سلا دوستان.من دو تاپیک دیگه داشتم که راهنمایی های خوبی گرفتم ولی هرچه قدر خودمو تغییر میدم همسرم تغییر نمیکنه.قرار تا چند ماه دیگه عروسی کنیم ولی خیلی مرددم .انگار بدتر میشه.بخدا خسته شدم.سر همه چی دعوا داریم. باور کنید انقدر فکرممشغوله اصلا نمیدونم چی منویسم. من واقعا نمیخوام زندگیم از هم بپاشه ولی با خودم میگم چند ماه اذیت شدن بهتر از اینکه تمام عمر زجر بکشم و خوشحال نباشم. بدترین اخلاق همسرم اینکه فکر میکنه حرفای من همش اشتباهه ولی حرفای خونوادش درسته.همش فکر میکنه من پولاشو به باد میدم.باور میکنید شاید ماهی 200 یا 300 برام خرج کنه.ولی همش گله میکنه.موقعی که باهم خوبیم خیلی خوبه ولی همون موقع اگه یه بحث کوچیک پیش بیاد همه دعواهای گذشته رو پیش میکشه و منو یه ادمی میبینه که نمیتونم پول جمع کنم و همش خرج میکنم.درحالی که اضلا اینطور نیست.من خودم سرکار میرم.ولی دروغ نباشه تا حلا براش خرج نکردم. اخه کارایی کرده که دلم نمیاد براش خرج کنم. اگه ازداج کنم درست میشه.؟. من خیلی تنهام.اینجا تنها جایی که میتونم حرفامو بزنم. نمیدونم چیکار کنم .حرفام خیلی پراکنده شد.از تنهایی بدم میاد.از اینکه یه توجهی از روم قطع شه . هیچ وقت نتونستم بهش تکیه کنم.با اینکه همیشه داداششو زنش رفتار خوبی ندارن ولی از من انتظار داره باهاشون خوب باشم.موقع دعوا همیشه به خونشون کشونده و مادرش حرفایی بهم زده که صرفا از ناراحتی فقط تو خودم ریختم.مثلا مادرش ماریض میشه میگه چرا فقط مادر من باید مریض شه.مثلا بهم میگه باید یه مقدار از مهریتو ببخشی.از لحاظ روحی داغون میشم که انقدر سکه مهرت کردم.مثلا اون روز بهش گفتم رفتیم زیر یه سقف پولی که بهت دادم تا خونه بخریم یه مقدار کوچیک از خونرو به نام من کن یه الم شنگه ای کرد که فرداش زنگ زده سرکارم میگه باید جداشیم.خیلی دارم عذاب میکشم.شوهری که حرفای تورو باور نداره فقط مادرشو دوست داره ( تو حرف میگه تورو دوست دارم) ولی من که میدونم جونش براش درمیره.فکر کنید حقوقی که میگیرم باید دودستی به اقا بدم.میگه تا زمانی که نرفتیم زیر سقف پولات بره خودت ولی بعدا باید باهم جمع کنیم.خیلی بی انگیزه شدم.لطفا راهنمایی کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)