با سلام من 30 سالمه و همسرم 21 من لساسنم و همسرم بعد از دو سال تو خونه من لسانسش رو گرفت ما 4 ساه رفتیم خونه خودمون تو این 4 سال مدام همسرم از خانواده من ایراد گرفت مخصوصا مادرم و من همیشه خواستم بینشون رو بگیرم و موضوع رو فیصله بدم اما کلا هدف خانمم اینه که من زیاد اونو رو اونجا نبرم و هر دو هفته یکساعت بریم اونجا و یکی از مشکلاتش اینه که هر دفعه که بحثمون میشه اون شروع میکنه به فحاشی و داد وبیداد راه انداختن و بعد یکساعت هم با حالت اخم میخاد ک موضوع رو تموم کنیم اما من بهش کم محلی میکنم.یک دفعه هم مادرم اومد خونه نصیحتش کنه که رفتارش درست نیست و اون داره اشتباه میکنه و همسرم جلوی خود من اینقدر بحث کرد و تلخی کرد که مادرم در اخر بهش گفت اگه دوست نداری خونه من نیا مجبورت نکردم ک تو واقعا بدبین و باید به روانشناس مراجته کنی و اونو هم گفت از خونه من برو بیرون تا بهت توهین نکردم و مادر من اشک الود از خونه من رفت و من بعد از کلی رایزنی مادرمو متقاعد کردم که نحوه برخورد هر دوتون خوب نبوده و باید بخاطر من اونو ببخشه همسرم هم راضی کردم که بره ازش عذرخواهی کنه اما بعد یکماه دوباره ب من گفت که من از خونادت دل خوشی ندارم و دوس ندارم زیاد بریم اونجا و من هم بهش گفتم خب اگه اینقدر اذیت میشی خب نیا خونه اونا و اون نصف شب با من دعوا و فحشکاری را انداخات که تو چرا هی میگی نیا خونه ما و گفت از رو تختی که ماله جهیزیشه بلند شم و رو زمین بخابم(البته همیشه 4 تا وسیله ناچیز جهیزیشو به رخ من کشیده) و من هم بهش گفتم حوصله ام رو سر بردی و برو خونه بابات و فرداش دیدم رفته و تا 12 روز نیومد منم رفتم پیش مشاور و موضوع رو گفتم و مشاور هم باتوجه به سوابق پرخاش خودش و مخصوصا مادرخانمم که واقعا از حوله این بحث خارجه گفت بهیچ عنوان دنبالش نرم و اگه کسی از خونوادش زنگ زد بگو ما دیگه نمیتونیم با هم زندگی کنیم و دیگه هم جوابشون رو نده تا مجبور بشه یه تضمین محکم بده که دیگه از این نوع رفتارها نکنه**( پدر خانمم هم بسیار ادم مودبیه و موقر و همیشه ادعای طرفدار از هر دومون رو داره ولی لابلای حرفاش منو مقصر میکنه)
بعد از 12 پدر خانمم گفت خانمم برگشته خونه و باید برم مسالمو حل کنم منم گفتم متاسفانه ما نمیتونیم با هم زندگی کنیم (واقعا هم همین طوره من واقعا خسته شدم از بس بهش محبت کردم یه جوارایی احساس میکنم داره از سو استفاده میکنه) و به پدر خانمم گفتم بره اون رو برداره ببره خونه خودش وبا عصبانیت گفته باشه ولی بعد ده دقیقه بهم زنگ زد و هر چی فحش بلد بود بهم داد و من واقعا سرم شاخ داورد که همچین ادمی چرا فحش میده و الان 2 روزه که خانمم خونه تنهاست و فک کنم خواهرش که تقریبا هم سنش هم هست شبا میره پیشش و منم خونه پدرمم و مشاور بهم گفت تا زمانی که خونوادش همچین رفتارایی دارن اصلا به صلاح نیست که زندگی رو ادامه بدم البته خودمم هم خیلی قبلها به این درجه رسیده بودم.
واقعا برای خودم متاسفم که چرا 4 سال تحمل کردم
من نه اهل رفیق بازیم نه دخانیات نه مشروب نه دست بزن نه فحاشی کردم و همیشه تو همین سایت دنبال روشهای محبت کردن بهش بودم اما نتیجه معکوس داد.من خواسته ام ازش محبت و پیروی از خواسته های من در قبال قوانین خانواده و شرع و عرف بوده اما اون من به سنتی بودن و امل بودن متهم کرده،دوست داشت همیشه مثه پدرش بگم چشم اما به خواستش نرسید.
اساتید منو راهنمایی کنن ایا همچین زندگی به صلاح هست؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)