سلام به اعضای خوب و دلسوز تالار همدردی،دوستای خوبم من چهار سال ونيمه که با شوهرم زندگی کردم (طبقه ی دوم خونه ی مادر شوهرم)و در جوار خانه ی برادر شوهر با سرويس بهداشتی و حمام مشترک با برادر شوهر،شوهرم پسر کوچک خانواده و تمام مسعوليت خانه مادر از قبيل خريد،تعميرات،اژانس بر عهده ی ايشان بود هميشه برای خانوادش وقت داشت اما برای من نه،سر هر مسئله ای که بينمون پيش ميومد راحت به من ميگفت همينی که هست ميخوای بخواه نميخوای نخواه مدام دادو بيداد و چيز شکستن،و من هميشه ساکت،دو بار با اعتيادش به ترياک کنار اومدم و کمکش کردم تا ترک کرد،با کم و زياد زندگی ميساختم و پيش خانوادم حرفی نميزدم و هميشه بالا بردمشاما مدت يک سال بود که به کلی عوض شد ميدونستم که پاکه اما يااما رفتاراش خيلی باهام بد شده بود يه روز مادر شوهرم اش پخته بوب مارو هم گفته بود همه چيز خوب بود تا اينکه من قرار شد با دوستم و بچش بريم پارک دوستم از من خواست من یخ ببرم اما يخ نداشتيم از شوهرم خواستم از يخساز يخچال مادر شوهر بهم يخ بده (بلد نبودم باهاش کار کنم)اما شوهرم به حالت تمسخر جلوی همه گفت اين بلد نيست يخ بريزه منم از مادر شوهر تشکر و رفتم خونه ی خودمون و گريه وشوهر که امومد انقدر زدم که تمام بدنم کبود شد اومدم خونه ی بابام دادخواست مهريه دادم اونم تمکين زد توی دادگاه اعتراف کرد منو زده و رای به نفع من دادند قاضی گفت خونه جدا با تمام وسايل ميگيری و دست زنتو ميگيری ميبری سر زندگی شوهرم گفت وسعم نمىرسه قاضی هم بهش گفت وسعت نميرسه زبونت که ميچرخه الان شش ماهه که فقط توی دادگاه همو ميبينيم نه زنگی نه اس ام ای!خانوادشم فقط 1دفعه ماه رمضان اومدند(مادر و برادر)که خيلی محترمانه بهم گفتند تو عروسمونی ناموسمونی دوست نداريم پات به دادگاها باز بشه بيا همون جوری که دوستانه عقد کردی همونجوری هم دوستانه جدا شو و ديگر هيچ.بلا تکليفم که چی کار بکنم لطفن راهنماييم کنيد.ممنون.
علاقه مندی ها (Bookmarks)