سلام عزیزم
عید شماهم مبارک
من راستش رو بخوای خیلی دختر خوبی شدم عزیز ما یه مهمونی دعوت بودیم اون خانومم بود خلاصه اینکه اولین جایی بود که من بودم ،شوهرم بود ،اونم بود و من اینقدر راحت برخورد میکردم.... خیلیییییی خوب بود خودم کیف کردم... البته ناگفته نماند رفتار شوهرم فوق العاده عالی بود(همیشه همینطوریه البته) همیشه خیلی به من اهمیت میده اون خانومم طبق معمول به من محل نمیذاشت نه حرفی نه برخوردی...جواب سلام و خداحافظی مارو هم که کلا نمیده خودشو راحت کرده و مادرشوهرمم که مثل همیشه خیلی قربون صدقه این خانوم شد اونجا... ولی من خیلی حالم خوب بود و همینطور حال شوهرم.باورش نمیشد اینقدر خوب باشه اون شب.مثل پروانه دورم می چرخید طوری که احساس میکردم بهتره یکم کوتاه بیاد تا بقیه مزدوجین جمع خدایی نکرده حسادت نکنن چشم بخوریم نگاهش شده بود مثل اونوقتایی که دعواهامون کمتر بود ...پر از محبت
خلاصه اینکه من به حرف کسی دیگه محل نذاشتم... رفتاراشونم که دیگه عادی شده برام
البته هنوز رفتار این خانم برام نامفهومه با بقیه آخه خیلی بهتر برخورد میکنه ولی با من اصلااااا..حتی یه جا من توی اتاق رفته بودم لباسمو مرتب کنم تا جلوی در اومد هااا منو که دید برگشت رفت... خب بالاخره ناراحت میشم از این کاراش دیگه..بخوام بگم زیاده اینجور مسائل و من هنوز نفهمیدم چراااااا واقعا به نظر شما چرا اینطوریه؟؟طبیعتا عادی که نیست اونقدر که مامانم حتی حساس شدن به این رفتارا.ولی حرف ایشونم اینه که بیخیالش بشم میگن اون خودشو مضحکه عام و خاص کرده علی الخصوص در مورد مجلسمون ...هم آدم حرص میخوره هم از این بچه بازیا خندش میگیره...ولی خب دیگه به قول مامانم بخاطر شوهرم باید تحمل کنم دیگه این رفتارا میخواست عوض بشه تو این 2 سال شده بود.
اما شوهرم لیاقت یه زندگی خوب رو داره همینطور من...
از شما دوست گلم هم ممنونم که کمکم کردی خداییش مهمونیه بهم چسبید.اولین مهمونیه با آرامشم بود اونجا ;)))
ایشالا سالی پر از خوبی داشته باشی عزیزم
علاقه مندی ها (Bookmarks)