بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
این بسم الله نوشتنتو خیلی دوست دارم
سلام...
سلاااااام مصباح جونم
تو دوران عقدم. از انتخابم راضیم
خدا رو شکر شما راضی خدا راضی نداریم ناراضی
اما اما اما پدرم برام خیلی اصطکاک ایجاد کرده و می کنه...
خیلی تلاش کردم و می کنم حلش کنم و تا حدود زیادی موفق بودم ولی الان دیگه خسته شدم!
خسته نباشی خدا قوت
و نسبت به پدرم یه احساس بدی پیدا کردم...
و گاهی سابقه بعضی رفتارهای پدر با من یادم میاد و مزید بر علت میشه...
وقتی بری همچین دلت تنگ بشه....الان مهمونی تو این خونه بذار بری بهت میگم
تو این دوران یه ایمیل هم از طرف یکی از خواستگاران سابقم دریافت کردم که جواب ندادم!
افرین کار بسی عاقلانه ای بود
و بهم هم خیلی بر خورد
تو ک مسئول برخورد دیگران نیستی، هستی؟
و صحبتهاش هم کاملا غیر منطقی بود. و من فقط عکس پروفایل تلگرامم را عکسی گذاشتم که نشون بده متاهلم! همین!
خب پس هیچی! همین ک فک میکنی غیر منطقی بود پس تمومه
ولی وقتی مشکلی با پدرم برام پیش میاد اون ایمیل و اون اتفاقات تلخ گذشته برام یاداوری میشه!
گذشته ها ک درگذشتن یعنی مردن. مشکل الان هم هر چی ک هست درست میشه ی راهی براش پیدا میکنیم
و احساس های بدی به سراغم میاد. با انواع مختلف! عذاب وجدان برای ... عذاب وجدان برای ... وووو که منشا منطقی هم نداره... اما احساس های بدی برام میاد.
خیلی به خودت سخت میگیری باور کن
و من خواب های خیلی بدی می بینم! خیلی بد و در حد کابوس!
از بس ک تو بیداری میخوای بیست بیست باشی وقتی هم نوزده هفتادوپنج صدم میشی بهم میریزی شروع میکنی به سرزنش خودت و نهایت میرسی به عذاب وجدان. ی چیزی بگم ؟خیلی قانونمندی قوانین سفت و سخت داری بسه دیگه ببین الان اون اقای همسری چی میکشه از دستت
....الان فک کنم درکت نکردم نه؟
تو این شرایطی که هستم یه برادر دارم که حرفاش خیلی برای پدرم محترمه.
خب...این ک عالیه.... مادرها هم تو این شرایط دم پدرها رو میبینن. مادر چی؟؟؟
اما کلا این برادرم گوش به فرمانه صد در صدیه و یه ذره نمیاد مثلا جلوی پدرم حق را به من بده.و از اعتبارش برای من استفاده کنه!
خانومشون چی؟؟ ؟ میشه از طریق منبع اصلی تسلط رو اقایون ک همون خانومشونه، وارد عمل شد. شده از طریق چند تا واسطه حرفتو به گوش پدر بزرگوار برسون. ی نقشه حسابی بکش... هیجان هم داره تا عملی شدن پروژه کلی با خانوم برادرت جلسه های محرمانه میزاری، ی جوری مردها رو می پیچونین ک خودشونم نفهمن از کجا پیچ خوردن اخر کار هم وقتی دیدی پدر همون کاری رو می کنن ک شما میخواستین مظلومانه و بی خبر از همه جا وایمیستی میگی" بابا جون
میخواین این کار...بکنیم؟ از نظر من فرقی نمیکنه ؟ها؟ "بعد هم ایشون میگه شما هر کاری بابات میگه بکن بگو چشم. بعد ی چشمک به خانوم برادرت میزنیو میگی "چشم." به همین راحتی به همین خوشمزگی
اما از یه طریق های دیگه ای منو حمایت می کنه.مثلا شرایطی جور می کنه من و همسرم پنهانی بریم بیرون.
یعنی تا این حد محدودیت داری؟؟؟ ؟!!!!!!.....شکلکی نداریم چهار شاخ نشون بده!!!!
کلا تو دوران عقد n تا دروغ به پدرم گفتم چون راهی نداشتم(یعنی راه حلام همش از جنس دروغ بوده!!!). من دروغ گو نبودم و باورتون نمیشه صداقتم در چه حد بود! شاید تا قبل عقدم از بچگی تا عقد در مجموع نهایتا 5 تا دروغ بیشتر نگفته بودم!
و برای همین عذاب وجدان می گیرم
.ای بابا... چی بگم...
ولی بعضی وقتها هم پیش خودم می گم خوب کردم اصلا!
اره اره اره افرین همین جا نگه دار ...همین خوبه ...."خوب کردم اصلا" جمله طلاییه زیاد تکرارش کن.اصلا بنویس رو ی تیکه کاغذ بزن به دیوار. میدونی من خودم چه جوریم؟؟مثلا چای کمرنگ میشه یا سر سفره قاشق لیوان کم میارم (نمیدونم چرا ؟؟شمردن بلدم ها ولی همیشه ی چیز ک چه عرض کنم چند تا چیز کم میاد سر سفره. خخخخخخ)بعد همه برمیگردن منو نگاه میکنن باز هم نمیدونم چرا؟؟!!! منم اصلا انگار نه انگار ک اینها با منن !!!!خخخخخخخخخ
ی جمله معروف دارم وقتی برادرم شروع میکنه غر بزنه از من ک مثلا بگه" ی چای هم نمیتونی بذاری یا تو تخم مرغ درست کردنی هم اونو میسوزونی یا ..."(البته ی کوچولو راست میگه ها!! گفتم ی کم ها زیاد نه)با پررویی تمام میگم "من ک از خودم راضیم خدا هم راضی باشه"!!!! الان جوری شده مثلا سر سفره دامادمون میخواد نظر بده در مورد دستپخت من یا دسر هام، تا میاد دهنش و باز کنه ی چیزی بگه برادر م میپره وسط اتاق ک مثلا ادای منو در بیاره میگه این ک از خودش راضیه خدا هم راضی باشه....
میخوام بگم خودت هم داری به خودت خیییییلی سخت میگیری وقتشه تغییر کنی مهم اینه ک کاری دلت میخواد انجام بدی اگر هم کسی مانع شد ی جور دورش بزن. ولی تو داری بیشتر خودتو عذاب میدی
الان ذهن آشفته ای دارم و برام سخته بنویسم.
اره معلومه فعلا همین ها...
اگر از دوستان گذشته هستن و منو می شناسن فکر کنم بتونن منو بهتر راهنمایی کنن.
اینها به ذهن من رسید به اضافه اینکه بیشتر محبت کن. احتمالا این روزها پدر دلشون تنگ میشه برات. با نظر انیتای عزیز هم کاملا موافقم
الان یه شرایطیم نمی دونم چی کار کنم؟
هیچی بابا نمیخواد کاری کنی به کارهای شیرین بپرداز برو خرید جهیزیه، ی تی شرت خوشگل بخر برای اقای همسری یا خودت، اصلا بشین خونه عکساتونو نگاه کن
چون هم دیروز هم دیشب پدرم ناراحته از دستم سر مساله بی خود!
الان تحمل شنیدن حتی یه کلمه از پدرم را هم ندارم!!! چون الان بخوام از اتاقم برم بیرون فقط می خواد منو سرزنش کنه!
و استدلال های بی منطق و دیسیبلین های خاص خودش!!!!
البته پدر بزرگوارن و محترم ،ولی بذار ی چیزی بگم از دکتر فرهنگ تو ارتباط موثر میگفت ...اطرافیانتون رو ببینید، توجه کنید بهشون، قبل از اینکه اونها مجبور شن خودشونو بکنن تو چشمهای شما تا شما اونها رو ببینید....(عین جمله نیست ها با لغات خودم گفتم) بعد ی مثال زد گفت پسره شب دیر میاد خونه پدرش شروع میکنه به دادو بیداد کردن و خط ونشون کشیدن ...این ی درصد کمش به خاطر نگرانی های پدرانه است بیشتر میخواد بگه من رییسم ...از من حساب ببرید....منو ببینیدو...
و اجازه ندادن به من برای اینکه بتونم راحت حرفم را بزنم.و اون گوش نمی ده! و منو درک نمی کنه!
حالا ک اینجوریه فقط بگو چشم اصلا وارد بحث نشو ولی نهایت کار خودتو بکن
کلا هیچ کس منو درک نمی کنه....
ن
گو اینجوری...درست میشه . البته اشکالی نداره دختر ها این مدلین
همین الان نمی دونم احساسم را چه طوری کنترل کنم... و وضع را بدتر نکنم!و نیاز دارم "همین الان"یکی باهام صحبت کنه و بهم آرامش بده....
سوره الام نشرح رو بخون
دوستان قدیمی همدردی هستین آیا؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)