به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام یاسمن جان

    خوبین افرین که خیلی چیزهارو رعایت میکنی پس مطمئن باش قدمه اصلی را برداشتی

    ببین اون شهری که هستین خیلی سرد هستش مخصوصا زمستونا

    یکی دیگه از دلایلی که میگی همشون استفاده میکنن این هست میخان یه جوری این سرمارو جبران کنن

    شما میتونی در خونه غذاهایی درست کنی که طبع گرم داره و این جوری بهش کمک کنی و اون گرمای

    مورد نیاز بدنش تامین بشه درسته شمام الان اونجایی و از خودت میپرسی چرااااا

    من این جوری نیستم شما از همون اول استفاده نکردی

    پس بدنشون معتاد شده به مصرف مشروب چووووون انرزی لازم را میگیرن

    زیاد از گوشت سفید استفاده نکن در هفته یکی دوبار یا اینکه بعدش بهش معجون گرم بده دم نوش منظورمه

    از اون ور انرزی بالا میره میخان تخلیه کنن میرن در مکانای عمومی

    خلاصه ملکه ذهنش شده ببین اگه بخای بهش مرتب بگی نخوررررر

    ذهنش برعکس عمل میکنه میخاد مقاومت کنه ولی نمیتونه مثلا یه کاری داری خودت

    یک هفته همش به خودت میگی امروز انجامش میدم انگاری حساسیت ذهنیتو در این کار بالا میبری

    بعد نتیجش چی میشه ذهنت شمارو وادار میکنه خلافش عمل کنی

    ولی اگه به خودت بگی بعدا راجع بهش عمل میکنم و الان کاره مهمتری دارم و خودتو مشغول میکنی

    دیگه ذهنت به این موضوع فکر نمیکنه یا اینکه فرصت پیدا نمیکنه چرااااا

    چون مشغولش کردی و بعد میبینی سر موفع اون کارو انجام میدی

    خوب این رفتار در مورد همسرت نیز صدق میکنه وقتی همش بگییییی این کارو نکننننن

    در ذهنه اون یعنی اون کارو انجام بده

    بایستی کاری کنی اون مشغول بشه با دوستانش روابط خانوادگی داشته باش با فامیل ش ارتباط برقرار کن

    با خانوادت ارتباط صمیمی داشته باش کم کم از ذهنش خارج میشه و موفق میشه

    میتونی اگه زمان داره کار دیگه براش محیا کنی کاره دومی حسابی مشغول بشه

    موفق باشین

  2. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 تیر 97 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    7,253
    سطح
    56
    Points: 7,253, Level: 56
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 309 در 147 پست

    Rep Power
    46
    Array
    سلام یاسمن خانم
    اعتقادات مذهبی و مقید بودن شوهرتون چقده؟
    ازین راهم وارد بشید براش کتاب و مطالب درباره حرمت و عوارض مشروب بگیرید اگر ممکنه با یه ادم متدین مسن یا یه روحانی روبروش کنید و بخاید باهاش صحبت کنه
    با توجه به اینکه میگید توی محیط و شهرشون اینکار عادی و عمومیه یکم کارتون سخته چون این موضوع براش جا افتاده که خوردن مشروب امری عادیه
    نمیتونید ازون محیط دورش کنید؟
    برید یه شهر دیگه یه محله دیگه
    اخه اینکار که حرومه و مشروب نجسه یعنی توی اون شهر هیچکس مقید و مذهبی نیست؟!!!!!
    جالبه که میگید اینو حروم نمیدونن
    فقط سعی کنید با تحریک حس مردونگی و عواطفش اهسته اهسته عادتش بدید به ترک اینکار
    ایشالا که مشکلتون حل میشه

  3. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام یاسمن خانوم
    امیدوارم زندگی تون روز به روز بهتر بشه. من برای بهتر شدن زندگی خودم دارم کتاب میخونم. فعلا مردان مریخی زنان ونوسی. یک جای کتاب دقیقا منو یاد شما انداخت گفتم مطلب را براتون بنویسم. خالی از لطف نیست:یک زن برای تغییر دادن شوهرش هرچه بیشتر تلاش کند بر شدت مقاومت او می افزاید. مسئله در اینجاست که وقتی مردی در برابر تلاش های همسرش که قصد اصلاح او را دارد مقاومت می کند، زن واکنش شوهر را به اشتباه تفسیر می کند که شوهرش از آن جهت میل به تغییر ندارد زیرا زنش را به قدر کافی دوست ندارد. اما واقعیت این است که دلیل مقاومت مرد در برابر تغییر از آن روست که احساس می کند زنش به اندازه کافی او را دوست ندارد. وقتی مرد احساس کند که همسرش او را دوست دارد، او را درک می کند، مورد پذیرش قرار دارد و از کارهایش تمجید می کند، خود به خود شروع به تغییر می کند و بهبود می یابد.

    یاسمن جان امیدوارم به کارت بیاد.

  4. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 مرداد 95 [ 09:07]
    تاریخ عضویت
    1394-10-15
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    598
    سطح
    11
    Points: 598, Level: 11
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان. از راهنمایی های نارجیس و هلنای عزیز و آقای amf66 خیلی ممنونم
    چشم هلنا جان، سعی میکنم کارهایی که گفتی رو انجام بدم، اما مشکل اونها فکر نمیکنم خیلی سردی هوا باشه، زمستونا اونقدرم سرد نیست، از تهران گرم تره، فقط بارون زیاد میاد. تابستونم که آتیشه و شرجی. به هرحال راهکارهایی که گفتید رو حتما به کار می برم.
    آقای amf66، در مورد اعتقادات مذهبی همسرم باید بگم خیلی در سطح بالایی نیست، میگه آدم دلش باید پاک باشه و خلق خدا رو اذیت نکنه کافیه، البته مدتیه که نماز میخونه، اما خیلی واسش مهم نیست مثلا قضا بشه یا بعضی وقتا نمیخونه. مشروبم میگه :حرام نیست، اونی که گفتند حرامه واسه اینه که کسی مست نکنه،مست شدن حرامه. اما ما که کم میخوریم و حد اعدال رو نگه میداریم پس اشکال نداره!!!!!!!!
    خب معلوممه دیگه، وقتی پدر ش از اول این حرفا رو بهش زده و اینطور آزادش گذاشته، دیگه چه انتظاری میشه داشت. بارها از پدرش شنیدم که میگه بچه ها رو باید آزاد گذاشت تا عقده ای نشن!!! کلا سبک تربیتی کاملا اشتباهیه که همسرم هم فکر میکنه توی آینده هم در مورد بچه های خودمون باید این رفتار رو داشته باشه...
    درمورد اینکه گفتید چطور اونجا این رو حروم نمیدونن، باید بگم کلا اینجا چون راحت زمینی میشه رفت باکو و آدربایجان، تهیه مشروبات الکلی خیلی راحته. آدم مذهبی هم هست اینجا،نمیگم نیس، اما اکثرا مقید نیستند، حقیقتش از اطرافیان و فامیلها و دوستان همسرم مردی رو نمیشناسم که مشروب نخوره تو مراسما، اینو بدون اغراق میگم. خب تا وقتی که اونها اطرافمون و در ارتباط باهامون هستن معلومه که کارم خیلی سخته.

    نارجیس جان گفتند باهاش خیلی صمیمی و خوب باشم قبل چهارشنبه سوری. منم همین کارو کردم سعی کردم توی این چندروز باهاش خیلی خوب باشم تا توی این روز بیشتر رعایت کنه. اما دقیقا دیشب، یعنی شب قبل چهارشنبه سوری بحثمون شد، خیلی آروم و مهربون بهش گفتم با حساب کردن نامزدیمون، این چهارمین عیده، و تا حالا ما یکبارهم چهارشنبه سوری یا سیزده بدر با خانواده من نبودیم. هش با خانواده شما بودیم. منم یه دونه دخترم، خانواده من هم دلشون میخواد دخترشون و دامادشون باهاشون باشن، امسال چهارشنبه سوری که با شماییم،بیا طوری برنامه ریزی کنیم که سیزده بدر بتونیم با خانواده من باشیم، شروع کرد من من کردن و معلوم بود ناراحت شده، کاملا ناراحتی ش معلوم بود تو رفتارش. این که مطمعنم فقط به خاطر اینکه نمیتونه اون مشروب کوفتی رو تو جمع ما بخوره نمیخواد با ما بیا. آخرم گفت ببینیم چی میشه ولی فک نکنم بشه. بعدم درجواب حرفهای من انداخت به شوخی و بوس کردن من و چرت و پرت گفتنایی که هیچ ربطی نداشت، منم ناراحت شدم و گفتم چرا نمیشه دوکلمه جدی حرف بزنیم. اخرم دعوامون شد.

    یکی دیگه از مشکلات بزرگم تو زندگی باهاش همینه که ما هیچ حرف جدی ای تو زندگیمون نداریم، تا وقتی که شوخی و خنده دارم باهاش همه چی خوبه، اما تا میام درمورد یه مساله جدی حرف بزنم شروع میکنه به بوسیدن من به حالت مسخره،و چرت و چرت گفتن و آوار خوندن!!!!! یعنی دیوونه م میکنه این رفتارش. اصلا نمیخواد درمورد هیچ مساله ای حرف بزنیم، نمیدونم چطوی بگم احساسم رو. اما این رفتارش خیلی اذیتم میکنه همیشه. نه تنها هیچوقت هم صحبت خوبی برام نبوده، بلکه همیشه از حرق زدن باهاش پشیمون شدم. اصلا یه ذره هم حرفای منو متوجه نمیشه. همین دیشب دو دقیقه پیشش که هبچ حرف جدی ای نزدیم، داشت میگفت تو خیلی خوبی و خیلی بی حوصلگی های منو تحمل میکنی. اما تا این حرفو باهاش زدم بعد که دید ناراحت شدم زود صداشو برد بالا و گفت فک میکنی خودت خیلی خوبی و از این حرفا.
    من از خانواده م دورم، اینهمه دارم اذیت میشم، کل سال رو پیش خانواده اونم، هر جمعی رو با وجود اینکه دوست ندارم بخاطرش تحمل میکنم، اونقت انتظار زیادیه بخوام یه سیزده یا چندروز از عیدو با خانودم باشیم؟ اصلا واسش مهم نیست دلتنگی های من. کاملا این رو حس میکنم. میگه تو دیگه متاهلی، یعنی باید تحمل کنم. اما خودش یه روز نمیتونه مامانشو نبینه، هرروز میره سر میزنه، یه روز اگه نتونه میگه آخی، امروز نتونستم برم مامانو ببینم،ناراحت میشه از دستم...............یا من اگه دوروز نرم خونشون، زود میگه امروز برو سر بزن زشته. هزارتا انتظار از من داره، اونوفت خودش چی؟
    حالا من که یدونه دخترم و اینقدر وابسته بودم، خانواده من دل ندارن؟ اونا ناراحت نمیشن؟؟؟ خانواده اونا پرجمعیته و همیشه همه هستن. اما من فقط یه برادر دارم، کم جمعت که بودیم حالا داماد دار هم که شدند، کمتر شدند...


    حالا با توجه به بحث دیشبمون، امشبم که چهارشنبه سوریه و استرس دارم و نمیدونم چطور رفتار کنم........... میدونم که بدون اینکه بهم چیزی بگه میره مشروب میخوره و ...................

  5. 2 کاربر از پست مفید یاسمن. تشکرکرده اند .

    بارن (سه شنبه 25 اسفند 94), سها** (سه شنبه 25 اسفند 94)

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 مرداد 95 [ 09:07]
    تاریخ عضویت
    1394-10-15
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    598
    سطح
    11
    Points: 598, Level: 11
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شادی عزیز ممنون به خاطر جملاتی از کتاب که گذاشتید، فکر میکنم دقبقا درمورد من و همسرم صدق میکنه. من همیشه فکر میکنم اون چون به اندازه کافی دوستم نداره به نظرم و عقایدم احترام نمیذازه. و اون هم همیشه میگه تو خودت منو هیچوقت درک نمیکنی..... میدونی کلا دنیاهامون خیلی باهم فرق میکنه و من همش دارم تلاش میکنم تفاوتهامون رو کم کنم، اما تا الان موفق نبودم.....

    درمورد مساله مشروب هم دقیقا اصرارها و بروز نگرانی های من، باعث افزایش مقاومت همسرم شده. دقیقا همینط
    وره.
    با این حساب انگار بهترین راه حل اینه که بهش گیر ندم و خودم خوب باشم و بهش محبت کنم تا خودش درست بشه، اما خب وقتی اون مساله پیش میاد خیلی ناراحت میشم و نمیتونم بهش محبت کنم....
    مساله دیگه اینکه هرچقدر به بیخیالی بگیرم اون فکر میکنه دیگه واسم مهم نیس و سعی به بهبود و بهتر شدن نمیکنه.... هیچ محرکی هم نه از طرف خانوده ش و نه توی محیط شهر وجود نداره که اون اینکارا رو بذاره کنار
    مثلا اوایل گاهی به هرروز قهوه خونه رفتنش ایراد میاوردم و میگفت کم کم، کمش میکنم و کمتر میرم، زمان بده بهم. اما الان که این همه گذشته نه تنها کمش نکزده، بلکه اگه گاهی چیززی هم بگم زود جوابم رو میده و میگه یه قلیون میکشم دیگه چیه مگه؟ تا 10 شب تو مغازه میمونه، بعدم میره قهوه خونه هرشب. ساعت 11 میاد. خب من میمیرم از تنهایی. چیزی هم میگم میگه من که ناهار دوساعت میام خونه.
    میترسم مشروب خوردنش هم بعد یه مدت عادی بکنه وب یاره توی خونه. از این چیزا خیلی میترسم...........

  7. کاربر روبرو از پست مفید یاسمن. تشکرکرده است .

    شادی ظهوریان (چهارشنبه 26 اسفند 94)

  8. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بسمه تعالی
    یاسمن جان در ادامه همون مطلب مطالب زیر بود که برات میارم. امیدوارم بدرد بخوره :
    کتاب مردان مریخی، زنان ونوسی چگونه روابط زناشویی خود را بهبود بخشیم جان گری- ترجمه مهدی قراچه داغی.فصل نیاز های احساسی متفاوت
    دو نوع مرد یک نوع رفتار :
    مردها را می توان به دو دسته تقسیم کرد. یک گروه در برابر اقدامات همسر خود که سعی دارد آنها را تغییر دهد به شدت حالت تدافعی میگیرند، در حالی که گروه دوم با تغییر کردن موافقت می کنند اما کمی بعد این تغییر را فراموش می کنند و به رفتار دیرین خود بازمی گردند. به عبارت دیگر مرد فعالانه یا به صورت انفعالی در برابر تغییر مقاومت می کند.
    وقتی مرد احساس کند به شکلی که هست مورد محبت قرار نمی گیرد، دانسته یا ندانسته رفتاری را که مورد پذیرش قرار ندارد تکرار میکند. او احساس اضطرار می کند که این رفتار را تکرار کند تا احساس کند مورد مهر و محبت قرار گرفته است.
    مرد اگر بخواهد خود را اصلاح کند باید مورد مهر و محبت قرار گیرد. در غیر این صورت از خود دفاع می کند و به همان شکلی که هست باقی می ماند. مرد میخواهد به همان شکلی که هست مورد پذیرش قرار گیرد و بعد به شیوه ای که می پسندد برا اصلاح و بهبود خود اقدامی صورت دهد.
    بهترین راه کمک به مرد برای اینکه رشد کند این است که دست از تلاش برای تغییر دادن او برداریم.
    مرد می خواهد به رغم همه نواقص خود مورد پذیرش قرار گیرد. پذیرفتن عیب ها و نقایص یک فرد هرگز ساده نیست به ویژه آنکه میدانیم چگونه او می تواند بهبود یابد . اما وقتی بدانیم که بهترین روش اصلاح مرد این است که از هر تلاشی برای تغییر دادن او خودداری کنیم، کار ساده تر می شود.
    آنچه هم اکنون می خوانید روش های مختلفی است که زن می تواند با خودداری از تغییر دادن شوهر به رشد او کمک کند.
    آنچه زن باید بداند آنچه می تواند انجام دهد
    1. وقتی مرد ناراحت است از او سوال های متعدد نکنید زیرا او احساس می کند که سعی بر تغییر او دارید. 1. ناراحت بودن او را نادیده بگیرید مگر اینکه او بخواهد در این مورد با شما حرف بزند. برای ترغیب او به صحبت، به او محبت کنید اما بیش از اندازه از خود علاقه نشان ندهید.
    2. از تلاش برای تغییر دادن او به هر شکلی خودداری کنید. مرد برای اینکه رشد کند به مهر و محبت شما احتیاج دارد. بی اعتنایی در این زمینه تاثیر مثبتی به جای نمی گذارد. 2. به او اعتماد کنید تا آنطور که می خواهد تغییر کند. احساسات خود را صادقانه با او در میان بگذارید. اما تقاضای تغییر او را نداشته باشید.
    3. وقتی بدون درخواست همسرتان او را راهنمایی می کنید او ممکن است احساس کند که مورد اعتماد نیست و تحت کنترل قرار دارد. 3. شکیبایی به خرج دهید. به او اطمینان کنید راهی برای بهبود خود بیابد. صبر کنید تا او خود از شما کمک بخواهد.
    4. به خاطر داشته باشید که وقتی مردی سماجت به خرج می دهد و در برابر تغییر مقاومت می کند، احساس نمی کند که مورد مهر و محبت قرار دارد. او از آن جهت به اشتباهات خود اعتراف نمی کند زیرا میترسد او را دوست نداشته باشید. 4. به او نشان دهید مجبور نیست بی عیب و نقص باشد تا مورد مهر و محبت شما قرار گیرد. بخشودن را فراموش نکنید . (فصل 11)
    5. به خاطر داشته باشید اگر از خود گذشتگی نشان دهید به این امید که او هم متقابلا مثل شما رفتار کند، احساس می کند که برای تغییر زیر فشار قرار دارد. 5. به تنهایی و به ابتکار خود اقداماتی انجام دهید. به او برای شاد کردن خود وابسته نباشید.
    6. می توانید احساسات منفی خود را بی آنکه سعی بر تغییر او بکنید مطرح سازید. وقتی او احساس کند مورد پذیرش قرار گرفته است، به راحتی بیشتری به سخنان شما گوش می دهد. 6. هنگام طرح احساسات خود طوری رفتار کنید که گمان نکند قصد تغییر او را دارید. به جای آن، به جای آن، به او نشان دهید که میخواهید او احساسات شما را هم در نظر بگیرد.
    7. اگر به مرد سمت و جهت نشان دهید و به جای او تصمیم بگیرید، او احساس می کند که در صدد اصلاح او هستید و در نتیجه خود را تحت کنترل احساس می کند. 7. آرام بگیرید، خونسرد باشید، عیب ها و کمبودها را بپذیرید. برای او داد سخن ندهید و درصدد اصلاحش برنایید.

  9. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 مرداد 95 [ 09:07]
    تاریخ عضویت
    1394-10-15
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    598
    سطح
    11
    Points: 598, Level: 11
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حالم خیلی بده،خیلی.... احساس خفگی میکنم
    نمیدونم چرا خدا کمکم نمیکنه

    از همشون متنفرم، پدرشوهرم دیشب اینقدر خورده بود تلوتلو میخورد، جلوی من چندبار کم مونده بود بیفته. مثل بچه ها رفته بود تو خیابون ترقه میزد فرار میکرد. ازش بدم میاد. خیلی.

    میبینید چقدر مراسمهامون بهم خوش میگذره؟ زن ها هیچ نقشی ندارند، 5 دقیقه با مردا نبودیم.یه میز چیده بودن تو حیاط، کل مردای فامیل جمع شدن و مشروب خوردن. بعدم رفتن تو خیابون مسخره بازی دراوردن و ترقه زدن. مادرشوهرم و خواهرشوهرم فقط داشتن کار میکردن مثل یه خدمتکار. 5 جور غذا درست کرده بودند. مردا اومدن خوردند و رفتن خوابیدن ساعت 8 شب. شوهرم هم دوباره رفت بیرون. بعد اومد اومدیم خونه و خوابید.
    کل شبو با مادرش و خواهرش تنها نشسته بودیم. اونا هم ناراحت بودن. شوهرم هم زیاد خورده بود. چرت و پرت میگفت. دیدید گفتم جنبه شو نداره اگه گیر ندم بدتر میشه؟ اون موقع که دعوا مینداختم میخورد اما کم. الان که بهش گیر اونجوری ندادم زیادترم خورده بود. یادم میاد رفتارشو ازش متنفر میشم. غذاشو با دست خورد، همشم میخندید.

    وای خدایا دلم میخواد بمیرم. خسته شدم از این زندگی. شاید وقتی مشروب نمیخوره خیلی چیزا خوب باشه، اما همین یه مساله واسم کافیه که احساس کنم باهاش خیلی بدبختم. احساس میکم همشون کثیفن. چطور میتونن همچین کاری بکنن؟؟ پدرش تو اون وضع نمازم میخونه. اینقدر ازش بدم میاد که دلم نمیخواد دیگه ببینمش. به جای نصیحت کردن پسرش میگه هرکی نخوره از زنش میترسه.

    آخه من چطوری تحمل کنم؟ درسته هر شب نیست، اما اصلا ماهی یه بار باشه. چطوری تحمل کنم؟؟؟؟ فکر کن توی جمعی باشی که همه تلوتلو میخورند. باباش که مثلا بزرگترمونه وضغش اینه، دیگه از پسرش چه انتظاری داشته باشم؟
    اونطوری که شوهرم شوخی میکرد یدفعه گریه م گرفت جلوی مادرشوهرم اینا، رفتم تو اتاق.

    حالم از این شهر بهم میخوره. باید میدونستم اگه بیام اینجا همین میشه، از کنار هر کی تو خیابون رد میشدم بوی مشروب میداد. حتی گفتن پلیسا فهمیده بودن اینا خوردن، فقط فرستاده بودنشون توی خونه، میبینید؟؟؟؟ اینجا حتی پلیس هاشم کاری به این مساله ندارند.

    خدایا من چه گناهی کردم که از بدترین چیزی که بدم میومد سرم اومد؟ چرا کاری نکردی که از اول بفهمم؟ چرا اینقدر ساده بودم؟ چشمام بسته بود یا کور بودم؟؟؟؟ یا اون خیلی زرنگ بود؟؟؟؟

    مراسمامون فقط واسه مردا مراسمه. 5 دقیقه دیشب کنار هم ننشستیم. نه از روی آتیش پریدیم نه رسم و رسوم رو به جا آوردیم. فقط مردا خوش گذروندن. خیلی دلم گرفته خیلی. دلم میخواد چشمامو ببندم باز کنم، ببینم برگشتم به زمانی که هنوز مجرد بودم کنار خانواده م چقدر خوشبخت بودم. چقدر تو مراسما خوش میگذروندیم. زن ها و مردها کنار هم مینشستن و میگفتن و میخندیدن، بدون اینکه از این جور بساط ها داشته باشیم و مردها از حال خودشون بیخود بشن و سر شب برن بخوابن...

    این نوع شادی کردن ارزشی داره؟؟؟ یعنی شادی خانوم ها هیچ اهمیتی نداره؟ چیزی که من میبینم تو خانوداده هاشون اینه که زنها مثل یه خدمتکار فقط صبح تا شب کار بکنند. کل مردای فامیل اومده بودن تو حیاط اونا.

    اومدم دارم توی این شهر مزخرف زندگی میکنم، دور از خانواده م، با این همه دلتنگی، بدون امکاناتی که توی تهران داشتم، با تحصیلات فوق لیسانس از بهترین دانشگاه و بدون وجود فرصت شغلی توی این شهرکوچیک، اونوقت اینم رفتار شوهرم.. . رفتار تنها کسی که اینجا دارم... چقدر هوامو خوب داره.... چقدر حواسش بهم هست....

    کسی که بخاطر اینکه راحت تر بتونه مشروبشو بخوره، حاضر نیس یه سیزده بدر یا یه مراسم رو با خانواده من باشه و دلتنگی های من هیچ اهمیتی نداره واسش

    ازش بدم میاد
    ویرایش توسط یاسمن. : چهارشنبه 26 اسفند 94 در ساعت 12:05

  10. کاربر روبرو از پست مفید یاسمن. تشکرکرده است .

    شادی ظهوریان (چهارشنبه 26 اسفند 94)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فقط یک هفته فرصت دارم یه رابطه یکساله رو فراموش کنم.اما ...
    توسط خوشبختی در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 آبان 92, 19:44
  2. بافرصت کم چطوردرس بخونم
    توسط roseflower در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 آذر 91, 14:05
  3. شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
    توسط nazanin_60 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 بهمن 90, 10:52
  4. اگر امسال آخرین فرصت باشه؟
    توسط یک زن امیدوار در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 03 دی 90, 12:02
  5. فرصت
    توسط zeinab در انجمن سخنان نغز و جملات قصار بزرگان
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 27 بهمن 86, 23:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.