سلام به همه ی دوستان سایت همدردی. ممنون میشم کمکم کنید و نظر بدین.
چهار ماهی میشه که زندگی مشترکمون شروع شده ...
گاهی سر برخی مسایل حرفمون میشهف خانومم میگه بریم مشاور من میگم پول نمیدم به مشاوره چون به یکی دو جلسه ختم نمیشه اونم میگه زندگیمون ارزش داره باید بریم .
مثلا چند روز پیش یه مراسمی بود خانوم من گفت لباس میوام بخرم، بهش گفتم چون امتحان دارم خودت برو پسند کن بعد سریع با هم بریم بخریم، اونم رفت و بعد چند ساعتی بهش زنگ زدم تو اتوبوس بود و میرفت دانشگاه ازش پرسیدم پسند کردی گفت آره، گفتم چنده؟ ... تا اینجا باشه تا بقیش ....
خلاصه چند روز بعد با هم رفتیم لباس رو دید و ازم چند بار پرسید بپوشم قیمتش سیصد تومن بود منم گفتم بپوش وقتی پوشید اتاق پرو بهش گفتم گرونه اونم لباسو دراورد و داده بود خانم مغازه دار وقتی اومد بیرون من بیرون از مغازه ایستاده بودم .
ناراحت شد که چرا وقتی گرونه میگی بپوش ! چرا سریع رفتی بیرون ؟ میگم خب می اومدی میگفتی خوشت اومده با صاحب مغازه صحبت میکردیم تخفیف بده ... میگه چرا تو مغازه ها با من نمیای ؟ میگه چرا اولین حرفت اینکه گرونه
خلاصه بعد چند روز با مادرش رفتن یه بلوز و شلوار خریدن دویست تومن وقتی اومد بازم اولین سوال گفتم چند خریدی اونم گفت منم گفتم شلوار داشتی اگه نمیخریدی بهتر بود دیگه حالا که خریدی...
خانومم میگه بذار بپوشم بگو لااقل بهت میاد بعدش بزن تو ذوقم !
....................
تو راه خرید تو ماشین میگه چرا هیچی حرفی نمیزنی ؟ چرا یک کلام هیچی نمیگی !
......................
میگه چرا واسه عروسی و مراسم و جهیزیه و ماه عسل حرف من مهم نبود ، میگم خب مگه این چیزا دست منه خب !
میگه چرا با هدیه نقدی که واسه روز جهیزیمون اوردن بدون اینکه به من چیزی بگی با مامانت رفتی فرش خریدی واسه خونمون ، میگفت باید مشورت میکردی شاید من فرش نمیخواستم... یه کمی دلش پره از این چیزا ... بهش میگم این حرفا گفتن نداره، نگو.
......................
خونه فامیل رفتیم ولی پارک یا هرجایی که دوس داره شاید دو سه ماهی بشه نرفتیم چون تا ده روز پیش یه امتحان مهم داشتم میگه امشب که رفتیم بازار خب پارکی جایی میرفتیم، منم میگم من از کجا بدونم آخه !!
....................
تازگیا میگه دچار استرس و اضطراب شدم، شب ها تو خواب میترسه، کنفرانش داشت میگفت همیشه برام عادی بود اما این دفه پروپرانولول میخورد تا اضطرابش رو کنترل کنه، گریه هم میکنه، بهش میگم زندگی رو آسون بگیر میگه به گفتن نیست بهم راهکار بگو....
واقعا نمیدونم ، موندم چه کار کنم ....
علاقه مندی ها (Bookmarks)