به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 10 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 116
  1. #91
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 آذر 95 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1394-11-12
    نوشته ها
    98
    امتیاز
    1,231
    سطح
    19
    Points: 1,231, Level: 19
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 58 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اتفاقا بايد صبر كني

  2. #92
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mohanad28 نمایش پست ها
    اتفاقا بايد صبر كني
    میشه بیشتر واسم توضیح بدین اقای مهند؟
    اخه مشکلاتمون به راحتی حل میشه ولی همسرم حاضر به حرف زدن نیست.یه جا تو همین سایت خوندم باید یه راهی واسه به انفعال کشیدن همسرم پیدا کنم,ولی چیزی به ذهنم نمیرسه.همچین چیزی درسته؟دقیقا یعنی چی و چیکار میشه کرد؟
    ویرایش توسط بیتا جون : سه شنبه 01 تیر 95 در ساعت 12:03

  3. #93
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 آذر 95 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1394-11-12
    نوشته ها
    98
    امتیاز
    1,231
    سطح
    19
    Points: 1,231, Level: 19
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 58 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    تفريحات هميه دوستان ميكن خوبه برا روحيتون ؟ ولي برا شما تفريحاتي خوبه كه اونا دورا دور شاهد باشن
    قدم زدن با دوستان نجيب و خانواده دار خوبه ولي بهترش اينه كه اطراف محل كار دوستاش باشه
    خوشحال و ظاهر عاليه روحيت شاد ميشه ولي بهترش براي مهمونيها
    شما خانم رو غيرت اقايوني كه حتي ميكن تمام حساب كنين به زانو در ميان
    ولي زياده روي نكنين
    تلكرام جايي هستين كه شمارتون رو داره فقط تا ساعت مشخص 12 به بعد شب باشي قيدت رو ميزنه جون عصبيش ميكنه
    متناي شاعرانه بزار تصوير اصلا نزار
    صبر ميشه اينا
    نه اينكه مدام دعا كنين خودش مياد
    صبر ميشه اينكه سر سفره دوتا بشقاب غذا بزاري
    جاش رو مرتب كني و وسايلشو مثل كسي كه قراره از سفر بياد و تو مايلي با روحيه شاد بري استقبالش

    خوش باش خدا يه نعمت داده يه مدت اسوده باشي
    ویرایش توسط mohanad28 : سه شنبه 01 تیر 95 در ساعت 14:58

  4. #94
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mohanad28 نمایش پست ها
    سلام
    تفريحات هميه دوستان ميكن خوبه برا روحيتون ؟ ولي برا شما تفريحاتي خوبه كه اونا دورا دور شاهد باشن
    قدم زدن با دوستان نجيب و خانواده دار خوبه ولي بهترش اينه كه اطراف محل كار دوستاش باشه
    خوشحال و ظاهر عاليه روحيت شاد ميشه ولي بهترش براي مهمونيها
    شما خانم رو غيرت اقايوني كه حتي ميكن تمام حساب كنين به زانو در ميان
    ولي زياده روي نكنين
    تلكرام جايي هستين كه شمارتون رو داره فقط تا ساعت مشخص 12 به بعد شب باشي قيدت رو ميزنه جون عصبيش ميكنه
    متناي شاعرانه بزار تصوير اصلا نزار
    صبر ميشه اينا
    نه اينكه مدام دعا كنين خودش مياد
    صبر ميشه اينكه سر سفره دوتا بشقاب غذا بزاري
    جاش رو مرتب كني و وسايلشو مثل كسي كه قراره از سفر بياد و تو مايلي با روحيه شاد بري استقبالش

    خوش باش خدا يه نعمت داده يه مدت اسوده باشي
    اقای محند من و همسرم هنوز تو دوران عقدیم و من خونه پدرم هستم و ایشون هم همینطور.و دو شهر مختلف زندگی می کنیم.اصلا همدیگه رو نمی بینیم.ببخشید من درست متوجه منظورتون نشدم,نوشته هاتون واضح نبود.من از راه دور چه کاری می تونم انجام بدم؟
    از نظر شما که آقا هستین چطور میشه ایشون رو متقاعد کرد از تصمیمش منصرف بشه؟اخه همسرم خیلی لجباز و مغروره و خیلی هم احساساتیه و مهربون.من خودم می دونم اشتباهاتی داشتم ولی اونقدر حاد نیست که تاوانش طلاق باشه.ولی نمی دونم چرا همسرم انقدر عصبانی بود و حاضر نبود حرف گوش بده.
    اینکه گفتین رو غیرتش کار کنم یعنی چی؟اخه من اصلا نمی بینمش چون توی دو شهر مختلف زندگی می کنیم.حیفم میاد که انقدر الکی داره زندگیمون رو خراب می کنه اونهم بعد 7 سال.بخدا اگه بیاد منطقی حرف بزنیم همه چی حل میشه ولی اون فقط سکوت کرده.سکوتش ازاردهندست خیلی
    ویرایش توسط بیتا جون : سه شنبه 01 تیر 95 در ساعت 15:26

  5. #95
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 آذر 95 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1394-11-12
    نوشته ها
    98
    امتیاز
    1,231
    سطح
    19
    Points: 1,231, Level: 19
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 58 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشيدا نخونده بودم شهر جدا هستين
    اصلا صبر برا شما يعني سرد شدن اون
    راه منطقي و عاشقانه طي كن برو سمتش
    نكو بشينيم منطقي حرف بزنيم جون خودشم برا حركاتش منطق نداره ميشه داستان بزرك بخاطر همين از احساس مايه بزار
    نجيب ترين شكل ممكنه برو سمتش نكو بخاطر زندكيم بخاطر وجودش برو

  6. #96
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آذر 96 [ 09:06]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    136
    امتیاز
    3,315
    سطح
    35
    Points: 3,315, Level: 35
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 225 در 72 پست

    Rep Power
    33
    Array
    بیتا جان چطوری من باهات مستقیم حرف بزنم؟؟اگه مایلی ایمیل بدم من

    - - - Updated - - -

    اینجا میشه خصوصی حرف زد ؟؟

  7. #97
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نو عروسم من نمایش پست ها
    بیتا جان چطوری من باهات مستقیم حرف بزنم؟؟اگه مایلی ایمیل بدم من

    - - - Updated - - -

    اینجا میشه خصوصی حرف زد ؟؟


    عزیزم سلام.خواستم شمارمو بزارم ولی نمیشه.اگه دوس داری ایمیلتو بده تا با هم در ارتباط باشیم




    اقای mohanad28من دو ماهه اول خیلی بهش التماس کردم و گریه زاری,خیلی هم بهش محبت کردم هم تو تلفن هم پیام ولی فایده نداشت و اون فقط عصبانی تر میشد و اصلا حاضر نشد بشینیم منطقی حرف بزنیم و بگه از چی ناراحته و مشکلش چیه.الان هم که اون تو یه شهر دیگه هست و منم نمیتونم برم خونه باباش,خیلی ضایع هست اینجوری.خانوادم هم اجازه نمیدن.
    من الان یه ماهه بهش نه زنگ زدم نه پیام,گفته بود زنگ زدنت بیشتر عصبیم می کنه و همش تو تلفن حرف طلاق رو وسط می کشید,البته منم با التماسهام از موضع ضعف وارد شدم و اشتباه محض بود.
    هیچ راه ارتباطی باهاش ندارم و نمیدونم غیر از صبر کردن چه کار مفیدی می تونم انجام بدم.از طرفی هم نگرانم این دوری بیشتر باعث بشه دلسرد بشه.شرایط سخت و حساسی دارم.
    نمی دونم کی وقتشه که باهاش حرف بزنم و چه جوری راضیش کنم بیاد ناراحتیشو بگه.
    شهرمون خیلی کوچیکه و متاسفانه مشاور خوب و کارکشته نداره که حضوری برم ,نمی دونم باید از کی کمک بخوام و چیکار کنم.
    ویرایش توسط بیتا جون : چهارشنبه 02 تیر 95 در ساعت 12:28

  8. #98
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خیلی متاسفم اما به نظرم اصلا تماس نگیر اما هر از کاهی یه پیام عاشقونه مال زمانایی که باهم خوش بودین براش بفرست و هراز گاهی از کلمه بهت افتخار میکنم و تنها تکیه گاهمی بفرست بسیار موثره
    حتما حتما تاپیک سوده 82رو بخون شبیه شماست کمکت میکنه
    التماس دعا

  9. #99
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره زیبا نمایش پست ها
    سلام عزیزم خیلی متاسفم اما به نظرم اصلا تماس نگیر اما هر از کاهی یه پیام عاشقونه مال زمانایی که باهم خوش بودین براش بفرست و هراز گاهی از کلمه بهت افتخار میکنم و تنها تکیه گاهمی بفرست بسیار موثره
    حتما حتما تاپیک سوده 82رو بخون شبیه شماست کمکت میکنه
    التماس دعا
    سلام ستاره جون.من تاپیک خانوم سوده رو خوندم,مشکلاتش خیلی شبیه به من بود ولی ایشون این شانس رو داشتن که شوهرشون رو می دیدن ولی ما متاسفانه دو شهر مختلف زندگی می کنیممتاسفانه راهنمایی ها هم خیلی کمه
    بالهای صداقت امیدوارم شماهم تاپیکم رو بخونید،من متاسفانه نمیتونم تاپیک شمارو بخونم،میدونم شما بعد از 8ماه دوری با صبر موفق شدی،کمکم کنید
    ویرایش توسط بیتا جون : چهارشنبه 02 تیر 95 در ساعت 22:24

  10. #100
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی هیچ راهنمایی نمی کنه دیگه؟
    یعنی من باید دست رو دست بزارم و هیچ کاری نکنم؟

    - - - Updated - - -


    من بیتا 29 ساله,مهندس برق و شاغل,همسرم 27 ساله هستن و مهندس مکانیک. و ساکن دو شهر مختلف هستیم. از طریق دوست پسر خالم با همسرم آشنا شدیم,3 ماه دوست بودیم,از اول خانواده من در جریان بودن ,بعد از 3 ماه ایشون به خانوادشون گفتن و واسه آشنایی اومدن منزلمون.چون هر دو دانشجو بودیم قرار شد بعد از اتمام درس همسرم عقد کنیم.حدود 3 سال نامزد بودیم و الان 4 ساله عقدیم.قرار بود اردیبهشت 95 عروسیمون باشه که با همسرم دعوامون شد که الان ماجرا رو کامل واستون توضیح میدم.
    بعد از عقدمون من رفتم تو خوابگاه شهر محل سکونت همسرم تا کار پیدا کنم,چون همسرم پول نداشت خونه اجاره کنه و بریم سر خونه زندگیمون.همسرم مغازه لباس فروشی زد ولی چون درامد نداشت تعطیل شد.یه مدت بعد مغازه فست فود زدن و چند ماه بعد رفتن سربازی.منم به خاطر اینکه خیال همسرم از بابت مغازه راحت باشه رفتم تو فست فود به عنوان صندوقدار و اینکه تو خوابگاه با 4 دختر دیگه تو یه اتاق کوچیک زندگی می کردم با شرایط سخت ولی همه رو به عشق همسرم تحمل کردم,همسرم هم خودش خیلی از این وضعیت کلافه و ناراحت بودن.تقریبا 5,6 ماه تو مغازه کار کردم و بعد برگشتم شهر خودمون........
    مغازه فست فود هم چند ماه بعد تعطیل شد چون درآمد نداشت.همسرم با تمام توانش کار می کرد تا بتونه یه شغل جدید راه بندازه و در کنارش کارای دیگه مثل ترجمه زبان و معامله ماشین هم انجام می داد.ولی خوب دراند خوبی نداشت.خانواده ایشون هم نمی تونستن بهشون کمک مالی بکنن.
    قرار بود شهریور 94 عروسیمون باشه و رفتیم دنبال کارهای تالار و مراسم.همسرم بعد چند وقت گفت پولم جور نشده و عروسی نگیریم بهتره ولی من دوست داشتم یه مراسم ساده داشته باشم چون مراسم نامزدی و عقد هم نگرفته بودیم.به خاطر من گفتن عروسی رو بندازیم اردیبهشت 95 و خیلی اصرار میکرد و می گفت دیگه بیشتر از این تحمل دوریتو ندارم و به زودی قول میدم تمام سختی هایی که به خاطر من کشیدی رو جبران کنم.ما تو این مدت چند بار سر مراسم عقد و عروسی دعوامون شده بود و منم دیگه خسته شده بودم که انقدر عقدمون طولانی شده.همسرم خیلی اصرار کرد که عروسی نگیریم و خونه رهن کنه بریم سرخونه زندگیمون ولی من قبول نکردم و دوست داشتم یه مراسم ساده بگیریم و همسرم هم قبول کرد اردیبهشت عروسی باشه.
    تو این مدت هم یا من میرفتم شهر ایشون یا همسرم می اومدن.
    از مهرماه احساس میکردم همسرم یکم توجهش بهم کمتر شده,البته هر روز چند بار بهم میگفت دوستم داره و داره تمام سعیشو میکنه پول جور کنه بریم سر خونه زندگیمون.ابان و اذر خودم رفتم خونشون و اون می گفت وقت نداره بیاد شهر ما.تو این مدت چندبار بحثمون شده بود و من غر میزدم میگفتم چرا کمتر زنگ میرنی یا چرا نمیای خونمون و گیر می دادم,اونم همش میگفت کار دارم.تا اینکه اذر ماه که رفته بودم خونشون گوشیشو دیدم که تو واتساپ با یه دختر چت کرده ,من فکر کردم شاید باهاش دوست شده و خواستم برگردم خونه که نزاشت و خیلی گریه کرد و بغلم کرد گفت به جان مامانم تو تنها زن زندگیمی و قضیه رو تعریف کرد واسم.گویا این خانوم شریک کاریشون بوده و من اطلاعی نداشتم و همسرم ورشکست میشه و پول خودش و این خانوم رو که دست همسرم بوده ازش می دزدن و همسرم مجبور میشه پول قرض کنه تا پول شریکشو بده.وقتی اینا رو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد اخه بعد چند سال عقد خوشحال بودم که قراره بالاخره بریم سرخونه زندگیمون ولی با این بدهی معلوم نبود کی بتونیم ازدواج کنیم!من کامران رو دلداری دادم و گفتم همین که خودت سالمی خدا رو شکر و پول به دست میاد,مهم سلامتیته.بهش گفتم این چند ماهه همش فکر میکردم دیگه من رو دوست نداری که گفت اینجوری نبوده و تمام پولمو از دست داده بودم و شوکه بودم نمی دونستم باید چیکار کنم و به تو هم نگفتم که نگران نشی.تو این مدت هم هر وقت ازش می پرسیدم اوضاع کار چطوره می گفت خوبه و دارم بدهیمو میدم,منم فکر می کردم واقعا شرایطش خوب شده.بعدش همه چی عالی بود تا یه شب تو بهمن ماه خیلی دلم گرفته بود زنگ زدم به همسرم و گفتم عروسی رو چیکار می کنی که گفت عروسی رو کنسل کنیم و پول ندارم ,خونه می گیرم بیا بریم سر خونه زندگیمون.منم خیلی عصبانی شدم و گفتم اصلا برو به مامانت بگو طلاهاشو بفروشه بده ما و با این بدهی که بالا اوردی گند زدی به زندگیمون و دعوامون شد که ای کاش اون شب اصلا زنگ نمیزدم که بهش سرکوفت بزنم,از خودم عصبانیم.بعد از او شب همسرم کمتر زنگ میزد و بی حوصله بود و هر وقت ازش می پرسیدم چته هیچی نمی گفت,خیلی بی حوصله و دپرس بود و هر چی محبت میکردم هیچ پاسخی نمی گرفتم و فقط یه بار پیام داد از خودم بدم میاد که پرسیدم چرا ولی جواب پیامو نداد دیگه.خیلی عوض شده بود.حتی بهش گفتم چند روز مرخصی می گیرم میام پیشت تا حالت بهتر بشه ولی گفت نیا حوصله ندارم,وقت هم ندارم.منم خیلی ناراحت شدم ازش.بعدش واسه عمل چشمم رفتم تهران خونه داداشم و همچنان رفتار شوهرم سر بود.بعد از عمل بهش گفتم میخوام بیام شهرتون که گفت نیا!منم برگشتم شهر خودمون.چند روز بعدش پیام داد فردا با دوستم میخوام برم ترکیه,منم خیلی اصرار کردم برم که گفت نیا.واسه دوستش هم کاری پیش اومد و شوهرم خودش تنهایی رفت.من خیلی ازش ناراحت شده بودم و ترکیه که بود بهش پیام دادم نمی بخشمت که بدون من رفتی,من بهت احتیاج داشتم و از این حرفا.فقط یه شکلک ناراحت تو واتساپ فرستاد.بعد باز من پیام دادم گفتم بد کاری کردی رفتی که گفت چقدر غر میزنی و گیر میدی.منم گفتم اصلا طلاقم بده که گفت چرا باید طلاق بدم و تعحب کرد و خیلی ناراحت شد,گفت طلاقت نمیدم.از ترکیه که برگشت گفتم بیا خونمون ,گفت وقت ندارم و بعدا.چند روز بعدش هم شب با دوستاش رفته بود بیرون ,زنگ زدم جواب نداد,گفت پیام بده.گفتم دلم تنگ شده,گفت پیش دوستامم,هر کاری داری پیام بدا.منم عصبانی بودم ازش پیام دادم بد کاری می کنی با من,من دلم تنگ شده.اصلا طلاق می گیرم.دیدم پیام داد باشه طلاق می گیریم.فورا پیام دادم از سر دلتنگی گفتم طلاق,اون.گفت نه من طلاق میخوام.هرچی التماس کردم اون شب و زنگ زدم جواب نداد.
    من خیلی شوکه بودم,فکر نمی کردم جدی بگیره.هرچی بهش گفتم غلط کردم اون حرفو زدم منو ببخش فایده نداشت.خیلی عصبانی بود.تلفن هامو به زور جواب میداد و هرچی التماس و خواهش میکردم هیچ فایده ای نداشت.هرچی پیام عاشقونه میفرستادم انگار بدتر میشد.تو عید هم فقط دو روز اومد خونه,گفت نمیخوام خانوادت بفهمن میخوایم طلاق بگیریم و بریم توافقی جدا بشیم,بعد به خانواده ها بگیم که من قبول نکردم توافقی جدا بشیم.هر روز کلی زنگ می زدم و پیام می دادم که جواب نمیداد.داشتم دیوونه میشدم.هر چی بهش گفتم منو به خاطر رفتارام ببخش و یه فرصت دیگه به زندگیمون بده قبول نکرد.
    2 ماه و نیم گذشت و حاضر نبود به خانواده ها بگیم.منم با طلاق توافقی و بخشیدن مهریه موافقت نکردم.تو این مدت هر روز خیلی زنگ میزدم و التماسشو میکردم ولی انگار شده بود یه تیکه سنگ.حدودا یک ماه پیش یعنی اردیبهشت خانواده ها فهمیدن و وساطت کردن ولی بازم بدون اوردن دلیل منطقی میگفت طلاق.دلیل خاصی هم نمی گفت و می گفت ما خیلی سر عروسی دعوامون شده و همدیگه رو درک نمی کنیم و گفت زنم مسایل شخصیمون رو میره به خانوادش میگه در صورتیکه اینجوری نبوداه و من مساله بدهکاریشو به خانوادم گفتم که اگه می تونن از نظر مالی به همسرم کمک کنن ولی همسرم ناراحت شده که به خانوادم گفتم بدهکاره,در صورتیکه من قصد کمک داشتم و نمیخواستم ناراحتش کنم!در صورتیکه تا چند ماه قبلش بهم میگفت تو بهترین همسر دنیایی و ما غیر از مشکل مالی هیچ نشکلی نداریم و قول داد گفت به زودی مشکل مالیمون رو حل میکنه.
    من هرچی التماس کردم و زنگ میزدم بیشتر دعوامون میشد و اصلا حاضر نبود حرف گوش بده و قطع می کردِحتی بهش گفتم عروسی هم نمیخوام و حاضرم از صفر شروع کنیم ولی می گفت اگه الان عروسی کنیم ت. تا اخر عمر میگی من عروسی نداشتم و لباس عروس نپوشیدم هر چی گفتم دیگه عروسی واسم مهم نیست و فقط زندگی با تو مهمه قبول نکرد.الا هم یکماهه هیچ خبری ازش ندارم.توروخدا کمکم کنید شوهرم رو برگردونم.تو این مدت اشتباهات خودمو فهمیدم و میخوام جبرانشون کنم.کمکم کنید زندگیمو نحات بدم.خیلی صبر کرده بودم واسه این زندگی,7 سال عمرمو به پاش گذاشتم و حاضرم همه کاری بکنم که زندگیمون بشه مثل قبل.کمکم کنید لطفا

    - - - Updated - - -

    از خصوصیات شوهرم:
    فوق العاده مهربون و دلرحم.مسیولیت پذیری بالا.به شدت علاقمند به شعرهای حافظ و سعدی و موسیقی سنتی.خانواده دوست.دست و دلباز.همیشه تا اونجا که پول داشته بهترین چیزارو واسم خریده.مثلا 5 سال پیش که دانشجو بود رفته بود کارگری سر ساختمون تا بتونه واسم کادو یه گوشی اندرویدی بخره در صورتیکه خودش تا پارسال یه گوشی ساده داشت و الان چند ماهه گوشی اندرویدی تونسته واسه خودش بخره.هر کاری بقیه داشته باشن با جون و دل انجام میده و کمک می کنه.خیلی باهوشه.کم حرف میزنه.زود عصبانی میشه.مغرور و لجبازه.

    منم تو این مدت پا به پاش تو سختی ها شریکش بودم.خیلی احساساتی و مهربونم.عجول هستم.این اواخر خیلی کم طاقت شده بودم و غر میزدم چون خسته شدم بودم از عقد طولانیم و دوست داشتم زودتر مستقل بشیم.
    می دونم باید صبر و تحملم بیشتر بود و غر نمیزدم.الان خیلی ناراحتم و میخوام همه جوره جبران کنم ولی همسرم حاضر نیست حتی بیاد منطقی صحبت کنه و بگه از چی ناراحته.همش فرار می کنه ازم.تلفن هم جواب نمیده و پیام.منم یکماهه اصلا زنگ نزدم,البته اگه هم زنگ بزنم جواب نمیده.دفعه اخر گفت میخوام طلاق بگیرم که از دست زنگ زدنهات راحت بشم,اخه خیلی بهش زنگ میزدم و التماس میکردم که جدا نشه.من تاپیک خانوم سوده82 رو خوندم,حرفای همسرشون و عکس العمل هاش و مشکلاتشون خیلی شبیه به زندگی من و همسرم بود.
    به همسرم گفتم ما 7 سال صبر کردیم تا بتونیم بریم سر خونه زندگیمون,حالا که قرار بود 2,3 ماهه دیگه بریم سر خونه زندگیمون طلاق نگیر تا ازدواج کنیم ولی میگه من با تو نمیام زیر یه سقف و طلاق بگیریم.نمی دونم چرا اون همه عشق و مخبت و خوشحالی هامون رو نادیده میگیره,چرا انقدر بیرحم شده,انگار شده یه تیکه سنگ بی روح.خیلی دلتنگشم,خدایا یعنی اون دلش تنگ نمیشه
    حالا اصلا نمی دونم چطوری با همسرم حرف بزنم که راضی بشه یه فرصت دیگه به زندگیمون بده,چون مطمینم مشکلاتمون به راحتی حل میشه.خواهش می کنم منو راهنمایی کنید تا بتونم همسرم رو برگردونم
    جویبار لحظه ها جاریست....
    ویرایش توسط بیتا جون : پنجشنبه 03 تیر 95 در ساعت 16:17

  11. کاربر روبرو از پست مفید بیتا جون تشکرکرده است .

    parsa1400 (چهارشنبه 09 تیر 95)


 
صفحه 10 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.