به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 6 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 87
  1. #51
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 تیر 97 [ 17:42]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    5,053
    سطح
    45
    Points: 5,053, Level: 45
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان خوبم از همتون ممنونم
    آخیش عزیز پدر و مادرم بیش از حد روی من حساسن مخصوصا پدرم چون بخاطر ازدواج من خودشو مقصر میدونه بااینکه هیچوقت مشکلاتمو باهاشون در میون نذاشتم
    و همیشه وانمود کردم که همه چی روبراهه ولی اثری نداشته پدرم بارها گفته که از وقتی تو ازدواج کردی یک شب خواب راحت نداشتم
    شوهرمم رفتارش باهام پیش خونوادم خوب نبود توی هیچ مراسمی همرام نبود منم خیلی از رفت و آمدارو محدود میکردم ولی بعضی وقتا نمیشد مثلا عید فطر و قربان یا عید نوروز یا مراسم فارغ التحصیلی برادرام، نمیشد نرم چون هر بار پدرم زنگ میزد و رسما دعوتمون میکرد ولی اون نمیومد به هزار و یک ترفند متوسل میشدم ولی قدم از قدم برنمیداشت و علنا میگفت احترامی براشون قائل نیستم
    ولی برا خانواده خودش برعکس کوچکترین دورهمیها رو میرفتیم جاهایی که اصلا حضور ما لازم نبود ولی حتما بودیم و خیلی موارد دیگه
    توی تابستونم بعد از یه دعوای خیلی سنگین و البته بیمورد زنگ زد به بابام که بیا دخترتو ببر
    پدرم اومد و ازش خواست بشینه مشکلو حل کنیم ولی خیلی بی اعتنا رفت
    اونروز پدرم خیلی اصرار کرد که باهاش برم ولی نرفتم و گفتم تقصیر من بوده
    سر و صورتم کبود بود و پدرم خیلی ناراحت بود گفت چه تقصیری داشتی که این بلا رو سرت آورده هر کاریم کرده باشی حق نداشت اینکارو بکنه
    پدرم خیلی باهام حرف زدحرفاشم منطقی و درست بود ولی بازم رو حرف خودم موندمو طرف شوهرمو گرفتم
    باوجودیکه جلوی چشام به بابام توهین کرد و از خونه رفت بیرون و غرور بابامو شکست باوجودیکه میدونستم بابام دیگه آروم و قرار نخواهد داشت و دیگه هیچکدوم از ظاهرسازیامو باور نمیکنه ولی ازش خواهش کردم نادیده بگیره بجای شوهرم ازش معذرت خواستم و به پاش افتادم که منو ببخشه
    شوهرم که اومد با تمسخر گفت باباتم حاضر نشد ببردت اونام تورو نمیخوان به زور بهم چسبیدی و ..............
    الان خانوادم فکر میکنن بخاطر نازاییم شوهرم باهام بدرفتاری میکنه میگن قبول کن این ضعف خیلی مشکل سازه و اون آدمی نیست که با این مشکل منطقی برخورد کنه
    میگن بیشتر از این خودتو تحقیر نکن و از زندگیش برو بیرون
    آقا کمال من قبلا گفتم شوهرمو دیوانه وار دوست دارم وگرنه همون اوایل ازش دست میکشیدم و مطمئنم حتی ازش جدا هم بشم فراموش کردنش خیلی برام سخت خواهد بود
    پس هیچوقت نمیتونم به ازدواج مجدد فکر کنم و از طرفی با وجود ضعفی که در باروری دارم هرگز وجدانم راضی نخواهد شد که یه نفر دیگه رو از داشتن فرزند محروم کنم
    باید این دردو تا آخر عمرم تنهایی به دوش بکشم
    پدر و مادرم غیر از خوشبختی من چیزی نمیخوان و اونقد منو دوست دارن که نمیتونن ببینن شوهرم داره بخاطر این ضعف آزارم میده اونا از ماجراهای این چند روز خبر ندارن
    یعنی غیر از این سایت به هیچکس چیزی نگفتم و مطمئنم اگه بهشونم بگم باور نمیکنن چون بهش اعتماد ندارن
    آقا بهزاد عزیز من نمیشناسمتون ولی از خدا میخوام هر چی از خدا میخواین بهتون بده این مدت پیگیر مشکل من بودین و خیلی خوب راهنماییم کردین
    حرفاتون درسته ولی چیکار کنم که این وسط موندمو کاری ازم برنمیاد شوهرمم میگه دوسم داره ولی حاضر نیست بیاد و دل پدر و مادرمو بدست بیاره میگه خودت باید بیای
    پدرم بیماری قلبی داره و مادرم فشار خون بالا چطور بهشون بگم اون منو میخواد ولی حاضر نیست با شما حرف بزنه اون منو میخواد ولی باید دور شماهارو خط بکشم
    میدونم زندگی منه ولی اینم میدونم دل پدر و مادرم همیشه آشوبه و خدای نکرده اگه صد سال دیگه هم یه تار مو از سرشون کم بشه مطمئنم مسببش منم و هرگز خودمو نمیبخشم
    پدر مادرم غیر از من 3 تا فرزند دیگه دارن ولی روی من خیلی افراطی حساسن من چه طلاق بگیرم چه برگردم خوشبخت نخواهم بود چون اگه قبول کنم شوهرم منو میخواد با طلاق گرفتن یه مرد عاشق پیشه ولی کودک صفتو از دست میدم کودکی که معلوم نیست کی میخواد بزرگ بشه و برا من شوهری به تمام معنا باشه (اینو که میگم واقعا برام شده یه رویا یه شوهر که بتونم بهش تکیه کنم و بدونم تو سختیا همرامه) با طلاق گرفتن باید سنگینی بار مطلقه بودن و همراه درد نازاییو حسرت زجرآور مادر نشدنو بدوش بکشم و شوهری رو فراموش کنم که بینهایت دوسش داشتم و براش از عمر و جوونیم مایه گذاشتم
    اگه بخوام برگردم دل شکسته پدر و مادرم عذاب لحظاتم خواهد بود و اینکه با کوچکترین تنشی شوهرم بخواد اونا رو به باد ناسزا بگیره روح و روانمو نابود میکنه چون میدونم شوهرم اخلاقای بدشو نمیتونه ترک کنه

  2. کاربر روبرو از پست مفید روژینا تشکرکرده است .

    fahimeh.a (چهارشنبه 23 تیر 95)

  3. #52
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 تیر 97 [ 17:42]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    5,053
    سطح
    45
    Points: 5,053, Level: 45
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بنظرتون فقط دوست دا شتن کافیه فقط اینکه قبول کنه بهم وفادار باشه و بچه نخوادکه البته اینو الان میگه که داره منو ازدست میده و مستاصل شده (شاید منصف نیستم اون حاضره از پدر شدن بگذره و حتی اگه در حد حرفم باشه خیلی باارزشه) اون اگه منو میخواد باید به خودم و خونوادم احترام بذاره باید مسئولیت پذیر باشه اون میگه جبرا ن میکنم ولی از الان داره میگه خانوادتو حذف کن بعد بیا پیش من اون میدونه پدر و مادرمو چقد دوست دارم اصلا کیه که پدر مادرشو نخواد اونم پدر مادری که خوبی و نجابت و اصالتشون زبانزده
    چرا باید فقط یکیشونو بخوام منی که با تب کردن یکی از اونا هزار بار میمیرم چطور روشون خط بکشم مگه با این وضع میشه زندگی کرد این چه دوست داشتنیه

  4. کاربر روبرو از پست مفید روژینا تشکرکرده است .

    tavalode arezoo (پنجشنبه 16 اردیبهشت 95)

  5. #53
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هیچ نیازی نیست بین شوهرتون و خانواده تون یکی رو انتخاب کنید . به دلیل اینکه خانواده شما به شوهرتون بی حرمتی نکردن ، ایشون دلیل موجهی نداره که شما رو مجبور کنه دور اونها رو خط بکشی

    از این حال و روز شوهرت استفاده کن و مجبورش کن حرف حساب توی کله اش بره . یعنی مثل آدم رفتار کنه . هم شما رو کتک نزنه و فحش نده و هم اینکه بزاره شما بری پیش خانواده و از این بچه بازی دست برداره .

    شما نباید از موقعیت ضعیف ایشون سوء استفاده کنی و خواسته های بی منطق داشته باشی ، چون در بلند مدت مجددا مشکل بوجود میاد . ولی برای قبولاندن خواسته های منطقی میتونید بی رحم باشید !!

    به احتمال فراوان ، شوهر شما کم کم وارد شرایطی میشه که تمام خواسته های منطقی و غیر منطقی رو قبول میکنه !! چون قبلا بد کرده و الان مجبور به عقب نشینی هست . هر چه بیشتر زمان بگذره هم اوضاعش بد و بدتر میشه

    ولی شما به دلیل اینکه خواسته های غیر منطقی ، بصورت پایدار اجرا نمیشن و از جانب یک آدم منصف درخواست نمیشن ، اونها رو بزار کنار ولی خواسته های منطقی رو بیرحمانه مطالبه کن . این حق شماست و حتی برای شوهرتون هم بهتره !!

    پدر و مادرتون رو هم با حرف زدن آرام کنید . این دیگه کار شماست . اگر شوهرتون در این زمینه گامی برداره نشان از مردانگی خواهد بود ولی مجبورش نکنید . اگر خودش خواست اینکار رو بکنه ارزش داره . در غیر این صورت ارتباط زورکی 2 زار ارزش نداره و همون بهتر که نیاد به دیدن پدر و مادرتون . ولی قول میدم پدر و مادرتون هم نرم میشن ولی همچنان به یاد آیات قرآن در زمینه وضعیت کنونی خودتون باشید . یعنی حق تصمیم گیری منحصرا برای خود شماست . . .

    اگر من رو نمیشناسید ، چیز زیادی از دست ندادید ، من قبلا مشکلات فراوان داشتم و تا نهایی شدن طلاق هم جلو رفتیم . داستان من در تاپیک های سال های قبل هست و تا حدی به رشد شخصیتی من کمک کرد . ولی فقط تا حدی !!
    ویرایش توسط بهزاد9 : چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 در ساعت 09:59

  6. 2 کاربر از پست مفید بهزاد9 تشکرکرده اند .

    mercedes62 (پنجشنبه 09 اردیبهشت 95), روژینا (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95)

  7. #54
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    بذار بابا و مامانت بدونن که داره التماس میکنه،مشکل مردا اینه که وقتی ناراحتن لج میکنن و مشکل زنا اینه که وقتی ناراحتن گریه میکنن و غصه میخورن ، الان هر دوتاتون ناراحتین،بذار اینقدر التماس کنه تا مجبور بشه خودش بره پیش بابات و تو این مدت باباتو راضی کن اگه اومد سمتش به حرفاش گوش بده و جذبش کنه، واسه چی اینقدر دوز غصه رو بردی بالا، من که به مولا قسم از غصه خوردن بیزارم سعی میکنم بجا غصه از مواد غذایی سالم بخورم منوشما هم سنیم الان روزای جوونی ماست خودم شخصا طوری به مسائل نگاه میکنم که آروم باشم آینده رو شادتر ببین، از بیرون به قضیه نگاه کن و تو جهتی برو که دلت آرومتر باشه ، و چون دوستش داری با بابات حرف بزن تا اگه اومد پیشش تحویلش بگیره،

  8. کاربر روبرو از پست مفید آخیش تشکرکرده است .

    روژینا (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95)

  9. #55
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من متاسفانه آخیش داره توصیه های غلط میکنه که همون مصداق سوء استفاده هست . فعلا وقت ندارم موضوع رو باز کنم ولی تذکر بنده به شما اینه که این کاری که در پست بالا توصیه شده ، کاملا اشتباه ، خودخواهانه و دارای نتایج بلند مدت منفی هست .

    نوعی خورد کردن و له کردن شخصیت شوهرتون هست و بعدا بلای جون شما هم میشه . یا حداقل با یک آدم غیر نرمال مواجه میشید . شاید هم هیچ وقت نپذیره که بره التماس پدرتون رو بکنه و بجاش کار به طلاق و شاید بچه بازی برسه .

    حتی به خانواده اطلاع ندید که داره التماس میکنه . این در جهت خودخواهی شما و آسیب زدن به غرور شوهرتون هست .
    ویرایش توسط بهزاد9 : پنجشنبه 02 اردیبهشت 95 در ساعت 01:08

  10. 2 کاربر از پست مفید بهزاد9 تشکرکرده اند .

    mohanad28 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95), روژینا (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95)

  11. #56
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    بنظرم بهزاد به عنوان یک مرد بهتر درک میکنه شوهرتون رو تا من که یک خانم هستم، بد نمیگه نباید غرورش رو بشکنی احتمالا بیشتر میزنه به لج بازی و غرور،،،،،،،،،خداییش مردا تا زناشون رو پیر کور نکنن عاقل نمیشن! بعد میگن زنها موجوداتی عجیب غریبن من تو محیط کار بارها شنیدم که آقایون خیلی از رفتارهای پیچیده خانم هاشون ناله می زنن

  12. کاربر روبرو از پست مفید آخیش تشکرکرده است .

    بهزاد9 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95)

  13. #57
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 تیر 97 [ 17:42]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    5,053
    سطح
    45
    Points: 5,053, Level: 45
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آخیش عزیز برات خوشحالم که غصه ها سراغی ازت نمیگیرن باور کن منم دلم نمیخواد طرفشون برم و بخدا خیلی هنر کردم که هنوز سرپام همه مشکلات ریز و درشتم به کنار، قبول کردن اجاق کوریم قامتو دولا کرد شاید خیلیا تونستن راحت باهاش کنار بیان ولی برا من به شخصه جانکاه بود ولی هنوز هستم و نمردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    آقا بهزاد عزیز منم دلم نمیخواد غرورش بشکنه حتی اگه جدا بشیم دلم میخواد مغرور و مقتدر باشه اصلا راضی به شکستنش نیستم اینطور برای خودم راحتتره حداقلش اینه که نمیگم 8 سال با یه آدم ضعیف نفس به نفس بودم
    برا خودم متاسفم که وقتی از همه چیز دست کشیدم و به ناامیدی مطلق رسیدم تازه شوهرم به خودش اومد، وقتی به زمین و زمان بدبین شدم و اعتمادمو به کل از دست دادم و همه چیز برام تمام شد تازه از دوست داشتن برام میگه متاسفم که همه چیز خراب شد و در اوج ویرانی شوهرم میخواد این رابطه رو بسازه
    شاید تقصیر خودم بود شاید بیش از حد مدارا کردم و اونقد از بودنم مطمئن بود که فکر کرد هر کاری بکند من سرجام هستم براش زیادی دم دست بودم شاید منصف نیستم ولی دلم خیلی گرفته امروز روز مرد بود هر سال کلی براش برنامه میذاشتم غافلگیرش میکردم دستپختمو دوست داشت براش سنگ تموم میذاشتم ولی امروز نمیدونم کجا بود از حالش خبر نداشتم دلم براش تنگ شده کاش اینقد آزارم نمیداد کاش به امروز نمیرسیدم.........................

  14. کاربر روبرو از پست مفید روژینا تشکرکرده است .

    بهزاد9 (شنبه 04 اردیبهشت 95)

  15. #58
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    عزیزم برا منم دردسر زیاد بوده و هست و باور کن تا این حد که غصه ها زنگ خونه رو سوزندن، ولی من دیگه زنگ رو درستش نکردم!

  16. #59
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 اردیبهشت 97 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1391-8-12
    نوشته ها
    629
    امتیاز
    8,334
    سطح
    61
    Points: 8,334, Level: 61
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 792 در 312 پست

    Rep Power
    74
    Array
    دوران واقعا سختیه البته من بعد از سه سال به حال شما رسیدم و شما بعد هشت سال حتما سخت تره...
    حرفی واسه راهنمایی کردن ندارم فقط میتونم بگم درک میکنم البته تا حدی

    [size=medium]تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌!
    یکی‌ دیروز و یکی‌ فردا .
    [/size]

  17. کاربر روبرو از پست مفید mohammad2012 تشکرکرده است .

    روژینا (جمعه 03 اردیبهشت 95)

  18. #60
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 تیر 97 [ 17:42]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    5,053
    سطح
    45
    Points: 5,053, Level: 45
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    امروز 37 روزه که از خونه م اومدم بیرون
    این چند روز مرتب پیام میفرسته و ضمن تهدید علیه پدرم ازم میخواد که برگردم مثل همیشه طلبکاره و خودشو محق میدونه
    واقعا مستاصل شدم توانی برام نمونده شب و روزم به سختی میگذره معلق و بلاتکلیفم نه فکرم کار میکنه نه عقلم به جایی قد میده توی برزخ گیر کردم گیج و منگ دور خودم میچرخم نمیدونم چرا باهام اینجوری میکنه تا پیشش بودم سراپای وجودش نخواستن من بود برای آزار دادنم از هیچ کاری دریغ نمیکرد حالا که دست کشیدم و دل کندم از زندگی، چرا یادش افتاده بدون من نمیتونه حالا که تصمیم گرفتم به جدایی و خدا میدونه چقد این تصمیم برام سخت بود ،من میدونستم به این مرحله که برسم دیگه برگشتنی در کار نخواهد بود چون میدونستم پدرم تحت هیچ شرایطی نمیذاره برگردم به اون زندگی ، متاسفانه شوهرم نقطه ضعفمو میدونه و داره کاری میکنه که به مرز جنون برسم منکه میدونم اظهار پشیمانیش موقتیه مطمئنم از پدرم کینه گرفته و هیچوقت یادش نمیره با کوچکترین بهانه ای این مسئله رو مطرح میکنه و با شناختی که ازش دارم بی محابا فحش میده و اینقد کشش میده که منو زجر کش کنه بخدا بدبین نیستم ولی میدونم اگه برگردم هم خودش هم خونوادش با طعنه و کنایه روزگارمو سیاه میکنن اونا در هر شرایطی برحقند و من همیشه خاطی ،از نظر اونا شوهرم میتونه هر اشتباهی بکنه و وظیفه من فقط تحمل کردن و دم نزدنه اینکه من خواهان جدایی بودم و پدرمم مصر به طلاق بوده از نظر اونا گناهی نابخشودنیه حتی اگه شوهرمم کوتاه بیاد اونا نمیذارن الان 37 روز از رفتنم میگذره ولی هیچکسی از اعضای خونوادش سراغی ازم نگرفتن من براشون عروس بدی نبودم به گفته خودشون هر جا اسم من بوده باعث سربلندیشون بودم و بهم افتخار کردن ولی اصلا براشون مهم نیستم و ارزشی برام قائل نیستن هیچکس حاضر نیست پیشقدم بشه شوهرمم که فقط محل کارم میاد دلم میخواست محترمانه میومد پیش پدر مادرم و باهاشون حرف میزد برام یکدنیا بود ولی دست گذاشته روی احساساتم داره اذیتم میکنه میدونه دوسش دارم چیزایی میگه که دلم گر میگیره و از طرفیم بابامو مقصر جلوه میده و تهدید میکنه که نذار دیر بشه و من ازت سرد بشم و برم سراغ یه نفر دیگه


 
صفحه 6 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. احساس تنهایی و خستگی (حالم بد است؛ ...)
    توسط 1dard در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 16 مرداد 94, 23:20
  2. درآستانه جدایی با نامزدم هستم
    توسط زی زی گولو در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: سه شنبه 15 اردیبهشت 94, 22:23
  3. اقدام برای اشنایی بیشتر یا عمل به نتیجه استخاره ؟؟؟
    توسط محمد1391 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 20:33
  4. پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: سه شنبه 26 دی 91, 21:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.