به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 18 فروردین 96 [ 23:28]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,488
    سطح
    21
    Points: 1,488, Level: 21
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکلات شخصی زیاد یک دختر

    سلام.خیلی ممنون میشم دوستانی که مشکل من و میخونن نظرشون رو بگن، دوست دارم نظرات گوناگون رو بشنوم.
    من دختری 22 ساله هستم.از دوران کودکی پدر و مادرم اخلافات خیلی زیادی باهم داشتن و من همیشه شاهد کتک خوردن مادرم بودم.بارها خیانت از طرف پدرم وجود داشته و داره.
    پدرم خیلی ادم تعصبی هستش و از زمانی که من به یاد دارم توی جمع ها همیشه به مادرم میگفت که دوست ندارم جلوی نامحرم حرف بزنی و از حرفاش ایراد میگرفت.این مساله+اعتماد به نفس خییییلی پایین مادرم که همیشه میگفت من خیلی زشتم و کاش خوشگل تر بودم باعث شد من خیلی خیلی ادم کم حرف و منزوی بشم.برادر بزرگ تر از خودم دارم که از بچگی من رو مسخره میکرد.حرف زدنم رو لباس پوشیدنم رو و.....در نتیجه من سعی کردم کم کم حتی ولوم صدام رو هم بیارم پایین و جز در موارد ضروری حرف نزنم.البته یه خجالت ذاتی هم تو وجودم هست مثلا حتی همین الانشم من حتی با خاله ام هم راحت نیستم معذبم موقع حرف زدن خیلی تکون میخورم .نمیتونم حتی یا خاله ام تماس چشمی داشته باشم.
    خانواده ما خیلی مذهبی هستن من از همون دوران دبستان که وارد جمع شدم بچه ها اگه باهم بیرون میرفتن تولد میرفتن خونواده من نمیذاشتن میگفتن دختر نباید از خونه بیرون بره و من برای اینکه جلوی اونا ضایع نشم همیشه به دروغ میگفتم نه من فلان روز عروسی فامیلامونه نمیتونم بیام-همین الان که دانشجو هستم هم وضع همینه-و تو یه مدت زمان کم تبدیل شدم به دروغگوی قهاری که از دروغ گفتنم بدش میاد.و پوشش من همیشه با اونا فرق میکرد.حجاب کامل داشتم قبل 9 سالگی حتی! اینا باعث شد فک کنم من با بقیه فرق دارم و اعتماد به نفسم رو از دست بدم.یه قسمت خیلی تلخ زندگیم هم مربوط میشه به پدرم و رابطه هاش با زن های دیگه-و حتی رابطه نامربوط با زن های فامیل-و برادرم با دخترهای دیگه و حتی همکلاسی های من که همیشه باعث ریختن ابروی من جلوی دوستام میشد رابطه داشت
    من 12 سالگی به اجبار چادری شدم درحالی که اصلا چادر رو دوست نداشتم-البته بی حجابی رو هم دوست ندارم و حجاب داشتم قبلش هم-الان 10 ساله چادری ام و چادر ته مونده ی اعتماد به نفس من رو هم گرفت.شخصیتم و تخریب کرد.عزت نفسم هم خدشه دار شد .و من همیشه و همیشه با چادر احساس یه دختر کولی پشت کوهی رو داشتم-اصلا قصد توهین به چادر تدارم چادر حرمت داره میدونم ولی صرفا احساس خودم و گفتم -
    من 3-4 سال بعد از چادی شدنم و اینکه خوب من بزرگ تر شده بودم و خونوادم سخت گیرتر من هیچ جایی نمیتونستم برم جز با والدین.خیلی بی انگیزه شده بودم و کم کم کارهای روال رو هم گذاشتم کنار.مثلا دیگه مسواک نمیزدم چون ارزشی برای خودم قاعل نبودم موهام و هم هفته به هفته شونه نمیکردم! و. .ظاهرن داغون شد و داغون ماند +یسری ایرادهایی هم داشت مثل کوتاهی قد و....من چادر رو نمیپذیرفتم و از همون سن هرجایی غیر از مدرسه دوستام رو میدیدم خودن رو پنهان میکردم که من و نبینن
    فامیلای مذهبی و بیفرهنگمون هم همیشه نصیحت میکرن من و که این فقط و فقط نفرت من و ازشون بیشتر میکرد. 5-6 سال پیش یه مدت کوتاهی گفتم بسه لاقل با دوستام در ارتباط باشم و باهاشون میرفتم خرید و ....خانوادم که متوجه شدن من و خیلییییی طرد کردن :( و من دوباره برگشتم یه حالت قبلی
    خیلی خجالتی تر شدم کم حرف تر حرف زدن یادم رفت جوری که الان وقتی یکی بهم میگه ممنون من نمیدونم در جوابش چی بگم بعد که فکر میکنم میبینم تازه چی باید میگفتم.
    19سالگی رفتم دانشگاه بین دوستان بسیییار متومل و ثروتمند که همه از خانواده های سطح بالای جامعه بودن.به محض اینکه میگفتم از کودوم شهر کوچک میام غیر مستقیم من و مسخره میکردن.یه عده تا میدیدن من اعتماد به نفس ندارم خیلی سواستفاده میکردن و مدام من رو تحقیر میکردن منم اصلا نمیتونستم حرف بزنم چه برسه به اینکه از حق خودم دفاع کنم.
    کم کم دیدم چقدر سطح بالایی دارن خانواده های به اصطلاح لوکسی دارن و خانواده من فوق العاده سنتی.من خجالت میکشیدم که از خودم و خانوادم و محل زندگیم براشون بگم و مدام همه چی و پنهون میکردم ازشون و خیلی دیگه خسته شدم.
    همیشه و همیشه بچه ها بیرون میرن من نمیرم چون اصلا نمیزارن که برم.باید دروغ بگم.از ظاهر و پوشش خودم متنفرم .از اطرافیانم متنفرم همه رو با خاطرات بد به یاد میارم .از مذهب متنفرم.
    روزی 3-4 ساعت با خودم حرف میزنم.خودم رو تو موقعیت هایی که دوست داشتم میزارم و نقش همه شخصیت ها رو خودم بازی میکنم ! معتاد شدم به اینکار حدودا7-8 ساله.
    از وقتی رفتم دانشگاه و بین ادمای سطح بالا از سطح فکر خونوادم بدم میاد و همش تو ذهنم سرزنششون میکنم.
    شاهد رابطه پدرم با زنی هستم و فقط میسوزم به هیچ کسم نگفتم
    الان چند ساله که نماز نمیخونم چون دلم از خدا خیلی سرد شده
    خیلی از لحاظ روحی ضعیف شدم تا یکی یه حرفی میزنه صدای اهنگ غمگین میاد گریه ام میگیره
    اولین باریه که این مساعل رو دارم بیان میکنم تا این لحظه با وجود همه عذابی که کشیدم حتی به مامانم هیچی نگفتم و همیشه خودم و راضی نشون دادم چون دلم میسوزه براشون.اگه چیزی بگم بعد نمیتونم خودم و ببخشم.
    خیییییلی تا الان مسخره شدم به خاطر ظاهرم خونوادم محل زندگیم اصالتم خیلی خسته شدم
    خیلی جدی دارم به مرگ فکر میکنم
    دیگه هوش و حافظه سابقم تو درس خوندن ندارم و بدجوری رکود کردم.
    من اخه چیکار کنم وقتی حتی 1% هم ظاهرم و دوست ندارم وقتی نمیتونم حرف بزنم وقتی اینقد بی اعتماد به نفسم:(
    ببخشید اگه طولانی شد خیلی داغونم
    ممنون میشم نظرتون رو بدونم
    ویرایش توسط p30v : شنبه 12 اردیبهشت 94 در ساعت 19:33

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 مهر 94 [ 15:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    518
    سطح
    10
    Points: 518, Level: 10
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم...من کموبیش مشکل خجالتی بودنوکنبوداعتمادبنفس وهمچنین اینکه حتی تاالان مرتب ازطرف خانواده بخصوص خواهرای کوچیکم وحتی خاله عمووبقیه اقوام این کارومیکنن.....عزیزم..یه سوالی برام پیش اومده...اونم اینه طبق حرفات به این رسیدم که الان توخوابگاهی...پس میتونی یکم بخودت تفریح بدی..ولی گفتی نمیذارن خونواده....من خییییییییییییییییییییلی روخودم کارکردم تابالاخره تونستم باوجودتغییرنکردن خانوادم...وادامه دادن کاراشونو وگرفتن اعتمادبنفسم....کاملاازلاک خودم درام...وتقریباباشخصیت منزوی گذشته فاصله گرفتم..توهم فقط وفقط بایدروخودت کارکنی...تااونجورکه دوس داری بشی..ممنون...

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 03:02]
    تاریخ عضویت
    1392-7-01
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    7,129
    سطح
    55
    Points: 7,129, Level: 55
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 89 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وضعیت مالی خانوادت چطوره؟ از نظر مالی تحت فشاری؟ هزینه هات رو میدن؟

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 18 فروردین 96 [ 23:28]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,488
    سطح
    21
    Points: 1,488, Level: 21
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی دوستان
    نه من خوابگاه نیستم از شهرمون تا دانشگام 1/30راهه هر روز میرم و میام.نمیزارن که من با هنکلاسی هام برم تفریح.خانواده من نمیاونن این رو هضم کنن که یه عده دختر با یه عده پسر برن بیرون.خوب اردوهای تفریحی مختلطه و من هم که نمیاونم بگم اقایون کلاس نیان چون پدر من بدش میاد از طرفی دوست ندارم با این تیپ و پوشش برم.
    (من خیلی احساس گناه میکنم.از اینکه دوست ندارم چادر بپوشم احساس گناه میکنم از طرفی واقعا دوست ندارم یه دختر چادری باشم.مدام فکر میکنم من خیلی ادم بدی هستم که اینطور راجع به چادر فکر میکنم و این احساس گناه و عذاب وجدان همیشه همراهمه)
    یک بار یکی از دوستانم به مناسبت تولدش همه رو دعوت کرد یک رستوران ولی من حتی تصورشم نمیتونستم بکنم که به پدرم بگم من میرم با همکلاسی پسر! دور یه میز شام بخورم
    از نظر مالی پدرم کم نمیزاره ولی یه تفاوت خیییلی فاحشی بین وضع مالی من و دوستان دانشگاه وجود داره که همیشه خودم و مقایسه میکنم
    همکلاسی های من اکثرا جز مرفهین بی دردن و سطحی نگر که یه ادم و فقط با توجه به وضعیت مالی اش می سنجن و ارزش گذاری میکنن
    حتی این مساله هم من و آزار میده
    ویرایش توسط p30v : شنبه 12 اردیبهشت 94 در ساعت 22:10

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1394-2-10
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    217
    سطح
    4
    Points: 217, Level: 4
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. به جز مشکل پدرتون که با افراد دیگری ارتباط دارند(که به نظر من بیشتر تحقیق کنید،تو یه شهر کوچیک امکانش کمه)سایر چیزهایی که گفتین مشکل نیستن.در مورد چادر میتونین مد روزش رو انتخاب کنین تا هم سایر لباسهاتون دیده نشه که خودتون رو مقایسه کنید و هم شیک باشه و هم خواسته خانوادتون رو انجام داده باشین.در ضمن تمییز و مرتب بودن همون لباس به نظرتون نامناسب میتونه به چشش بیاره.خودتون رو به پدرتون نزدیکتر کنید،بیشتر حرف بزنید،تا احساس نکنن شما قرار طعمه گرگ بشین.بهشون اکاهی بدین که بالغ شدین،محیط کافی شاپ یا رستوران رفتن چیزهایی نیست که نرفتنش ادم رو اذیت کنصاف به دوستاتون بگین بابا نمیذارن(باورکن اگه به فرض دوست پسرت اینو میگفت که نرو با دوستات تازه کیفم میکردی که فلانی نمیذاره)،به جای اینکه فکر کنید دوستاتون به خاطر سر و وضعتون ارزشگذاری میکنن همون وقت ها رو صرف بهتر درس خوندن کنید،نمره الف بیارین، اونوقت میبینین که چقدر واسه درس و جزوه هم شده میان طرفتون.کتابخونه دانشگاه برین،از الان واسه ارشد قدم بردارین،تو همون کتابخونه حتما افرادی در شرایط خودتون رو پیدا میکنید.من تو دانشگاهی درس خوندم که دختر و پسر از هم جدا بودند و با پولدارهای شهر،ولی به خاطر درس خوندنم هیچ کمبودی احساس نکردم با همه اون پولدارها هم میگفتیم و میخندیدیم.پولداری که 10سال پیش تو یک هفته فقط 15تومن پول ترمیم ناخنهاش بود درحالی که کرایه اتوبوس از شهرما تا محل تحصیلمون 600تومن بود.(میخوام درجه ثروت دستت بیاد)ما هم وضعمون در حد اون دانشگاه بود که من میرفتم ولی نه به اندازه اینهایی که مثال زدم.باور کن به جز تلف کردن وقتت کاری نمیکنی.سعی کن از لحظه لحظه دانشجو بودن لذت ببری،میتونی تو قرعه کشی های سفر مشهد و مکه از طرف دانشکاه ثبت نام کنی.اون رو فکرنکنم دیگه مختلط ببرن و بابات هم میذاره چون مذهبی هستین.تو همون کتابخونه وقت بذار یه سری کتاب در مورد اعتماد به نفس بخون،چند بار خودت رو مجبور کن که حتما یه کتابی رو بخونی،بعد از اون همش دلت خواهد خواست کلاست زود تموم شه بری کتابخونه.میتونی چند جلسه هم برای مشکلات منزوی بودن و نداشتن اعتماد به نفس بری مشاوره دانشگاه.خیلی خوبن.ادم فکر میکنه که پیش اساتید خودش آبروش میره چیزی بگه،ولی اینطور نیست.همیشه رازت راز میمونه پیششون.و اینکه به خاطر محدودیت ها ازادی رو در ادامه تحصیل ببین حالا که پدرت با دانشگاه مشکل نداره،استاد بشی تو همون دانشگاه پدرت حتی با کار کردنت هم مشکل نخواهد داشت،چون دخترش استاده و کم کم هم از کارهای خودش به خاطر اینکه دخترش معروف شده دست ور میداره.با مادر ساده و مهربانتون هم صحبت کنید، وقت بذارید،از علوم پیشرفته روز براش بگید، سطحش رو بالا ببرید در مورد تکنولوژی روز مسخرش نکنین،یادش بدین.تا فردا روز یه مشکلتون هم خجالت پیش خانواده شوهر نباشه.بگید مادرم چیزی بلد نیست.با مادرتون دوست باشید و سعی کنید به خوتون جرات بدین.در مورد تمسخر برادرتون هم بیخیال باشین،برادر من هم این رفتار و با من میکرد ولی الان که میشینیم راجع به اون روزها حرف میزنیم،کلی میخندیم در حد انفجار،همون ها خاطرات خوشتون از گذشته میشن.خودتون هم به خودتون خواهید خندید.
    موفق و کامیاب باشید.

  6. کاربر روبرو از پست مفید minazaniafsorde تشکرکرده است .

    شیوا 000 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94)

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 18 فروردین 96 [ 23:28]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,488
    سطح
    21
    Points: 1,488, Level: 21
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه مساله ی دیگه ای که من دارم که نمیدونم به مشکلات قبلی ام مربوط میشه یا نه
    من توی رفتار و روابط احتماعی نمیدونم رفتار خوب و صحیح کودومه
    مثلا بی موقع میخندم که بعدا خجالت میکشم یا نمیدونم وقتی یکی عصبانیه من باید چی کار کنم.ازش میترسم فقط!
    چند روز پیش یکی از دوستانم داشت برام درد و دل میکرد من نمیدونستم اصلا چی بگم باید منم تایید کنم یا باهاش ناراحت باشم یا چی
    اگه یه نفر یه بار داد بزنه من خییییلی و تا همیشه ازش میترسم!
    یا وقتی با مدیر گروهمون کاری دارم میرم پشت در اتاقش ولی میترسم و خجالت میکشم برم داخل.شاید ساعت ها پشت در اتاقش بشینم ولی ترس بهم اجازه ورود نده.
    من چون از بچگی با نت و سایت ها و تاپیک ها بزرگ شدم شاید توانایی نوشتن ام خوب باشه ولی حرف زدنم نه!
    قبل هم اشاره کردم.مثلا من خودم را در دیدار اول صبح برای گفتن سلام اماده میکنم اگه طرف به جای سلام بهم بگه مشتاق دیدار من نمیدونم چی جوابش رو بدم و فقط لبخند میزنم.
    بارها پیش اومده در جواب"خوش گذشت؟"گفتم "خوبم"!!!!!
    یا اگر بهن بگن چرا خونه ما نمیای من هییییییییچ جوابی به ذهنم نمیرسه!!!!!!!!!!
    ویرایش توسط p30v : یکشنبه 13 اردیبهشت 94 در ساعت 00:08

  8. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 دی 97 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1393-6-05
    نوشته ها
    496
    امتیاز
    17,675
    سطح
    84
    Points: 17,675, Level: 84
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,385

    تشکرشده 1,898 در 451 پست

    Rep Power
    130
    Array
    سلام عزیزم.
    تاپیکت رو که خوندم باهات احساس همدردی کردم، با این تفاوت کوچیک.
    شما به اجبار حجاب داری، من به اجبار نباید حجاب داشته باشم. شما اگه مذهبت رو بذاری کنار سرزنش میشی، من به خاطر نماز خوندنم سرزنش میشم. شما خجالت میکشی مهمونی دوستات بری، من اجازه ندارم برم چون از نطر خانوادم دوستانم در شان من نیستند. شما فکر میکنی کسی دوستت نداره و به خاطر شرایطت تمسخر میشی، من گمان میکردم کسی دوستم نداره و همه به خاطر پول و موقعیتم منو میخوان و ازم متنفرن.

    میبینی؟ توی تجملات هم آرامشی نیست.

    فقط توی صداقت و آزادی آرامشه.

    منم خیلی سر این مسائل خودمو اذیت کردم و گند زدم به همه زندگیم سر اینکه خودمو انوجور که دوست دارم به اطرافیان معرفی کنم نه جوری که هستم. پنهان از خانواده ام هر اشتباهی مرتکب شدم تا فکر نکنن لوس و دست پاچلفتی ام.

    اما اگر محدودمون کردن، چرا توی محدوده مون آزاد نباشیم؟ چرا خودمون نباشیم، چرا دروغ باشیم؟

    من این کارو کردم و الان خیلی هم از زندگیم راضیم.
    حالا چه کسی خوشش بیاد چه نیاد، چه کلاس داشته باشه چه نداشته باشه، نمازمو میخونم. شان ظاهریمو تا حد امکان حفظ میکنم، به درک که بقیه فکر کنن لباسم مارک دار نیست، صریحا به دوستام میگم من نمیام مهمونی چون خانواده ام اجازه نمیدن. تازه شما هم نباید بیاین. من عابر بانکت نیستم، هرچی خریدی خودت حساب کن، آره من اهل فلان شهر کوچیکم، حق با شماست من نابغه نیستم و معمولیم، گاهی هم بد سوتی میدم. دوست پسر ندارم و نمیخوام هم داشته باشم، خانواده ام به قول شما "اپن مایند" نیست، هر کس هم پدرم برام انتخاب کنه دستشو میبوسم و با افتخار میگم چشم. هیچم ناراحت نیستم که نمیتونم تو خط و چت عشقمو پیدا کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!

    من مسئول فکر و خوشایند و ناخوشایند دیگران که نیستم.
    قبلا اگه استاد میگفت چرا تمرین نداری میگفتم مریض بودم، مهمون داشتیم، فلان.. الان نه، خیلی شیک میگم کوتاهی کردم. معذرت میخوام.
    فوقش دو تا منفیه دیگه. بهتر از اینه که دوتا منفی بخوره تو صداقتم.

    قبلا مامان میگفت با کی صحبت میکنی میگفتم با یکی از دوستام. اسمش هم تو گوشی میذاشتم مثلا سارا که سوء تفاهم پیش نیاد. الان خیلی شیک میگم یکی از هم کلاسی هام. آقا هستن. بیا اس ام اس هاشو بخون. دیگه نیازی هم نیست 6 تا پسورد رو گوشیم بذارم . اسمشو هم همون که هست سیو میکنم.

    کسی که منه واقعیمو نمیخواد، امیدوارم صد سال نخواد. تنها باشم بهتره تا شخصیت دروغینمو دوست داشته باشن. اونها که قرار نیست شخصیت منو شکل بدن. من باید شخصیت خودمو شکل بدم.

    من به خودم، خانواده ام، به سنت ها و اصالتم، به همشون افتخار میکنم. چون خانواده ام رو، اصالتم رو، شهرمو، همه ی اینا رو خدای حکیم و دانای من انتخاب کرده و من ارزش زیادی واسه انتخابش قائلم.

    نکته بعد انتخاب دوسته. کسایی رو انتخاب کن که وقتی کنارشون هستی آرامش داشته باشی . کسایی که تو تجملات غرق نیستن. اونا اگه خیلی اوضاعشون خوب بود الان مشغول تظاهر و خودنمایی و مخفی کردن ضعف و عقده هاشون پشت تجملات نبودن. اونا اگه اصیل بودن اصلا ذاتشون غنی بود و نیازی به جلب توجه نداشتن.
    بعضی ها از زیبایی خوششون میاد، از نظم خوششون میاد، واسه دل خودشون و رفاهشون از پولی که دارن استفاده میکنن. کاری هم به کار کسی ندارن. سرشون به کار خودشونه. خیلی هم خوبه. اما بعضی ها شده قرض میکنن که چیزایی واسه پز دادن داشته باشن، اونوقت همیشه در حال قیاس خود با دیگران هستند. این افراد آرامش ندارن و به نظر مریضن.

    دوستی که آرامش داره، باطن و ظاهرش یکیه و هرجور که باشی واست ارزش و احترام قائله، انگار حضورش به تو شهامت صداقت و روراست بودن میره.
    من چنین دوستای خوبی زیاد دارم. نه براشون مهمه کی هستم و از کجا اومدم، نه میدونم چی دارن و چی تنشونه و حساب بانکیشون چقدر پول داره. فقط میدونم تا به حال یک جمله دروغ بهشون نگفتم و ازشون نشنیدم و وقتی هستند خوشحالم، نه معذب.

    بیا و با خودت مهربون باش، واقعی باش و با چیزای واقعی باش. سر این مسائل به خودت ، به پاکی و صداقتت آسیب نزن. خودت رو دوست داشته باش و به خودت عشق بورز. از خودت تعریف و تمجید کن. هرکسی با تو جوری رفتار میکنه که بهش اجازه بدی. تو و عزت نفس و جسارتت مشخص میکنه کی باهات چگونه رفتار کنه.

    بنابراین
    جمع بندی:
    1. خودت باش و واسه مردم زندگی نکن.
    2. اعتماد بنفس داشته باش
    3. دوستانت رو هوشمندانه انتخاب کن.
    تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.

  9. 2 کاربر از پست مفید عشق آفرین تشکرکرده اند .

    Blue friend (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), شیوا 000 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94)

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 18 فروردین 96 [ 23:28]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,488
    سطح
    21
    Points: 1,488, Level: 21
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عشق افرین عزیز و سایر دوستان بسیار بسیار ممنونم.از صحبتاتون خیلی استفاده کردم و حتی پرینت گرفتم که همیشه داشته باشم و همرام باشه.
    خیلی حالم بهتره و انشالا بهترم میشه
    فقط از مدیران خواشمندم که ابن تاپیک رو حذف کنن.من خیلی از سایت همدردی استفاده کردم و واقعا مفیده و از این رو به همه همکلاسی هام ادرس اینجا رو دادم که اون هام استفاده کنن
    متاسفانه اصلا دلم نمیخواد که همکلاسی ها و دوستانم احیانا مشکل من رو اینجا بخونن:(
    و جدای از این قضیه در مجموع اینکه مشکلاتم اینجا ثبت شده اصلا حس خوبی ندارم لذا تقاضا میکنم لطفا این تاپیک رو حذف بفرمایین
    تشکر

  11. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 03:02]
    تاریخ عضویت
    1392-7-01
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    7,129
    سطح
    55
    Points: 7,129, Level: 55
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 89 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تاپیک ها قابل حذف نیستن
    ولی با پرداخت اشتراک آزاد میتونی تاپیکت رو به انجمن خصوصی منتقل کنی تا از دید عمومی مخفی بشه

    در ضمن برای راه حل مشکلت هم به نظر من شاغل شدن خیلی میتونه بهت کمک کنه
    هم آرامش روانی داره هم به زندگیت نظم میده و هم باعث میشه با افرادی به طور منظم در ارتباط باشی و به ارتقای شخصیتت کمک کنه
    میتونه باعث استقلال مالیت هم بشه که مقدمه ای برای استقلال از خانوادت بشه
    ببین کسی حق نداره و نباید برای نحوه زنگی شما تصمیم بگیره، شما حق داری اونطوری که دوست داری زندگی کنی البته با حفظ احترام و ارتباط با خانوادت بنابراین در شرایط فعلی من بهترین راه رو برات شاغل شدن میدونم که خودش استارت شروع تحولات جدید در زندگیت میشه
    البته باید در کنارش مطالعه و مشورت با آدمهای درست هم داشته باشی تا دچار اشتباه و پشیمانی نشی
    همین تالار همدردی جای بسیار خوبی برای مطالعه هست و تجربیات دیگران خیلی میتونه مفید باشه
    موفق باشی


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. راههای افزایش تمرکز شغلی برای شخصی با مشکلات زیاد چیست؟
    توسط یه بنده خدا در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 05 اردیبهشت 95, 22:00
  2. پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 تیر 94, 18:47
  3. تجربه شخصی در ازدواج با اختلاف سنی 8 سال
    توسط اشنای قدیمی در انجمن تفاوت سنی در ازدواج
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 20 شهریور 92, 10:37
  4. پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 مهر 91, 20:27

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.