به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 43
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    شیدای عزیز و پارسای عزیز واقعا ازتون ممنونم بالاخره متوجه منظور من شدید ...
    من تو خونه اختیار دار نیستم و هر حرفی میزنم مامانم میگه مگه ما دیگه کیو داریم ایناهم گناه دارن ... دیروز رفتم خونه دیدم خونمون با مامانم نشستن مثل اینکه مامانم بهش زنگ زده بود که چند دقیقه ای بیاد بشینه و بره اونم اومد داشت با تلفن با یکی دیگه از خاله هام که عقد هست صحبت میکرد اون پرسید شب میای خونه برگشت گفت دیگه اومدم اینجا تنبل شدم بعد دید من یه لحظه نگاه بد بهش کردم گفت مائده وسایلامو قایم کرده کفشامو برداشته که نتونم بیام منم گفتم بیا هرچی میخوای بهت میدم تو فقط برو نیم ساعت بعد خودش رفت اما با ناراحتی یعنی دلخور شده بود اما از قدیم گفتن
    کسانی تو زندگی شکست میخورن که بخوان دل همه رو بدست بیارن
    فقط امیدوارم دوباره امشب نیاد

    - - - Updated - - -

    خونه ما جای مخفی نداره که چیزیو قایم کنم و از بچگی یاد گرفتم همه چیز جلوی دست باشه ...
    بعدشم ماهواره رو خراب کنم پس خودم چی؟؟؟
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  2. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    parsa1400 (یکشنبه 21 دی 93)

  3. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    139
    Array
    اینکه موقتی موفق شدی خوبه ولی باید یه تغییراتی تو خونتون بدی با هماهنگی مادرتون طوریکه به مادرت لطمه ای نخوره .

    در حقیقت باید فکر تنهایی اونم بود . تو میری سر کار تو میری دانشگاه تو میری ............... مادرت چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    خاله ی تو خواهر مادرته و شاید یه همدم یه پشتیبان برا مادرت . تو تصمیم هاییکه در حد اختیارات خونه خودتون میگیری مادرتو و تبعات اونو مد نظر داشته باش . مادررر .......

    اتافقا برعکس من احساس میکنم مادرت همه چیز برا تو میخواد حتی رفت آمدها که از خیلی وقته تو خونتون جاریه . که تو احساس تنهایی نکنی .................


    چه حرف قشنگی زدی منو به فکر برد . روم تاثیر داشت . متناسب با تاپیک منم بود
    کسانی تو زندگی شکست میخورن که بخوان دل همه رو بدست بیارن

    بیش از ده بار برا خودم تکرار کردم . ممنون درس خوبی بود

    موفق باشی

  4. کاربر روبرو از پست مفید parsa1400 تشکرکرده است .

    maedeh120 (سه شنبه 23 دی 93)

  5. #23
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    سلام مثل اینکه خیلی موقتی بود چون دیشب مجدد خونمون بود ... باور کنید ما سالی یه بار اونجا نمیریم یعنی من با اینکه کوچه بالاییه اما اون خیلی میاد ...
    تو رو خدا یه راه حل درست بدید که حرمت ها شکسته نشه و کمتر بیاد خونمون از 7 روز هفته 6 روزش با ماست طوری شده بود که یه سری مدیر ساختمون هزینه های مشترک رو واسه واحد ما 3 نفر حساب کرده بود ...
    یه سری هم قبلا گفته بودم خالم باعث یه مشکل خیلی بزرگ تو خونمون شد که آبرومون جلو در و همسایه و کوچه و خیابون رفت ... ازش بدم میاد اه
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  6. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 مرداد 96 [ 10:06]
    تاریخ عضویت
    1393-7-02
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,277
    سطح
    35
    Points: 3,277, Level: 35
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    102

    تشکرشده 144 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مائده جون به نظرم همین که شما اصلا سالی ی بارهم نمیخرید خونه اونا یکی از دلایلیه که اون دائم خونه ی شماست.

    نمیدونم واقعا دلیل این موضوع چیه اما اکثر فامیلای پدری من زمانی که مادربزرگم با ما بود دائم خونه ی ما بودن و ما سال ب سال عید میرفتیم خونشون. بعد چندباری که ما رفتیم خونشون انگار یهو دوزاریشون افتاد و دست و پای خودشونو جمع کردن.
    حتا من خودم ی دخترخاله داشتم که دوره ی نوجونیم با بقیه دخترخاله هام در هفته حداقل دو روز میرفتیم خونشون چتر میشدیم و اصن انگار عادت کرده بودم که ما همش اونجا باشیم و وقتی اون میومد خونمون یطوری میشدم :)) انگار که نوبت ما رو خورده اما همین رفت و امدش باعث شد من متوجه حرکت زشتم بشم و دیگه خیلی کمتر برم خونشون.

    بنظرم در هفته حداقل یک یا دوروز مادرتو بردار بریم خونه ی پدربزرگت و تا شب هم بمونیم هم خیلی مودبانه اس هم حال خالتو گرفتی هم اینکه شاید بفهمه کارش خوب نیس و خونه ی شما جای چتر شدن نیس.
    بنظرم ب امتحانش می ارزه. البته مداومت داشته باشین بهتره ینی هر هفته یکی دوروز حتما اونجا باشین.

  7. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    مرسی عزیزم از نظرت
    با اینکه خونشون اصلا راحت نیستم با اینکه یه مادر بزرگ دارم یه عالمه مهربون ..اما میرم امشب میرم خونشون ... تا اون نیاد دختره ی پرو ...
    آخه از خونه خودشون خبر نداره اصلا یهو میبینی من میرم خونشون بعد اون خونه ماست فکر میکنه که من بیرونم تا مثلا 10 شب ... بعدشم خونشون ماهواره نداره من یه سریال رو دارم دنبال میکنم
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  8. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 دی 93 [ 13:09]
    تاریخ عضویت
    1393-6-08
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    618
    سطح
    12
    Points: 618, Level: 12
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    9

    تشکرشده 167 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گفتین یه خاله عقد کرده هم دارین و شاید این خاله که مدام میان پیش شما از اینکه منزل خودشون باشن و داماد رفت و امد میکنه زیاد راضی نیستن . من نمیدونم آیا پیش از عقد خواهرشون هم زیاد پیش شما می موندن یا نه؟ البته که این توجیه خوبی نیست و لی خوب الان اگر خودت هم یه خواهر داشتی که نامزد داشت و همش اونجا بودهزار و یک حس متفاوت داشتی.
    ازش غیر مستقیم بپرس که ایا این موندنش پیش شما مربوط به اون موضوع میشه و اگر جوابش مثبت بود یه جورایی بهش بگین مادامیکه خواهرش نرفته خونه بخت کج دار و مریض این وضع رو تحمل می کنید .
    اگر هم به هوای قلیان و پسر میاد و دنبال ازادیهایی میگرده که منزل پدرش نداره باز هم غیر مستقیم بایذ پدرو مادرش بدونن که این البته کار شما نیست. وظیفه مادرتونه.
    خدای نکرده اگر فردا مشکلی پیش بیاد شما میشن مسئول و پدربزرگتون ممکنه ازتون گله کنن که چیزی بروز ندادین.
    ولی باز هم چون سرپرست خونه مادرتون هستن بهتره که شما ایشون رو مجاب کنی و خودت چیزی نگی

  9. کاربر روبرو از پست مفید gelareh55 تشکرکرده است .

    maedeh120 (سه شنبه 23 دی 93)

  10. #27
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    مائده جان،

    فکر کنم داری انرژی بیهوده می ذاری.

    وقتی مادر و پدرت جدا شدند، مادرت و شما سالها خونه ی پدربزرگ زندگی کردید. خاله ها مثل خواهرتون بودن و با هم بزرگ شدید.
    مادرتون توی خیلی مسائل خودش را مدیون خانواده اش و حمایتهاشون می دونه.

    گفتی که دو ساله خونه مستقل گرفتین.
    تلاشت برای جدا کردن مادرت از خانواده اش، بیهوده است.

    بهتره سرت به کار خودت باشه و روابط نزدیک و پیچیده ی مامان و خانواده اش را بپذیری. مگر این که مادرت هم مثل شما ناراحت باشه و خواستار جدا شدن از اونها.
    اگر اینطوره و مادرت هم کاملا باهات موافقه، بگو.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  11. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    maedeh120 (سه شنبه 23 دی 93), واحد (سه شنبه 23 دی 93)

  12. #28
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    مرسی گلاره جان و شیدا جان
    گلاره جان نه به خاطر خالم نیست خالم نزدیک 1 سال هست که عقد کردست ... واقعا دلیلشو نمیدونم چرا همش خونه ماست تا یه حرفی میزنی میزنه زیر گریه من زندگی خوبی ندارم مجبورم که میام خونه شما اما دروغ میگه خونشون زندگی بدی ندارن ... داداشش که داییم باشه مجرده و نمیدونه این گوشی داره بیشتر به خاطر این میاد خونمون که از هرلحاظ ازاده من گاهی اوقا از سرکار میرم میبینم خونست میگو صاحبخونه خونه ای ...

    شیدای عزیز
    حق با توا اونا خیلی بهم نزدیکن من خیلی سردم نسبت به اونا و روابط خانوادگی ... مامانم خودش دوس داره دورش شلوغ باشه اما من نه مامانم میدونه که من از شلوغی متنفرم و تنهایی رو دوست دارم اما زیاد اهمیت نمیده میگه من نمیتونم خواهرمو از خونه بیرون کنم ...
    دیشب باهاش حرف نمیزدم اومده بغلم خودشو لوس کرده با یه حالت بچگونه مسخره میگه چرا باهام حرف نمیزنی بهم محل نمیدی باهام قهری؟
    آخه شیدا چرا باید بسوزم و بسازم و دم نزدم ؟؟؟ چرا باید طوری زندگی کنم که دست ندارم ...
    ما از اونا جدا شدیم که راحت بشیم عین کنه چسبیدن بهمون ...
    تازه سال اول بابابزرگم به مامانم میگفت لازم نکرده خونه جدا بگیری پس خرج اینارو کی بده؟؟؟خیلی پروان ...فقط مادر بزرگم بینشون خوب و مهربون
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  13. #29
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    ببخشید دیر شد :( امتحان داشتم نتونستم به حرفم سر موعد عمل کنم! :(
    این پست من بود، پستی که پاک شد ولی من بازسازیش کردم:)
    *** **** *** ***** **** *** **** ***

    سلام خانم گل خوبی؟
    من وقت نکردم همه ی تاپیک و بخونم اینطور که اول پستت گفتی مشکلت خاله ات هست، تو همون صفحه اول هم گویا گفتی خاله ات کارهایی که نمیتونه پیش پدر بزرگت انجام بده میاین خونه شما انجام میدهند.

    اولا که طبق تاپیک های قبلیت شما از نظر اطرافیانتون زیاد دختر بزرگ و مستقلی گویا بنظر نمیرسی.

    یعنی شمارو بعنوان یک بزرگتر قبول ندارند پس نمیتونی مستقیم کاری انجام بدی.یعنی اگه مستقیم هم کاری انجام بدی، نتیجه نمیگیری هیچ، تازه وجهه خودت و الکی جلوی بقیه خراب کردی.


    بنابراین شما تنها کاری که میتونید بکنید تغییر نظر مادرتون هست و هم نظر کردن ایشون با خودتون.
    اینکارو با تحکم و لجبازی هم نمیتونی انجام بدی.چون تا حدودی، چند روزی بحرفت میکنند دوباره کلید میدهند و باقی ماجرا
    پس ایشون باید قلبا با شما ام نظر بشند، البته گویا مادرتون هم قلبا هم نظر هستن منتها جرات اقدام در جهت نظرشون ندارند، فکر میکنم بتونم حدس بزنم، در ادامه برایت توضیح دادم.اگه حدسم درست باشه، راه حلش بدین صورت هست :
    .



    برای اینکار بنظر من اول با مامانت خیلی آروم بدون تنش و تحکم صحبت کن.

    من یک مثال برات میزنم :

    مثلا یروز برو بیرون برای مامانت یک شاخه گل رز بگیر، بعدشم بیا بهشون تقدیم کن.
    با یک جمله ی قشنگ.
    مثلا بگو:

    **تقدیم به مامان یکی دونه خودم که تو دنیا تکه، ** یا جمله ای با بار تمام احساسی مشابه همین، بعدشم بغلشون کن و بوسشون کن.بگو * خیلی دوستشون دارید *

    ببریشون یک جا بشینن و بگو امروز خودم میخوام آشپزی کنم.
    یک غذای خوشمزه که مامانت دوست داره درست کن و با سلیقه میز و بچین ، بعدشم خودت برو سراغ مامانت و بیارنشون سر میز.
    میتونید حتی برنامه های دیگه ای هم بچینید مثه بیرون رفتن، مثلا یکبار غذایی درست کنید و بگید میخواهم بریم امروز و بیرون غذا بخوریم.

    یا باهم برید سینما، کوه و....

    همش یجورایی وانمود کنید که خیلی دوست دارید دونفره وقت بگذرانید، اگه زمانیکه برنامه ریزی کردید و خاله تان هم تقاضا کردن همراهیتون کنند .

    دست مامانیتو بگیر و نه بحالت تحکم بحالت لوس دختروته خودمون، بگو * نه خاله جون بذار امروز و تنهایی بریم دوست دارم با مامانم تنها وقت بگذرونم. و دونفره بریم *
    امروز دختر و مامان باهم میخواهند برند بیرون، بعدشم به مامانت نگا کن و بحالتی که دوست داری مادرت هم تاییدت کنند، بهشون بگو مگه نه مامان جون شما هگ همین و میخواین؟

    اگه قبول کردن که هیچی،خودتو خیلی ذوق زده و خوشحال نشون بده.
    اگه قبول نکردن و بالاخره خاله تون هم باهاتون همراهی کردن، برعکس خودتو ناراحت نشون بده، اما بگو باشه قبوله، ولی من خیلی دوست داشتم امروز مستقلانه من و مامانم بدون وابستگی به شخص دیگه ای از اعضای فامیل میرفتیم بیرون، مثله همه ی خانواده های دوستم که با پدر و مادر و خواهر و برادرشون برنامه تفریحی میچینند.
    **** ***** ***** ***** ****** *****
    ببین اینارو گفتم که درواقع به مامانت ثابت کنی تنها نیستند میتونند وقت آزادشون و با شما که دخترشون هستید بگذرونند.و لازم نیست همش نگران یک هم صحبت باشند.
    چون من احساس میکنم، شما مادرتون و تنها گذاشتید و زیاد وقتی و برای ایشون اختصاص نمیدید برای همین هم با اینکه حرفتون و قبول دارند و دوست ندارند از این وضعیت خسته درست مثله شما خسته شده اند و واقعا استقلالتون زیر سوال بره، اما نمیتونند مطابق خواسته خودشون و شما رفتار کنند، چون با خودشون میگند اگه همین ها هم نباشند و از من دلخور بشند، یا خدایی نکرده من کاری و ناخواسته یا خواسته انجام دهند که دلخور بشوند اونوقت من چکار کنم؟


    تنها میشم، دخترم که دیر یا زود ازدواج میکنه و میره، الانم که تفریحات و دوستان خاص خودشو داره،برای همینه که مجبورند یک جورایی به خانواده اشون با کلید دادن یا دادن برخی هزینه ها یکجورایی باج بدهند تا تنهاشون نذارند چون بهشون نیاز دارند.

    البته شما هم باید کمی به مادرتون حق بدهید زمانیکه شما ازدواج کنید، و درگیر زندگیتون شوید مادرتون خیلی تنها میشوند، برای همین یک جورایی به حضور خواهراشون و فامیلشون نیاز دارند.
    بنابراین به هیچ عنوان سعی نکنید یوقتی مادرتون و مجبور کنید که با تحکم و دلخوری و ناراحتی، خانوادشون و از خودشون دور کنند. چون اینطوری ایشون در آینده بیش از پیش تنها خواهند شد. پس کمی سعی کنید * متعادل * رفتار کنید.


    ******************************
    بنابراین بنظرم بعد از چند ماهی که اینگونه رفتار کردید و به مادرتون ثابت کردید، ایشون براتون خیلی مهم هستند و تنهاشون نخواهید گذاشت.و بنابراین لازم نیست برای پر کردن اوقات فراغتشان حتما بکسی باج بدهند.

    اونوقت که ایشون جرات اینو پیدا خواهند کرد که جلوی استقلال از دست رفته و بگیرند.
    چون میدونند تنها نیستند و دخترشون هم باهاشون هست، میدونند که دخترشون فقط برای خودش نیست که دنبال استقلال هست، درحال حاضر آزادی و استقلال هردوست که زیر سوال رفته!
    و درحال حآضر دخترشون برای باهم بودن دنبال استقلال بیشتر هست.

    *** **** *** ***** **** *** **** ***
    میتونی یروز بشینی با مامانت صحبت کنی و بگی :

    مامان جون میدونم شما تنهایی، و ما دوتا کسی و جز خودمون و خانواده شما نداریم و...
    اما یک نگاهی به اطرافمون بنداز ما اصلا از خودمون استقلالی نداریم ،ما اصلا اختیار دار خونه ی خومون هم نیستیم، حتی همین الان که دارم با شما صحبت میکنم، نمیتونم مطمعن باشم که حرفام آیا میتونم تموم کنم یا نه! چون میترسم الان یکی بی خبر کلید بندازه بیاد خونه و من نتونم حرفام و با مامان عزیزم تمام کنم .


    اگه من دارم برنامه ی مورد علاقه ام و نگاه میکنم مطمعن نیستم، که آیا میتونم تا آخر ببینمش یا نه.
    چون هر لحظه یکی ممکنه کلید بندازه و بیاد تو و نذاره من برنامه ام و تا آخر بیینم.
    من اگه بخواهم یروز تنها باشم نمیتونم چون یکی کلید میندازه و میاد خونه ام و اجازه نمیده اون زمان تنها باشم، در اینجا نه تنها، تنهایی من بلکه استقلال من در زندگی شخصیم کاملا میره زیر سوال!

    یا اگه یروز دوست داشته باشم دوستام و دعوت کنم خونه ی خودمون، نمیتونم چون ممکنه یکی ناراحت بشه، یکی که تو این خونه زندگی نمیکنه! اما در برنامه ریزی ما جهت مهمون اومدن و نیومدن دخالت میکنند.
    اصلا نمیتونیم کسی و دعوت کنیم چون همون لحظه باید نگران این باشیم که کی الان قراره کلید بندازه و بیاد خونه!

    چرا واقعا این حق ها و باید خودتون و دخترتون سلب کنید؟

    درسته پدرم کنارم نیستن اما یک مادر دارم که هم برایم مادری کرده هم پدری.
    آخرش هم بهشون بگو این حرفا همشون،فقط جنبه درد و دل داشت همین:)

    درد و دل یک دختر با مامانیش، سوتفاهم هم نشه، من تمام افراد فامیلم و دوست دارم و بهشون احترام میذارم، ولی دوست دارم همونطور که من به شخصیت و زندگی شخصی و حریم خصوصیشون احترام میذارم اونها هم همینگونه باشند. فقط میخوام به زندگی شخصی من و حریم خصوصی من بعنوان یک انسان احترام بذارند، همین

    *** **** *** ***** **** *** **** ***
    بنظر م یک مادر و خیلی و خوب میشه تحت تاثیر قرار داد فقط باید کمی سیاست بخرج بدی و بدونی چی باید بگی.باید اینقدر بهشون اعتبار بدی تا بدونند این ها از نظر شما وظیفه اشون نیست بلکه لطفشون و میرسونه و اجباری به انجامش ندارن فقط داری ازشون خیلی مودبانه درخواست میکنی.بنظر من که اگه بدونی با مادرت چطوری باید صحبت کنی خیلی خوب میتونی نتیجه بگیری :)

    *** **** *** ***** **** *** **** ***
    مثلا میتونی هم اینطوری بهشون بگی یعنی یجورایی حس مسولیت پذیری و سرپرستی یک خانواده و در ایشون بیدار کنی.
    *** **** *** **** *** **** ***
    بگو خیلی دوست دارم تو این مسله هم برایم بزرگی کنید و حق و حقوقم و دوباره بهم برگردونید، دوست دارم همانگونه که نذاشتید در زندگیم تاحالا کمبود پدر و احساس کنم میخواهم در این مسله هم کمکم کنید .
    من الان احساس میکنم محکوم به تحمل هر شرایطی هستم چون پدرم در کنار نیست .دوست دارم شما بعنوان بزرگ خانوادمون ثابت کنید که اینطور نیست.

    *** **** *** **** *** **** ***

    امیدوارم روی مادرتون تاثیر مثبت داشته باشه ولی بنظرم اگه بتونی واقعا به مادرتون ثابت کنید که همیشه بفکرشون هستید و در حال حاضر هم نگران استقلال زندگی هردوتون هستید بتونی نتیجه بهتری نسبت به عوض کردن قفل و دعوا و قهر و لجبازی با خالتون بگیری.:)

    موفق باشی.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : سه شنبه 23 دی 93 در ساعت 21:43

  14. 2 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    asal2013 (چهارشنبه 24 دی 93), واحد (چهارشنبه 24 دی 93)

  15. #30
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    واااااااای دختر بیخیال جان ممنونم از وقتی که گذاشتی
    نمیدونم از کجا شروع کنم به جواب دادن
    من کلا ذهن مغشوشی دارم که حتی تو لباس پوشیدنم دست خطم میز محل کارم اتاق خونمون میشه اینو تشخیص داد پس اگه جابجا نوشتم ببخشید

    راستش اینکه من مهربون تو این بحثا نمیتونم صحبت کنم مخصوصا وقتیم که داد میزنم مامانم هیچی نمیگه عادت کردم غر بزنم و با عصبانیت تموم حرفامو بگم ..
    اول یکم از مامانم میگم براتون ...
    خانم خیلی ساده و مهربون که زندگیشو واسه خانوادش داد خودشو پیر کرد پولشو خرج آدمایی کرد که ارزش نداشتن .... دخترشو با سختی بار آورد فکر میکرد خانوادش مراقبشن در صورتی که بدترین دوران زندگیم حتی بدتر از اون زمانی که با بابای دیوونم زندگی میکردیم برای دخترش بود ...
    هر شب با دعوا به مامانم میگم تو خودتو فدای خانوادت کردی بهترین امکانات رو براشون فراهم کردی و خودمون رو انداختی به این حال و روز ...
    هههههی .....
    هرشب بهش غر میزنم به حای اینکه انقدر با خانوادت تلفنی صحبت کنی و بری خونشون به خونه زندگی خودت برس به من میگه مگه شوهرمی اینطوری باهام برخورد میکنی .... میگم تو ساده ای نمیفهمی ... شاید باورتون نشه انقدری که من اطرافیانمونو میشناسم مامانم نمیشناسه جامعه تا یه حدی گرگم کرده ....زخمی شدم ....یکی نگاه کنه میفهمم قصدش چیه ...
    دیشب به مامانم گفتم تا از این خونه درمیایم من وسایلای اتاقمو مثل تخت و کمد رو میزارم خونه دایی اینا ... لااقل به این بهونه بیاد از این محل و خانوادش کمی دور بشیم ...
    همیشه بهش میگم از خواهرت یاد بگیر 4 تا بچه داره شوهرش 2سال ک فوت شده شوهرش یه دختر شوهر داد هنوزم نذاشته کسی دست تو زندگیش ببره تونست یه خونه بخره یه هزاری به هیچکس نداد ...

    مامانم خودش فهمیده که زندگیشو به خاطر اونا داد اما الان دیگه کاری از دستش برنمیاد ....فکر کنم تنها راه چاره این هست که خونمون رو عوض کنیم که حالا حالاها مامانم میگه نه همینجا خوبه ...
    مامانم اصلا اهل تفریح نیست ... حوصله نداره ...من خودم تنها همه جا میرم بیرون خرید مسافرت گردش مهمونی هرجایی ...
    دوستان تو رو خدا قدر زندگیاتونو بدونید .... قدر پدر و مادراتون ....مردا هرچقدرم که بد باشن بازم مردونگیشون اسم مرد بودنشون باعث نبود یه سری مشکلات میشه .... شاید خیلیا دلشون از مزد پر باشه اما وجودش یه نعمت هست
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  16. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    رویای پر کشیدن (چهارشنبه 24 دی 93)


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.