به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 فروردین 95 [ 18:34]
    تاریخ عضویت
    1393-12-01
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    926
    سطح
    16
    Points: 926, Level: 16
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    توجه بیش از اندازه شوهرم به مادرش

    سلام.
    23 سالمه و5 ساله و چند ماهه که عروسی کردم.وقبل از اون حدود 3 سال عقد بودم.
    بچه نداریم.
    شوهرم لیسانس برق داره و خودم لیسانس ریاضیات.
    شوهرم قبل از 8 میره و غروب نزدیکای 6 و 7 برمیگرده.
    از شروع زندگی از همون ابتدا و دوران عقد ، رابطه خوبی بین ما حاکم نبود.و خلاصه اینکه زن و شوهریم ولی باهم رفیق نیستیم.
    دو بار کارمون داشت به طلاق و جدایی میکشید که با پادر میونی فامیل دوباره آشتی بوجود اومد.
    تو یه آپارتمان با جاری، مادر شوهر و خواهر شوهر زندگی میکنیم.
    تقریبا 8ماهه که پدرشوهرم فوت کرده.از بعد فوت پدرشوهرم، توجه بیش از اندازه شوهرم به مادرش شروع شد.به حدی که دوس داش هر شب مادرش با ما شام بخوره.
    من هم چون فقط برای شام با شوهرم سره سفره بودم اصلا موافق نبودم.ولی با این حال حدود 6 ماه سکوت کردم.
    گفتم داغدار هستنو درکشون کنم.
    ولی این آخریا صبرم لبریز شد.
    از این گذشته، بعد از خوردنه شام،میوه و چای، مادر شوهرم به خونه خودش میره و شوهرم هم با برادر شوهرم و جاری و ... اونجا جمع میشن و آخر شب نزدیکای 12 به خونه برمیگرده.
    شروع به حرف زدن با شوهرم کردم و خیلی آروم ازش خواستم که فقط روزای شنبه و دوشنبه و چهارشنبه از مامانش دعوت کنه برای شام بیاد خونمون و اینطوری یه روزایی رو هم منو تو با هم تنها هستیم، به ظاهر پذیرفت ولی در عمل اصلا توجهی به حرفم نکرد، منم که صبرم تموم شده بود، تو یکی از این روزا بنا رو به مخالفت و بیرون نیومدن از اتاق کردم.
    گفتم خودت از مامانت پذیرایی کن.
    خلاصه کار به دعوا و کتک کاری کشید.شوهرم تا جایی که تونس منو زد.تا اینکه مادر شوهرم اومد خونمون برای شام، و من هم از اتاق بیرون نرفتم، و شوهرم جلو مادر شوهرم دوباره منو کتک زد، و اینجوری بود که مادر شوهرم متوجه بی علاقه بودنه من نسبت به حضورش شد، از اون شب به بعد که 3 شب میگذره، مادر شوهرم خونه ما نیومدن.
    شوهرم بام قهره.رختخابشو جدا کرده.و گفته که پاشو خونه مامان من نمیزاره.
    اگر شوهرم اون شب به حرفه من گوش میکرد و طبق خاسه من با من شام رو میخورد و به مامانش زنگ نمیزد، هیچ وقت مادر شوهرم پی به این مسئله نمیبرد.و از این گذشته من نخاستم که اون اصلا نیاد، فقط گفتم، روزایی هم با هم باشیم.
    لطفا راهنماییم کنید چیکار کنم؟

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    وقت بخیر

    شما در سن پایینی ازدواج کردید و مشخصه که ارتباط خوبی هم با همسرتون نتونستید برقرار کنید ؛ برای همین تاپیکای زیر رو مطالعه بفرمایید :

    http://www.hamdardi.net/thread-3525.html
    http://www.hamdardi.net/thread-6377.html
    http://www.hamdardi.net/thread-12741.html
    http://www.hamdardi.net/thread-29898.html
    http://www.hamdardi.net/thread-1247.html

    از این دست تاپیک ها زیاد داریم خودتونم میتونید توی سایت بگردید و پیداشون کنید .

    مادرشوهرتون آدم بدی نیست چرا که در غیر این صورت از موقعیتش و متقابلا از ضعف شما در ارتباط با شوهرتون ، خیلی می تونست سوءاستفاده کنه،
    دلم یکم براش سوخت . دنیا دو روزه باهاش مهربون تر باشید

    حتما تاپیک ها رو بخونید. اونوقت می فهمید که باید چی کار کنید که کار به زد و خورد و ناراحت کردن و ناراحت شدن نرسه و بالعکس همه با هم دیگه خوب و خوش باشید و از زندگی لذت ببرید.

    موفق باشید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  3. 4 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 01 اسفند 93), هم آوا (جمعه 01 اسفند 93), سوده 82 (جمعه 01 اسفند 93), شیدا. (جمعه 01 اسفند 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 فروردین 95 [ 18:34]
    تاریخ عضویت
    1393-12-01
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    926
    سطح
    16
    Points: 926, Level: 16
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.از وقتی که برای خوندنه حرفام گدذاشتید یک دنیا ممنونم.
    بله حق باشماس.مادر شوهرم ، مادری مهربان هستن.
    ولی دوست عزیز ، الان با شرایط پیش اومده نمیدونم چیکار باید بکنم.
    من باوجوده بدنه کبود و مشکلاته بعد از کتکه شوهرم، بازم در حد نیاز با شوهرم حرف میزنم، ولی شوهرم اصلا توجهی به من نمیکنه.
    من بشدت نیاز به محبت شوهرم دادم، چرا که اگر اینطور نبود، برای فقط ده تا یه ربع سره سفره بودن، اینجور رفتار نمیکردم.
    خیلی تنهام.لطفا کمکم کنید.
    ویرایش توسط f.eslami92 : جمعه 01 اسفند 93 در ساعت 01:29

  5. 2 کاربر از پست مفید f.eslami92 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 01 اسفند 93), شیدا. (جمعه 01 اسفند 93)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 شهریور 94 [ 18:35]
    تاریخ عضویت
    1393-11-25
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    779
    سطح
    14
    Points: 779, Level: 14
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 67 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام به شما بانوی گرامی۰
    طوری که من متوجه شدم شما از سن ۱۵ سالگی متاهل شدید! یعنی خییلیییی زود! مسلما انتخاب همسر توی این سن نمیتونه از روی دانایی کامل و انتخاب صد در صد درستی بوده باشه! به هر حال در اون مورد اشتباه کردید اما بگذریم۰۰۰۰
    فکر میکنم همه تا حدودی با من موافق باشند که زندگی کنار خانواده همسر و خصوصا خانواده ی آقا به دلیل نفوذ بیشتر و تاثیراتی که میتونه داخل محیط خانه و روابط زناشویی داشته باشه، مقداری مشکلساز خواهد بود هر چند که خونه ها از هم جدا باشه۰۰۰۰
    در مورد رفتار همسرتون شما باید یه مقدار بیشتر تحمل میکردید تا حداقل یک سال از فوت پدرشون میگذشت و یه مقدار بیشتر با همسر و خانوادشون بخصوص مادر ایشون مدارا میکردید۰ مطمعن باشید که یه مدت که بگذره داغشون کمرنگتر و احساساتشون سردتر از گذشته میشه و مادر ایشون رفت و آمدشون به منزل شما کمتر خواهد شد۰
    مسلما اقدام شما برای تعیین روزهایی از هفته برای دعوت از مادر ایشون کار عاقلانه ای بوده ولی رفتار اون لحظه تون تا حدودی منطقی نبوده۰اینکه برید داخل اتاق و برای پذیرایی از مادر ایشون اقدام نکنید۰ میتونستید اون روز رو هم مثل سابق بگذرونید و بعد از رفتن ایشون با همسرتون جدی تر صحبت کنید۰ اینکار شما باعث جریحه دار شدن غرور همسرتون بخصوص کنار مادرش شده۰
    و اما رفتار همسرتون در برخورد فیزیکی با شما چیزیه که به هیچ وجه از نظر بنده قابلیت توجیه کردن و ماستمالی کردن نداره! کارشون ۱۰۰درصد اشتباه و بسیار زشت و ناپسند بوده۰۰۰ چه این برخورد رو جلوی مادرشون انجام داده باشند چه در غیاب هر کسی۰ خشونت علیه زنان رو به شدت محکوم میکنم۰نه تنها در قبال حرکتی که شما انجام دادید بلکه هزار برابر کار بدتر از کار شما۰
    خوشبختانه مادر شوهر شما تا اونجایی که مشخصه منشا مشکل رو فهمیده و سعی در رفع و رجوعش داره که این خیلی خوبه۰ و اما شما حرف همسرتون رو که گفتن با خانواده شما رفت و آمد نخواهند کرد رو جدی نگیرید این تصمیمیه که در هنگام عصبانیت گرفته شده و به اصطلاح ایشون قصد مقابله به مثل دارن۰
    این مشکل شما تا حدود زیادی حل شده است اما مشکلات دیگر شما مثل عدم تفاهم و خشونت و غیره ریشه و دلیل توی ازدواج زودهنگام و عدم شناخت کافی شما از همسرتون داره۰۰۰ و به نظر من اولین چیزی که باید شما به فکر چاره اش باشید خشونت و رفتار زشت و ناجوانمردانه همسر شماست و این طرز رفتار رو سخت میشه عوض کرد مگر اینکه خود فرد پی به اشتباهش ببره و خودش رو اصلاح کنه۰۰۰۰۰۰
    موفق باشید۰

  7. 3 کاربر از پست مفید Tombstone! تشکرکرده اند .

    اثر راشومون (جمعه 01 اسفند 93), بارن (جمعه 01 اسفند 93), سوده 82 (جمعه 01 اسفند 93)

  8. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    مادر شوهرتون منزل هیچکدوم از بچه های دیگه اش که توی همون ساختمون هستند نمی رفت؟
    فقط و هر شب خونه شما می اومدن؟
    دلیلش را می دونید؟


    همونطور که خودت هم گفتی، مشکلت اون یک ربع ده دقیقه شام خوردن نیست.
    فایل "کلید مرد" را پیدا کن و گوش کن.
    لینکش توی تالار هست.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : جمعه 01 اسفند 93 در ساعت 02:13

  9. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 01 اسفند 93), بارن (جمعه 01 اسفند 93), سوده 82 (جمعه 01 اسفند 93)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 فروردین 95 [ 18:34]
    تاریخ عضویت
    1393-12-01
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    926
    سطح
    16
    Points: 926, Level: 16
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.ممنونم که وقت گذاشتی شیدا جون.
    چرا ایشون گاهی اوقات برای نهار به منزل پسر بزرگشون و دخترشون هم میروند.
    ولی شوهر من ظهر ها خونه نیستند.
    اصرار بیش از اندازه شوهرم از مادرشون باعث میشد هر شب برای شام خونه ما بیان.
    بله حق باشماس من نباید اون شب یه دفعه اقدام میکردم.

  11. کاربر روبرو از پست مفید f.eslami92 تشکرکرده است .

    شیدا. (جمعه 01 اسفند 93)

  12. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو
    ببخشید با گوشی هستم خیلی خلاصه لطفا از ادامه دادن اینگونه تایپی خودداری کنید لینک هایی که آقا رضا کانون معرفی کردن بحران مبتوانم بگم جزو بهترین مقالات سایت هستش و شما با خواندن و مرور و یادداشت برداری از این مقالات و استفاده از آن در زندگی به اضافه اینکه لطفا اندکی صبور باشید بجای اینکه روبروی شوهرت و مادرش قرار بگیری کنارش باش من یک مرد متاهل سی ساله هستم خیالت راحت کنم مشکل شما فقط شام خوردن با مادر شوهرت نیست اینم نباشه باز رابطه خیلی خوب و قوی با هم ندارید برطبق نوشته خودتان میگم اگر اندکی سیاست داشته باشی و زرنگ باشی با خواندن مقالات و کسب مهارت یاد پیگیری بهترین فرصت هستش برای اینکه شوهرت را عاشق خودت بکنی برای یک مرد مادرش عزیزترین فرد زندگیشه این یادت باشه بانو این فرصت را غنیمت بشمار هم ثواب دنیوی و اخروی داره هم شوهرت عاشق دلباخته شما میشه.
    پس لطفا مقالات را مطالعه کنید و نتیجه شگرف آن را در زندگیتان و بهبود و بالا رفتن کیفیت آن کاملا لمس کنید.
    شاد و سربلند و پیروز باشید

    - - - Updated - - -

    درود بانو
    ببخشید با گوشی هستم خیلی خلاصه لطفا از ادامه دادن اینگونه تایپی خودداری کنید لینک هایی که آقا رضا کانون معرفی کردن بحران مبتوانم بگم جزو بهترین مقالات سایت هستش و شما با خواندن و مرور و یادداشت برداری از این مقالات و استفاده از آن در زندگی به اضافه اینکه لطفا اندکی صبور باشید بجای اینکه روبروی شوهرت و مادرش قرار بگیری کنارش باش من یک مرد متاهل سی ساله هستم خیالت راحت کنم مشکل شما فقط شام خوردن با مادر شوهرت نیست اینم نباشه باز رابطه خیلی خوب و قوی با هم ندارید برطبق نوشته خودتان میگم اگر اندکی سیاست داشته باشی و زرنگ باشی با خواندن مقالات و کسب مهارت یاد پیگیری بهترین فرصت هستش برای اینکه شوهرت را عاشق خودت بکنی برای یک مرد مادرش عزیزترین فرد زندگیشه این یادت باشه بانو این فرصت را غنیمت بشمار هم ثواب دنیوی و اخروی داره هم شوهرت عاشق دلباخته شما میشه.
    پس لطفا مقالات را مطالعه کنید و نتیجه شگرف آن را در زندگیتان و بهبود و بالا رفتن کیفیت آن کاملا لمس کنید.
    شاد و سربلند و پیروز باشید
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 فروردین 95 [ 18:34]
    تاریخ عضویت
    1393-12-01
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    926
    سطح
    16
    Points: 926, Level: 16
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بی توجهی شوهرم

    سلام.
    چن وقت پیش پیامی با عنوان توجه بیش از اندازه شوهرم به مادرش و تمام اتفاقاتی که بینمون پیش اومده بود رو مطرح کردم.
    از اون روز تاحالا، هنوز منو شوهرم رابطمون خوب نشده.
    هر بارم که میخام باش حرف بزنم، حرفای جدید پیش میادو بجای بهتر شدن، بدتر از قبل میشه.
    تو همه این مدت حتا رختخابش ازم جدا کرده و تنها میخام.
    هرچی صبر میکنم بهتر نمیشه که هیچ هر روز خطو نشونو و حرفای آزار دهنده بیشتری تحویلم میده.
    مثلا اینکه میگه، شبها میخام برم پیش مامانم بخابم.البته لازم بذکره که بگم، مامانش شبها تنها نمیخابه و هر شب یکی از بچه های خواهرشوهرم پیشش هست.
    یا اینکه میگه ، اصلا میخام به مامانم بگم بیاد با ما زندگی کنه.
    با این حرفاش آزارم میده.
    و فقط مشکل من همین چیزا نیست.جدا خابیدنشم هست.شوهرم خوب میدونه من خیلی گرمم، با این رفتارش میخاد اذیتم کنه.به خیاله خودش میخاد تنبیه کنه.
    از طرف دیگه بخاطره چهرم، تو دانشگاه خیلی مورد توجه هستم.
    حتا پیشنهادای بدی از طرف اساتیدم میشنوم.
    قبلا عزت نفس پایینی داشتم و گناهای زیادی رو تجربه کردم.
    میترسم با این رفتارای شوهرم دوباره تو اون منجلابا گیر بیفتم، چرا که اینطوری از دو طرف ضرر کردم.
    نمیدونم چطور به شوهرم بفهمونم که داره اشتباه میکنه.
    خیلی بسختی خودمو از گناه بیرون کشیدم، شبا تا روشن شدن هوا گریه و التماس خدا میکردم که کمکم کنه، بعدش ظهر نشده پام تو اون خونه خراب شده برای گناه بود.به سره حد جون دادن رسیدم تا تونسم خودمو از اون کثافتا که دو سال توش بودم،بیرون بکشم.هشت ماه بببیشتر نیس که توبه واقعی کردم، در حال حاضر نگرانیم از دوباره اسیر شدنم هست.
    لطفا بگید چطور از شوهرم بخام، ناراحتی و دلخوریش رو وارد اینجور مسایل نکنه.

  14. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    دوست عزیز،

    نباید تاپیک دوباره می زدی. هنوز یه هفته هم نشده که تاپیک قبلیت را شروع کردی.
    مشکلت هم که همونه.
    باید ادامه همون می نوشتی.

    23 سالت هست و هشت ساله که ازدواج کردی. کی فرصت کردی به راه خراب کشیده بشی؟ شما که از اول بلوغ شوهر داشتی.

    همسرت از این ماجراها خبر داره؟

    عزیزم زندگی یک سیستم هست، همه اش به هم مربوطه. نمی شه که شما به قول خودت به خونه خراب شده بری و گناه کنی و
    بعد بگی همسرم چرا محلم نمی ذاره
    چرا می ره پیش مادرش و چرا دوستم نداره و ...

    حالا که تصمیم گرفتی سالم باشی و خوب رفتار کنی، باید خیلی وقت و انرژی بذاری تا همسرت دوباره به شما دلگرم بشه و اعتماد کنه.

    بیا تو همون تاپیک قبلی و قدم به قدم برای اصلاح زندگیت تلاش کن.
    اگر همسرت اینقدر با خانواده اش با محبت و گرم هست، با شما هم می تونه باشه. فقط باید سعی کنی.

    خراب کردن یک دیوار با دو تا ضربه کلنگ انجام می شه، اما چیدن دوباره اش، آجر به آجر هست. باید وقت بذاری.

    گزارش می کنم این تاپیکت را با قبلی یکی کنند.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  15. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (دوشنبه 04 اسفند 93), khaleghezey (سه شنبه 05 اسفند 93), sevil73 (سه شنبه 05 اسفند 93), کیانا 93 (سه شنبه 05 اسفند 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 خرداد 91, 22:27
  2. توجه توجه، سریعا صندوق پیامهای خصوصی خود را تخلیه فرمایید
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 تیر 90, 16:22
  3. توجه توجه :نكات بسیار مهم در رویكرد جدید تالار همدردی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 88, 22:57
  4. تجربه نيست ولي نظريه است ( توجه ، توجه ، توجه )
    توسط honarmand در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 25 اسفند 86, 18:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.