به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1393-4-24
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    325
    سطح
    6
    Points: 325, Level: 6
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 22 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با حال بد دلم چه کنم؟

    دیروز خیلی حال دلم بد بود.خیلی گرفته بود احساس میکردم دارم خفه میشم.حتی حوصله هانیه سادات رو هم نداشتم .شوهرم میگه به خاطر حاملگیه...خیلی احساس تنهایی و نا امیدی داشتم.دلم برای مامان و بابام تنگ میشه.با خودم میگم مگه قراره تا کی تو دنیا باشن...من از وقتی ازدواج کردم دیگه تو شهرمون ساکن نیستم...میترسم افسرده بشم ...میترسم نتونم از خوبیهای زندگیم مخصوصن بچه هام لذت ببرم.لطفن با حرفاتون آرومم کنید.بهم بگید چی کار کنم که این حالتهای بد و منفی رو از خودم دور کنم
    .

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 آذر 93 [ 17:46]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    359
    سطح
    7
    Points: 359, Level: 7
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام سارا جان، خیلی جالبه منم باردارم چند روزه دقیقا این احساسایی که تو میگی رو دارم همش دوست دا م گریه کنم یا برم یه جایی یه مدت هیچکس رو نبینم هیچ ارتباطی هم باکسی نداشته باشم، شوهرت راست میگه احتمالا مربوط به باردارییه، باشوهرت مشکلی نداری؟ درکت میکنه تو دوران بارداریی؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید رویای دست نیافته تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 23 مرداد 93)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1393-2-14
    نوشته ها
    205
    امتیاز
    4,218
    سطح
    41
    Points: 4,218, Level: 41
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    136

    تشکرشده 378 در 148 پست

    Rep Power
    33
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سارا. نمایش پست ها
    دیروز خیلی حال دلم بد بود.خیلی گرفته بود احساس میکردم دارم خفه میشم.حتی حوصله هانیه سادات رو هم نداشتم .شوهرم میگه به خاطر حاملگیه...خیلی احساس تنهایی و نا امیدی داشتم.دلم برای مامان و بابام تنگ میشه.با خودم میگم مگه قراره تا کی تو دنیا باشن...من از وقتی ازدواج کردم دیگه تو شهرمون ساکن نیستم...میترسم افسرده بشم ...میترسم نتونم از خوبیهای زندگیم مخصوصن بچه هام لذت ببرم.لطفن با حرفاتون آرومم کنید.بهم بگید چی کار کنم که این حالتهای بد و منفی رو از خودم دور کنم
    .
    منم 6 ماهه زایمان کردم. این حالات رو داشتم و کاملا درکت میکنم.
    طبیعیه مربوط میشه به بارداری.
    زود به گریه می افتادم و نوسان احساسی داشتم و تنگی خلق...منم چند ساله ساکن یه شهر دیگه ام. پیش خانواده ام نیستم.
    حاملگیم به دور از اقوامم گذشت.درک میکنم. راست میگی سخته واقعا.
    ولی خب چاره ای نیست.
    اگه دکترت بهت اجازه میده یه سفر کوچیک برو پیش خانواده ات. یا خواهش کن که بیان پیشت.
    خودت رو با نینی فسقلیت سرگرم کن. خاطرات روزهای باردااری رو براش بنویس و به یادگار براش نگه دار تا یه روزی بخوندشون.
    از اینترنت بارداری هفته به هفته رو بخون و براش تو اون دفتر یادداشت کن.
    از خودت عکس بارداری بگیر.
    اگه میتونی تو کارگاههای بارداری شرکت کن. خیلی مفیده برات.
    اگه میتونی اتلیه بارداری برو و با دختر کوچوالوت و نینی درون فیگورهای قشنگی میتونی بگیرذی.
    خودت رو با سیسمونی خریدن و اماده کردن سیسمونی سرگرم کن. اگه خیاطی بلدی یا اگه بافتنی یا قلاب بافی بلدی هم خیلی خوبه هنرتو به کار بکیر.
    کلا سرخودتو گرم کن به چیزهایی که مربوط به بچه هاس تا این حالت بیشتر از این ازارت نده
    ویرایش توسط فرخ رو : سه شنبه 21 مرداد 93 در ساعت 17:29

  5. کاربر روبرو از پست مفید فرخ رو تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 23 مرداد 93)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1393-4-24
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    325
    سطح
    6
    Points: 325, Level: 6
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 22 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون رویا جون.فرخ رو با حرفات خیلی آروم شدم .خیلی خوب درکم کردین ولی چیزی که هست اینجایی که زندگی میکنم متاسفانه امکانات کمی داره .با پدر و مادرم 130 کیلو متر فاصله دارم واسه خرید یا دکتر باید برم اونجا....همین که حس میکنم این فاصله بین من و شهرم و خونوادم هست خیلی اذیت میشم.فرخ روی عزیز اتفاقا خیاطی و بافتنی بلدم ولی بیشتر واسه هانیه سادات میدوزم و میبافم .واسه نینی هم کاموا خریدم ایشالا دست به کار میشم...راستش شوهرم یه وقتایی مثلا میخواد شوخی کنه میگه این حاملگیه تو هم شده مصیبت کی تموم میشه راحت بشیم ولی این حرفاش یه حس بدی بهم دست میده...راستی احساس میکنم شکمم خیلی کوچیکه .هرکی منو میبینه میگه معلوم نیست بارداری همش میترسم بچه کوچیک باشه یا مشکلی داشته باشه مخصوصا اینکه اینجا امکانات پزشکیش ضعیفه ...خیلی استرس دارم کاش میشد بی خیال بودم نسبت به ا ین چیزا.دیگه نمیدونم چه کار کنم

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1393-2-14
    نوشته ها
    205
    امتیاز
    4,218
    سطح
    41
    Points: 4,218, Level: 41
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    136

    تشکرشده 378 در 148 پست

    Rep Power
    33
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سارا. نمایش پست ها
    ممنون رویا جون.فرخ رو با حرفات خیلی آروم شدم .خیلی خوب درکم کردین ولی چیزی که هست اینجایی که زندگی میکنم متاسفانه امکانات کمی داره .با پدر و مادرم 130 کیلو متر فاصله دارم واسه خرید یا دکتر باید برم اونجا....همین که حس میکنم این فاصله بین من و شهرم و خونوادم هست خیلی اذیت میشم.فرخ روی عزیز اتفاقا خیاطی و بافتنی بلدم ولی بیشتر واسه هانیه سادات میدوزم و میبافم .واسه نینی هم کاموا خریدم ایشالا دست به کار میشم...راستش شوهرم یه وقتایی مثلا میخواد شوخی کنه میگه این حاملگیه تو هم شده مصیبت کی تموم میشه راحت بشیم ولی این حرفاش یه حس بدی بهم دست میده...راستی احساس میکنم شکمم خیلی کوچیکه .هرکی منو میبینه میگه معلوم نیست بارداری همش میترسم بچه کوچیک باشه یا مشکلی داشته باشه مخصوصا اینکه اینجا امکانات پزشکیش ضعیفه ...خیلی استرس دارم کاش میشد بی خیال بودم نسبت به ا ین چیزا.دیگه نمیدونم چه کار کنم
    الان چند ماهه ای مگه؟
    غصه کوچیک بودن شکم رو نخور گاهی بچه توی پهلوها هست.
    برای وزن گرفتن بچه میتونی از پروتئین جات استفاده کنی. یعنی بجای کلی برنج خوردن جوجه کباب و کباب کنجه بخور به خصوووووووووووص توی ماه آخر سعی کن زیادتر از جوجه کباب و کباب کنجه استفاده کنی.خرما هم زیاد بخور که حسابی انرژی داشته باشی.

    هیچ عیبی نداره که امکانات اونجا کمه. چقدددر عالی که هنرمندی پس حسابی از هنرت استفاده کن.

    به اقای همسر هم سلام برسون بگو دلش میاد اینجوری بگه؟ دیگه این دوران که نینی در درون وول وول میکنه تکرار نمیشه. از این دوران نهایت لذت رو ببر .
    .با تکون میخوره دست بکش روش و نوازشش من و باهاش حرف بزن. ماههای آخر براش با صدای بلند قصه بخون.جنین از ماه هفتم سکسکه میکنه.
    من عااااااشق اون وقتایی بودم که نینی خانوم توی دلم سکسکه میکرد. از خنده روده بر میشدم و قربون صدقه اش میکردم
    من ماههای آخر قصه های شاهنامه و مثنوی معنوی که برای کودکان تدوین شده رو میخوندم. هر موقع وول میزد و میدونستم بیداره براش میخوندم با صدای بلند.
    از این دوران لذت ببر نگو ای کاش زودتر تموم شه.
    ویرایش توسط فرخ رو : چهارشنبه 22 مرداد 93 در ساعت 13:25

  8. کاربر روبرو از پست مفید فرخ رو تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 23 مرداد 93)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 مرداد 95 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    1,813
    سطح
    25
    Points: 1,813, Level: 25
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 46 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم من 330 کیلومتر از خونوادم دورمو هر هفته ای که نمیتونم برم پیششون دلم واسشون در میاد..شما الان بارداریدو حساس شدید.130 کیلومتر که راهی نیست..فقط خواستم بدونید که من درکتون میکنم و با اینکه در وضعیت شما نیشتم این دوری خیلی اذیتم میکنه......... ولی چه میشه کرد...اگه شرایطشو داشتم هر روز این 5 ساعت راهو میرفتم..چون یه انگیزه خوب واس این راه دارم ..اون ور همه کس و کارمن..

  10. کاربر روبرو از پست مفید ماهک1 تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 23 مرداد 93)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 آذر 93 [ 17:46]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    359
    سطح
    7
    Points: 359, Level: 7
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سارا جان مگه چند ماهته که میگی شکمت کوچیکه؟ من پنج ماهم تموم شده اگه خودم نگم کسی نمفهمه باردارم، برای دور بودنت از خانواده ات هم به نظرم دیگه شما با داشتن دو تا بچه باید وابستگی به خانواده ات نداشته باشی و رو پای خودت بایستی، من خودم مادرم به رحمت خدا رفته خواهرامم همه شهرایه دیگه هستن خودم تنهایی همه کارایه مربوط به بارداریی رو انجام میدم تازه سر کار هم میرم زیاد سخت نگیر اینا مسائل مهمی نیستن ایشاالله به سلامت این دوران هم تمام میشه سعی کن به خودت انرژی مثبت بدی

  12. کاربر روبرو از پست مفید رویای دست نیافته تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 23 مرداد 93)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1393-4-24
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    325
    سطح
    6
    Points: 325, Level: 6
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 22 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رویا جون منم 5 ماهه هستم.از بس هر کسی منومیبینه میگه اصلن بهت نمیاد بارداری .احساس میکردم یه مشکلی چیزی دارم در حالیکه واسه هانیه سادات هم همین جوری بودم و زیاد تغییر نکردم...نه اینکه فکر کنید خیلی وابسته هستم به خونوادم ولی بعضی موقع ها دچار این احساس میشم .کلا آدم احساسی هستم.با اینکه 9 ساله ازدواج کردم و از خونوادم و شهرم دور بودم ولی هنوزم یه وقتایی میشم مثله دختر کوچولو ها...دلم براشون خیلی تنگ میشه

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 96 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1393-2-14
    نوشته ها
    205
    امتیاز
    4,218
    سطح
    41
    Points: 4,218, Level: 41
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    136

    تشکرشده 378 در 148 پست

    Rep Power
    33
    Array
    بابا همچین گفتی شکمم کوچیکه من فکر کردم 8 ماهه ای.
    5 ماهگی چیز زیاذی معلوم نیست که .نگران نباش دوستم

  15. کاربر روبرو از پست مفید فرخ رو تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 23 مرداد 93)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1393-4-24
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    325
    سطح
    6
    Points: 325, Level: 6
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 22 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از همتون ممنونم.خیلی با حرفاتون و اینکه حس کردم تنها نیستم آروم شدم.بعضی وقتا آدم نیاز داره فقط یه نفر درکش کنه و تاییدش کنه.

  17. 2 کاربر از پست مفید سارا. تشکرکرده اند .

    mohammad6599 (پنجشنبه 23 مرداد 93), شیدا. (پنجشنبه 23 مرداد 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.