سلام دوستان عزیزم. باورتون میشه تنها التیام دردهای من خوندن مطالب تالاره.ازتون میخوام کمکم کنید .نزارید زندگیمو به راحتی از دستم بدم.من دختری 26 ساله هستم.شوهرمم 29 سالشه.هر دو تحصیلات تکمیلی داریم. شوهرم در یکی از ادارت دولتی به تازگی مشغول کار شده.دو ساله عقد هستیم. از موقعی که عقد کردم از لحاظ روحی داغون شدم.چون شوهرم فکر میکنه خودش خوبه و خونوادش.اونایی که مادرش بگه خوبه تأیید میکنه.فکر میکنه از همه بیشتر میفهمه.اصلا نمیزاره تو مسائل مالی دخالت کنم چون میگه تو ولخرجی.پولو یه شبه به باد میدی..فقط دنبال ایراد گرفتن از منه و خونوادمه.فکر میکنه خودش عقل کله.به من میگه تنها مزیت که داری خیلی خوشگلی و اندام خیلی خوبی داری و سرزبون داری.مزیت دیگه نداری البته تو دعواها میگه.بعضی موقع ها فکر میکنم فقط منو برای لذتاش می خواد.اینکه پز منو جلوی فامیلاشون بده.تو دعواها بدترین حرفارم بهم میزنه.همیشه هم بحث برده خونشون جلوی اونا گریه منو دراورده.طوری که التماسشو کردم.از حق نگذریم خیلی از دعواها جرق اش از من بوده چون من ادم خیلی گیری هستم.اونم احترام منو نگه میداره.ولی دعوا میشه هرچی از دهنش در میاد میگه.منم تا مدت ها به اون موضوع فکر میکنم و سرد میشم که این موضوع باعث دعوای بعدی ما میشه.اوایل با خونوادش خیلی گرم بودم ولی چند بار که دعوا شد دیدم مادرش میگه پسرمو بدبخت کردی و از این حرفا دیگه محلشون نمیزارم. که تازگی چند بر سر این موضوع دعوا کردیم. کلا از چیزی ناراحت شم از چهره ام کاملا معلوم میشه .نمیدونم مشکل منم یا اون.فقط میدونم خیلی خسته ام از این انتخاب اشباه
علاقه مندی ها (Bookmarks)