سلام
به نظرت اگه بخوای جدا بشی همسرت از ته دل راضیه؟
اگه بی دردسر و توافقی ازش جدا بشی مشکلی نداره؟ می گه برو؟ چرا؟
قصد زندگی متاهلی نداره یا همسر متفاوتی می خواد؟
مشکلش با شما چیه؟
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
سلام
به نظرت اگه بخوای جدا بشی همسرت از ته دل راضیه؟
اگه بی دردسر و توافقی ازش جدا بشی مشکلی نداره؟ می گه برو؟ چرا؟
قصد زندگی متاهلی نداره یا همسر متفاوتی می خواد؟
مشکلش با شما چیه؟
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
khaleghezey (یکشنبه 10 آبان 94), she (یکشنبه 10 آبان 94)
تشکرشده 120 در 67 پست
سلام she عزیز
من تاپیکهاتو خوندم و از تلاشت لذت بردم و ازت چیزای زیادی یاد گرفتم.
من نسبت به شما کوچیکترم. یه چیزی میخام بگم که فک می کنم تاحالا کسی بهتون نگفته. به نظر من شما خانوادتونو بیشتر همسرتون دوس دارین. از همون اولم همین بوده . و اونم اینو فهمیده.اونم خانوادشو بیشتر دوس داره.. مسلما مشکل شما این نیس تنها. مشکل شما تفاوت فرهنگی ایه که شما با همسزتون دارین و اونم اینو میدونه. که شما ازش سرتر هسین. این توی دعوا سر خانواده هاتون تخلیه میشه.
درمورد تفاوت فرهنگی کاری نمیشه کرد.راهی نداره. اون نمیخاد خودشو به شما برسونه. امامیدونید من دعوا سر خانواده را درک نمی کنم. مگه این نیس که بعد از ازدواج خانواده ی اول شما همسرتون میشه؟ چه لزومی داره شب همش وایسین؟ یا زیاد وایسین؟ هم شما هم همسرتون؟ فرض کنید ایران نبودید. چرا بخاطر کم یا زیاد بودن پیش خانواده های دومتون خانواده ی اولتون باید بپاشه؟ اصلا تا حالا شما یا همسرتون سعی کردین واقعا و توی قلبتون خانواده ی اول برای هم دیگه باشین؟ تاحالا اینو از همسرتون خواستین که این مساله دوطرفه باشه؟ یه مدت امتحان کنید خانواده ی اول هم بودن رو باهم دیگه.
امیدوارم هر تصمیمی بگیرید موفق باشین.شما حتی اگه تنهام زندگی کنید اون قدر قوی هسین که خوشبخت بشین.شاد زندگی کنید.آدم یبار زندگی میکنه
ویرایش توسط kimia fall : دوشنبه 11 آبان 94 در ساعت 00:21
تشکرشده 145 در 78 پست
تشکرشده 1,605 در 532 پست
3. اول از همه آزادی می خواد. کسی کاری به کارش نداشته باشه. هر جور میخواد رفتار کنه. مسئولیتی نداشته باشه.
4. نمی دونم.
یه چیزایی شکاف ایجاد کرده :
اعتقادات (اون یه زن مومن تر از من می خواد.)
خانواده ها (می خواد زنش فقط کنار خانواده اون باشه و غرورش هم جلوی خانواده من شکسته.)
پول (اون روی حقوق من حساب می کرد.)
مردونگی (دوست داره مردسالار زندگی کنه و در کنار من این سخته براش.)
آرامش (ما زیاد دعوا می کنیم.)
آزادی (می خواد آزادباشه و کسی کاری به کارش نداشته باشه.)
ظاهر قضیه (بدش نمیاد حال من و به خصوص خانواده ام رو بگیره وجلوی همه بگه که من رو نخواسته، که من زن خوبی نبودم.)
2. فکر می کنم حالا که وضع مالی و کاری اش بهتر شده، بدش نمیاد دوباره از اول شروع کنه. به خصوص اینکه یکی از دوستاش به تازگی ازدواج دوم اش رو انجام داد و اینکه دایم میگه آمار طلاق بالا رفته و دیگه مثل قبل بد نیست.
در مورد شماره 1 از صمیم قلب مطمئن نیستم. شاید هم نمی خوام مطمئن باشم. شایدم هم چون به تازگی داره تغییر می کنه. قبلا حداقل تا یکسال پیش مطمئن هستم که نمی خواست جدا بشه.
اما مسائل مالی، حقوق من و متعاقب اون دور شدن مسائل کاری ما از صحبت هامون که کل روز ما رو تشکیل میده، فاصله رو بیشتر کرد و حالا راحتر از جدایی حرف میزنه.
بعد از اینکه او با سر کار رفتن من مخالفت کرد، پس اندازمون رو برداشت، من حقوق ام رو بهش ندادم و ... همه این ماجراها باعث شد تنها زمینه ی مشترک و همراهی ما در زندگی از بین بره. و در این زمینه هم رقابت و ناراحتی و پنهان کاری به وجود بیاد.
ما عملاً دو تا هم خونه شدیم. هیچ زمینه مشترکی برای همراهی باقی نمونده. نه خرج های روزمره، نه تصمیم گیری های مالی آینده و برنامه ریزی، نه خانواده ها، نه بچه ای، نه رفت و آمد و دوستان مشترکی، نه حضور فامیلی که برای هر دومون مهم باشه، نه مسافرتی، نه ...
سکس تنها برنامه مشترک ماست!! اون هم هیچ وقت محور صحبت نیست!!
خب قبل از این هم .... نمی دونم مسئله خیانت همسرم در مورد پس انداز مشترکمون برای اون چه مفهومی داره. نمی دونم شاید برای من این موضوع و تفکیک حقوق من اینقدر پررنگه. پر رنگه که نمی تونم راجع به خرید یا برنامه اون اظهار نظری کنم و شاید برای اون مهم نباشه.
ولی به هر حال باید یه چیزی باشه که ما دو نفر رو بهم وصل کنه؟ ... مثل شام خوردن سر یه سفره! نمی دونم!!
خدایا ما هیچ برنامه مشترکی نداریم! و من فکر نمی کنم این نگرانی شوهرم باشه! این بیشتر نگرانی منه! نگرانی همسرم اینه که چرا آزادی بیشتری ندارههههههههههههههههههه!!!
ویرایش توسط she : دوشنبه 11 آبان 94 در ساعت 17:11
تشکرشده 6,905 در 1,648 پست
هانی راحت تر صحبت کن ببینم چه گندی به اون زندگی زدید؟ یعنی چی که دیگه هیچ زمینه مشترکی نمونده؟ خرجتون جدا شده؟؟
خوب حرف بزن، نمی تونم شرایط زندگیتون رو تجسم کنم...
هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...
she (سه شنبه 12 آبان 94)
تشکرشده 2,882 در 761 پست
تصور من :
مرد با دختری ازدواج کرد که هم به لحاظ ظاهری به دلش نشسته بود و هم دختر درآمد داشت و از خانوادش دور بود، اول و آخر هم که باید ازدواج میکرد کی بهتر از شی، فکر میکرد باهاش خوشبخت میشه و زن مطیع همسرش میشه ولی نشد ، درآمدی هم که روش حساب کرده بود پر
مرد فکر میکرد باید مبارزه کنم من مردم و موفق میشم اما میبینه نه اوضاع بدتر شده و زن سرکش تر
دوست نداره زندگیشو از دست بده دوست نداره دیگران او رو شکست خورده ببینن میگه جدا شم با چه کسی میخام ازدواج کنم؟ اهل هوس و.. هم نیست اما حالا میبینه خیلی ها جدا میشن و راضی ان ، توی خانواده ها بین خواهر و برادر عمو و خاله و دایی یه طلاق وجود داره و اونقدرها هم بد نیست
میدونه تلاش برای درست شدن همسرش به شکلی که اون میخواد هم امکان پذیر نیست پس اگه قراره با کسی زندگی کنه که نه حرف آخرو بتونه بزنه و نه بتونه از موقعیتش استفاده کنه پس بهتره که یکی از اولویتها رو حذف کنه و یا با یه شریک مالی ازدواج کنه یا با یه زن سنتی که گوش به فرمانش باشه
زن درآمد داره ولی نمیخواد ازش استفاده شه ، وسیله باشه ، یه رفیق میخواد یه همسر میخواد که نیاز عاطفیشو تامین کنه عوضش او، هم به لحاظ مالی و هم عاطفی جبران میکنه اینطوری گرچه بخشی از درآمدو داره صرف میکنه اما نیازهاییش تامین میشه، یا همسری که اگر محبت نمیکنه ولی بفهمتش ، و بهش امر و نهی نکنه براش خط و نشون نکشه ، اینطور حداقل میدونه که یه زندگی عادی داره و به مورد علاقه هاش مثل خانوادش هم میرسه و بعدش مجبور نیست منت کشی کنه یا یه خونه ساکتو تحمل کنه
وقتی هیچ کدوم از این موارد تامین نمیشه دنبال یه روزنه امید یا یه توجیح میگرده ، خودش ضعیف میبینه یا توجیح میکنه که همسرش هنوز میخواد باهاش زندگی کنه و درست شدنیه
گاهی خسته میشه و میخواد تموم کنه نه برای اینکه راحت شه برای اینکه زیر حرف زور نره یا تامین شه
ولی تلاشهایی که کرده یادش میاد و مدتی که کنار این مرد بوده ، نمیتونه چشماشو ببنده و دل بکنه و همچنان دنبال توجیه و مشکل میگرده تا حلش کنه یا حداقل توجیهی که باعث شه به همین زندگی فعلی ادامه بده
ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست
ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !
she (سه شنبه 12 آبان 94)
تشکرشده 446 در 203 پست
سلام... امروز من تاپیک سه سال پیش شما که در مورد نحوه رفتار جراتمند بود را خوندم و باید بگم خیلی خوشم اومد... شی عزیز شما قبلا تو تاپیک های من پست های خیلی مفیدی گذاشتین و باید بگم مطمئنم ادم با منطق و هدفنمدی هستی یا حداقل تلاش میکنی اینطور باشی و این خیلی خوبه..
قبلا تاپیک شما رو فقط عنوانش رو میدیدم تا اینکه امروز متوجه شدم این تاپیک مال شما ست( میخوام جدا شم چطوری سنحیده رفتار کنم/) خیلی تعجب کردم... اخه چطور ممکنه همون دختر سه سال پیش که اینقدر داشت خوب صحبت میکرد ( توتاپیک تخصصی در مورد رفتارهای منفعل و جراتمند) و از راهنمایی های خوب مشاوره به بهترین نحو به کار می برد الان به اینجا رسیده باشه... هر چند ممکنه تصمیم به جدایی بهترین راه باشه ولی به نظرم شما کمی داری عجولانه تصمیم میگیزی...
در مورد اینکه گفتید شوهرتون آزادی میخواد خوب این خیلی کلیه... در واقع باید گفت همه مردا و ادم ها ازادی میخوان... نکنه شما خواستین ارادی اون رو محدود کنید؟
تا حالا به رفتارهای خودت فکر کردی؟ جه توقعاتی ازش داشتی که اون فکر میکنه در صورت زندگی کردن با شما آزادیش محدود میشه؟
در مورد اقتدار مردان حتمااا بهتر میدونی که در صورتی که در یک مرد نادیده گرفته یشه تا چه حد میتونه بنیان زندگی رو به خطر بندازه..
من فکر میکنم شما به این رو مقوله توجه نکردی.. ای کاش بیشتر در مورد نحوه رفتارت با شوهرت تو این پنج سال بیشتر توضیح بدی...
مثلا:
1- چرا شوهرت فکر میکنه ازادی نداره؟
2- حتما خیلی خوب میدونی که درامد زن برای مرد میتونه یکی از عوامل شکستن اقتدار مرد باشه... البته در صورتیکه زن درست برخورد نکنه..
3- از نوشته هات یه جور سر درکمی میبینم و حس میکنم خودت هم هنور علت جداشدنتون رو درست نمیدونی .. پس به نطرم تا زمانی که درک درستی از شرایط و تفاوت ها نداری تصمیم قطعی نگیر
.. این حرفت خیلی کلیه که میگی برنامه مشترکی نداریم... هر زن و شوهری تو دعوا ممکنه به این نتیجه برسه... این طبیعیه به نظرم
4- چرا اینقدر خانواده هاتون براتون مهمه؟؟ نه فقط شما بلکه شوهرت هم داره با رفتارهای اشتباه به خاطر خانوادش زندگی خودتون رو خراب میکنید... تا حالا به این مساله که باید تو زندگی اولویت اول هر دو نفر مقابل باشه توجه کردین؟؟ پس جرا اینقدر نسبت به خانواده همدیگه حساسین... چرا اونها رو برای مدتی از ذهنتون حذف نمیکنید؟
اول از همه آزادی می خواد. کسی کاری به کارش نداشته باشه. هر جور میخواد رفتار کنه. مسئولیتی نداشته باشه.
یه چیزایی شکاف ایجاد کرده :
اعتقادات (اون یه زن مومن تر از من می خواد.)
خانواده ها (می خواد زنش فقط کنار خانواده اون باشه و غرورش هم جلوی خانواده من شکسته.)
پول (اون روی حقوق من حساب می کرد.)
مردونگی (دوست داره مردسالار زندگی کنه و در کنار من این سخته براش.)
آرامش (ما زیاد دعوا می کنیم.)
آزادی (می خواد آزادباشه و کسی کاری به کارش نداشته باشه.)
ظاهر قضیه (بدش نمیاد حال من و به خصوص خانواده ام رو بگیره وجلوی همه بگه که من رو نخواسته، که من زن خوبی نبودم.)
همه اینا که نوشتی اگر در حالت عادی گفته باشه درست ولی تو دعوا نمیشه اینطور برداشت کرد...هر مردی دوست داره پیش زنش مردونگی و اقتدار داشته باشه...
در کل به نظرم تمام اینهایی که گفتی میتونه تو هر دعوای ساده ای بین زن و شوهرها مطرح بشه و به زبون بیاد...
تا حالا در حالت عادی و بدون دعوا با هم حرف زدین؟؟ تو این پنج سال من فکر میکنم خیلی زیاد ازش انتقاد کردی و اون برای اثبات هویت خودش واینکه فکر میکنه ضعیف عمل کرده داره به این چیزها متوسل میشه تا خودشو بهت نشون بده... و همش به خاطر اینه که اقتدارش پیش شما و خانوادت شکسته شده....
she (سه شنبه 12 آبان 94)
تشکرشده 1,605 در 532 پست
سلام دوستان عزیزم،
خانم گیسو کمند خیلی بانمک تصور کرده بودی. یعنی اینقدر مبهمه ؟ خب من تصورم این بود که تاپیک های قبلی من همه ی مطالب گفته شده.
خانم نارجیس من هم متاسفم که کار به اینجا کشیده.
میشل جان
ما 5 سال هست که ازدواج کردیم. از لحاظ اقتصادی میخوام بگم : اولش هر دو مدرس دانشگاه بودیم، حق التدریس. شوهرم قرار بود استخدام بشه که نشد. اومدیم تهران.
دو سه سال طول کشید تا شوهرم کارش جا افتاد. سابقه کار نداشت. تا دوره های آموزشی رفت و چند بار کار عوض کرد و هر بار وسطش دو سه ماه حقوق نداشت و ...
آخرش شانس آوردیم و استخدام دولت شد. کار ثابت و آسون. همزمان خونه سازمانی گرفتیم و پول پیش خونمون آزاد شد.
پول پیش خونه همش وام بود و من داشتم قسط هاش رو میدادم. من همه حقوقم رو به کارت همسرم می ریختم.
همسرم پول پیش خونه رو برداشت و اطراف تهران با وام یه خونه به اسم پدرش خرید.
بعد هم دعوامون شد. خب من راضی نبودم قاعدتاً. چند ماه نرفتم سر کار. گیج و بلاتکلیف بودم. به من می گفت تصمیم گیری با مرد خونه است و پول به زن مربوط نمیشه.
بعد دوباره رفتم سر کار. ولی دیگه حقوقم رو بهش نمیدم. و اون هم متقابلا به من خرجی نمیده. برای خونه هم یه سری از خوراک اصلی رو میخره، برنج و گوشت و صابون و تاید و روغن و ...
کلی هم منت میذاره. راجع کارم هم دوست نداره صحبت کنم. خیلی بهم لطف کرده که گذاشته کار کنم.
ولی نمیدونم این موضوع که برای من یه خیانت به اعتماد و همراهی من بوده، چه اهمیتی برای همسرم داره.
مثال :
من عاشق هدیه گرفتن و هدیه خریدن هستم. در خونه ی ما رسم بود.
دیشب یه پیرهن برای همسرم خریدم. گفتم بهش میاد و بوسیدمش.
در خانواده اون هدیه خریدن برای دیگری خیلی مسخره است! همه سعی در تیغ زدن همدیگه دارن بنابراین این که کسی به غیر از خودش به دیگری اهمیت بده، موضوع مشکوکی به نظر میاد!!! عاقلانه نیست.
بنابراین همسرم خوشش نیومد مثل قبل. من می دونستم خوشش نمیاد براش چیزی بخرم. ولی چون خودم دلم خواست خریدم.
شوهرم اول همه انگیزه های پنهانی منو بررسی کرد. بعد یه پیرهن جدید که خودش خریده بود رو اورد و تنش کرد. بیشتر شبیه این بود که ببین من خودم لباس دارم.
ضمنن من دقیقا چیزی رو خریدم که دوست داره. متوجه هم هستم که خوشحال شد و زبانن هم تشکر کرد. من هم لذت خودم رو بردم. من برای همکارهام هم هدیه می خرم!
ما دو نفر از دوتا کره ی مختلف اومدیم.
ویرایش توسط she : سه شنبه 12 آبان 94 در ساعت 14:14
میشل (سه شنبه 12 آبان 94)
تشکرشده 1,605 در 532 پست
این مثالی که زدم اقتصادی نبود!
میدونین چند ماه پیش که ما تصمیم گرفتیم یه مدتی آزمایشی برای یه زندگی خوب تلاش کنیم، متوجه شدم چقدر این زندگی خوب از نظر من و همسرم با هم فرق داره. معیارهامون و خواسته هامون خیلی متفاوته. این مثال یه نمونه ساده و دم دستی بود.
اما الان به قول آقای خاله قزی: ته آرزوهای من چیه؟
این نیست که هدیه دریافت کنم.
اینه که بذاره ... همونایی که آقای خاله قزی گفت!
یه سوال : چه چیزهای مشترکی بین همسران هست؟ ما هیچی مشترک نداریم. نه حرف مشترک و نه برنامه مشترک.
ویرایش توسط she : سه شنبه 12 آبان 94 در ساعت 14:23
میشل (سه شنبه 12 آبان 94)
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
ببخشید اینو میگه ولی تو بیش اندازه درای زوم میکنه روی کار کردنت و درآمدت اگه مسئله فقط این موضوع هست بشخصه توصیه میکنم بشینی توی منزل و مثل خانوم های قدیمی باشی و بعهده مرد باشه مسئله زندگیت تمام شد و رفت.
ولی مسئله اینه که مشکل شما ریشه ای هستش اگه واقعا دوست درای باقی بمانی این را بدان باید یک همچین خانومی بشی ولی بمرور زمان با قویتر شدن و انعطاف پذیرتر کردن خودت مقداری از زندگیت لذت ببری.ولی تهش مسئله اینه اصلا واسه چی شوهر کردی؟!!!
یادمه خانومم این سوال رو ازم پرسید واسه چی میخوای ازدواج بکنی توی جلسه خواستگاری اولش؟منم توی اینترنت سرچ کرده بودم و تقلب کردم گفتم چون میخوام انسان بهتر و کاملتری بشم در کنار شما!!! خودم موندم چی گفتم ولی هرچی بود باکلاس بود
ولی الان به این نتیجه رسیدم واقعا توی زندگی مشتریک هدفی بهتر و والاتر از این وجود نداره رسیدن به کمال رسیدن به انسانیت و بزرگ شدن گرچه هر فردی هدفی داره توی زندگیش
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)