؟هر دفعه میگه باشه ولی من تو عمل چیزی نمیبینم
    من وظایفی که دارم رو خیلی خوب انجام میدم و تو نظر همه یه شخصیت خیلی خوب دارم و همه بهماحترام میذارن الا خاخوادم
    من از لحاظ درسی یکی از برترین های شهرم صبح تا شب دارم تو اتاق درس میخونم ولیی توقع دارم حداقل هفته ای یه برا بریم شببیرون
    همه دوووووستام همش با خانواده اینور اونور هستن...اینارو که میبینم قلبم واقعا میشکنه.....انگار ما اصلا خانواده نیستیم
    اون روز تو لتاق بودم اومدم بیرون دیدم دارن کفش میپوشن برت بیرون....اینقدررر منو ادم حساب نکردن که بهم بگن توام بیا؟اصلا اگ نمیرفتم از اتاق بیرون نمسفهمیدم دارن میرن
    الانم راهنمایی نمیخوام اونارو تغییر بدم....یه راه حلی بهم بدین که این چیزا برام مهم نباشه...حداقل تا کنکور که سال سرنوشت سازمه....واقعا این تنهایی جلو درس خوندنمم گرفته...چیکار کنم احساساتم از بین بره قلبم از سنگبشه؟

    - - - Updated - - -

    با یکی از دوستام خیلی صمیمی شدم محبتی که از خانواده نمیگیرم رو اون بهم میده خیلی وابستش شدم ولی وقتی هم دعوامون میکنه یا بهم توهین میکنه قدرت اینه که ولش کنم برم ندارم...کوچکترین چیزی هم بگه کاملا به هم میریزم و حالم بدتر میشه
    چجوری رابطم با ایشونو تکوم کنم؟
    بیخیال کی دوست داره با پدر مادرش وقت بگذرونه؟
    اصن چرا اینقدر به بقیه اهمین میدی مهم خودتی...
    ببین یه بار این جرکتو امتحان کن واقعا جواب میده وقتی میخوای با دوستات بری بیرون نیا به مامانت بگو مامان اجازه میدی من برم بیرون اینو, کلا هر وقت اینو بگی میگن نه! هر وقت خواستی بری برو آماده شو بگو مامان من میخوام با دوستم برم بیرون زود میام. مطمئن باش کاری باهات نداره و اجازه میده بری...
    بعد یه چیز هست شاید مقصر خودت باشی سعی کن خودتو بیشتر قاطی مسائل خانواده کنی سعی کن با مادرت یا پدرت درمورد مشکلاتشون حرف بزنی یا مثلا با مامانت بری جایی که دوست داری اینطور به همدیگه نزدیکتر میشید درسته این کار رو باید مادر و پدر انجام بدن اما تو بیشتر خانواده های ایرانی اینطور نیست مادر و پدر نمیدونن که بچه ها بهشون نیاز دارن واسه همین اصلا به بچه هاشون نزدیک نمیشن!
    اینا که راه حل بود هیچ! اما گفتی
    الانم راهنمایی نمیخوام اونارو تغییر بدم....یه راه حلی بهم بدین که این چیزا برام مهم نباشه...حداقل تا کنکور که سال سرنوشت سازمه....واقعا این تنهایی جلو درس خوندنمم گرفته...چیکار کنم احساساتم از بین بره قلبم از سنگبشه؟
    این دیگه سوال نمیخواد اهمیت نده! وقتی میبینی بدون اینکه به تو خبر بدن میرن بیرون توام اهمیت نده برو واسه خودت موزیک گوش کن! یا هر کار دیگه...از تنهاییت لذت ببر! ببین همیشه اولین و صمیمی ترین دوستت باید خودت باشی اینطور هیچی اذیتت نمیکنه!
    یا دوستت هر وقت بهت بی احترامی کرد یه ذره بهش کم محلی کنی خودش یاد میگیره باهات درست رفتار کنه اگر بازم بی احترامی کرد بگو بهش بگو از طرز برخوردت خوشم نمیاد دوست ندارم با هم ارتباط داشته باشیم...البته یه چیز شاید داره شوخی میکنه اگر شوخیه که به دل نگیر دوستی همینه ولی اگر جدیه که هیچ خیلی راحت بگو دوست ندارم این لحنی با من حرف میزنی خدافظ!
    شاید هم تو خیلی زود ناراحت میشی! قرار نیست همیشه مقصر بقیه باشن...مثلا خیلی عادیه بری کسی رو بوس کنی یا بغل کنی حوصله نداشته باشه یا عصبی باشه تو رو پس بزنه نارحت شدن نداره شاید خودت هم اینکارو کرده باشی...
    یه چیز دیگه زیاد به خودت نگو وای من چقد بدبختم و این حرفا خیلیا تنها هستن باز تو دوست داره بعضیا هیچ دوستی ندارن بعضیا اصن خانواده ندارن خیلی آدم هست با وضعیت 1000 برابر بدتر اما خودشونو نمبازن و قوی ان و از حقشون دفاع میکنن!
    حرف آخر: بازم میگم هر کسی یه بار زندگی میکنه پس الکی وقتتو بخاطر این چیزای بیهوده تلف نکن سعی کن یه زندگی خوب واسه خودت بسازی تو تازه اول راه زندگیت هستی به آینده فکر کن و واسه خودت هدف تعیین کن اینطور زندگیت خسته کننده نمیشه.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.