نوشته اصلی توسط
Nassim_69
با سلام
خیلی وقته که وبسایته شمارو مطالعه میکنم و فقط با اومدم به اینجا و خوندن مطالب دوستم آرامش میگیرم.
۲۴ سالمه. ۲ ساله پیش از همسر سابقم جدا شدم..۲ سال باهاش زندگی کردم. دلیل برای طلاق زیاد بود.. اختلاف طیقابتی.... آزار و اذیتها و سوء استفادهایی که این آقا از من کرد زیاد بود....مالی..عاطفی...جنسی.... هرچند وقتی تصمیم به طلاق گرفتم خیلی اصرار کرد که برگردم و اظهار پشیمونی میکرد. ولی نفرت تمام وجود منو گرفته بود و فکر برگشت به اون زندگی نابودم میکرد. خلاصه جدا شدم و بابت این تصمیم پشیمون نیستم.. بعد از اون شاغل شدم و به تحصیلم ادامه دادم خدارو شکر زندگیم خوبه... ۲ ماه پیش نامزد کردم با پسر خالم... ایشون منو قبل از ازدواجم دوست داشت... ولی من اطلاع نداشتم... ولی خوب ظاهراً کل فامیل از این قضیه و خبر بودن به جز من. خلاصه بعد از ۲ سال اصرار من به درخواست خواستگاری ایشون جواب مثتب دادم و الان با هم عقد هستیم. هیچ مشکلی باهم نداریم. ایشون دقیقا بر عکس همسر سابقم شدیییدا به من علاقه مندن...ثبات اخلاقی دارن که البته فکر کنم به خاطره سنشون هم باشه. ۱۰ سال از من بزرگترن. از همون اول بدون هیچ تردیدی پای تصمیمش وایساد با اینکه من مطلقه بودم و به حرف دیگران هیج توجهی نشون نداد.....به هیچ کس هم حق دخالت نداد.. ایشون هیچ ازدواج سابقی نداشتن. با اینکه دختر برای انتخاب خیییلی بود و مخصوصاً تو فامیل ما که پر از دختر دم بخته ایشون به اصرار منو انتخاب کرد. آدم خیلی خوبیه... اهل نمازو روز، احترام، رفتارش با من خیلی عاشقانست، با اینکه آدم خیلی معتقدیه خیلی هم رمانتیکه... بر عکس همسر سابقم که حتا دوست نداشت منو به کسی نشون بده و اعتماد به نفسمو کاملا خورد کرد بود، ایشون حتی اچازه نمیده کسی منو یاد زندگی گذشتم بندازه و با افتخار به همه میگه خیلی دوستم داره....
یعنی خلاصش اینکه هرچی میگردم هیچ نکته منفیی در ایشون نمیبینم...
فقط اینکه من برای زندگی باید به شهر اونا برم که کارمو اینجا از دست میدم و ایشون هم کلا با کار کردن من مخالف که نه ولی زیاد موافق نیست. و میگه وظیفهٔ من خرجتو بدم. بعد نکتهٔ ۲دوم اینکه یکی-دو ساله اولو باید با خانوادش زندگی کنم... که البته فقط خالم (مدرسه) و بردار بزرگترش (مجرد) و خواهر کوچیکش (بازم مجرد) زندگی کنم.
حالا مشکله من. با اینکه ۲ سال از جدایی میگذره... هنوز احساس میکنم درگیره زندگی سابقم هستم. بعضی وقتا به خاطره همین با همسرم منفعلانه رفتار میکنم. ایشون با اینکه شخصیت قوییی داره و اصلا توی خونه کسی نمیتونه باهاش طوری که من رفتار میکنم رفتار کنه رفتارای منو تحمل میکنه. احساس میکنم چون خیلی ازم ` استفاده شد خیلی به رفتارش گیر میدم... حتا اگه کاملا عادی باشه. احساس میکنم هرکسی جای من بود عاشق همسرش میشد چون شخصیت جذّابی داره، در این حل خیلی هم دوستم داره و این تو رفتارش کاملا مشخصه. بعضی وقتا احساس پشیمونی میکنم از اینکه جواب مثبت دادم. و همش دنبال بهونم که بهم بزنم. بعضی وقتا روزها میگذره که آشفتم و همش درگیره مقایسه کردن زندگی قبلی با زندگی که خواهم داشت هستم. مشکلم اینکه با همسر سابقم با اینکه شدیدا اذیتم میکرد و خیلی محدودم کرده بود و درواقع رفتار خیلی بدی باهم داشت میزانه تحملم خیلی بالا بود. همیشه ساکت بودم و مؤدب، صبور و مهربون. ادم با ایمانی بودم... به خدا خیلی نزدیکتر بودم...... پسر خالم هم عاشق همین رفتارم شده بود و به همه همینو گفت بود. خیلی دوست دارم همون آدم سابق باشم. ولی احساس میکنم اون زندگی ضربهی خیلی بزرگی بهم زده که تا آخر عمر باهام خواهد موند. مثل یه ماشین صفر که یه تصادف بزرگ کرده باشه...و هرچی تعمیر بشه مثل روز اولش نخواهد بود...... همش میگم کاش قبل از این ازدواج نکرده بودم. کاش میتونستم همهچیو از اون زندگی فراموش کنم. از رفتارم متنفرم. نمیخوام ادم بده باشم.. من اینطوری نبودم.....
زیاد شد ببخشید....
درود بانو
در مورد نوشته اولت که آبی کردم نوشتی دختر خیلی زیاد بود و به حرف هیچکی گوش نداد و من مطلقه را گرفت معلومه عذاب وجدان داری و اینکه احساس میکنی لیاقتش بیشتر از تو هستش اینکه نوشتی با اینکه مجرد بود همش داره فریاد میزنه مخصوصا نوشته هات که داری ردش میکنی ناخوداگاه از خودت.میخوای بخودت اینو ثابت کنی که درست فکر میکنی و واقعا لیاقتش بیشتر از تو هستش.
من روانشناس نیستم بانو این بحث تخصصیه و من بلد نیستم خوب توضیح بدم.
یه ضرب المثل انگلیسی هستش میگه عشق بعد ازدواج بوجود میاد واقعا درست میگن ولی واسه شوهر شما قبلش بوجود اومده احساس خیلی خوبیه این که یکی دوست داشته باشه و عاشقت باشه و قلبش بخاطر تو بتپه یاد اولین پیامک به همسرم افتادم:
نمیتوانم نفس بکشم در هوایی که نفس تو در آن نباشد
احساس میکنم هنوز توی زندگیت به کسی علاقمند نشدی واقعی که متوجه احساس شوهرت نسبت بخودت بشی تو هرچی باشی هر اخلاقی داشته باشی دوست داره و میپرستت چون از نظر اون قابل ستایشی
اینو بخون بانو
نوشته ای از برد پیت با ترجمۀ فارسی در مورد رفتار با همسرش :
Brad Pitt about his wife
My wife got sick. She was constantly nervous because of problems at work, personal life, her failures and children. She lost 30 pounds and weighted about 90 pounds. She got very skinny and was constantly crying. She was not a happy woman. She had suffered from continuing headaches, heart pain and jammed nerves in her back and ribs. She did not sleep well, falling asleep only in the mornings and got tired very quickly during the day. Our relationship was on the verge of a break up. Her beauty was leaving her somewhere, she had bags under her eyes, she was poking her head, and stopped taking care of herself. She refused to shoot the films and rejected any role. I lost hope and thought that we’ll get divorced soon… But then I decided to act. After all I’ve got the most beautiful woman on earth. She is the idol of more than half of men and women on earth, and I was the one allowed to fall asleep next to her and to hug her. I began to shower her with flowers, kisses and compliments. I surprised and pleased her every minute. I gave her a lot of gifts and lived just for her. I spoke in public only about her. I incorporated all themes in her direction. I praised her in front of her own and our mutual friends. You won’t believe it, but she blossomed. She became better. She gained weight, was no longer nervous and loved me even more than ever. I had no clue that she CAN love that much.
And then I realized one thing: the woman is the reflection of her man.
If you love her to the point of madness, she will become it.
Brad Pitt
برد پیت در مورد همسرش :
همسر من مریض شد. او همواره به دلیل مشکلات در محل کار ، زندگی شخصی، شکست در زندگی و فرزندان عصبی بود. او 30 پوند از وزنش را از دست داده بود و فقط حدود 90 پوند وزن داشت . او بسیار لاغر شده بود و به طور مداوم و بی اختیار گریه میکرد. او یک زن خوشحال نبود . او از سردرد، درد قلب و ناراحتی اعصاب ادامه دار زجر میکشید . او خواب درستی نداشت ،او تنها در روز کمی میخوابید و بسیار به سرعت در طول روز خسته میشد . رابطه ما در آستانه یک شکست و جدایی بود. او داشت زیباییش را از دست میداد ، او زیر چشم خود کیسه های چربی داشت، او دیگر از خود مراقبت نمیکرد . او حاضر به بازی کردن در هیچ فیلمی نبود و همۀ نقشها را رد میکرد. من امیدم را از دست داده بودم و فکر میکردم که ما به زودی طلاق خواهیم گرفت ... اما ناگهان تصمیم گرفتم به عمل کردن . میدانستم من زیباترین زن بر روی زمین را دارم . او بت زیبایی بیش از نیمی از مردان و زنان بر روی زمین است، و من تنها کسی بودم که اجازۀ به خواب رفتن در کنار او و در آغوش گرفتنش را داشتم . من شروع به سرریز کردن او با گل و بوسه و عشق کردم و هر لحظه او را سورپرایز و خوشحال میکردم . من به او هدایای بسیاری میدادم و فقط برای او زندگی می کردم . من در ملاء عام فقط در مورد او صحبت میکردم . من او را در مقابل خود و دوستان مشترکمان ستایش میکردم . شما آن را باور نمی کنید، اما او روز به روز شکوفا میشد . او هر روز احوالش بهتر شد. او وزن خود را به دست آورد، دیگر عصبی نبود و حتی بیشتر از همیشه مرا دوست داشت . من نمیدانستم که او تا این حد توانایی عشق دارد .
و پس از آن متوجه یک مطلب شدم : زن بازتابی از رفتارِ مَردش است .
اگر شما زنی را تا نقطۀ جنون دوست بدارید ،او هم به همان مجنون تبدیل خواهد شد.
برد پیت
تو میتونی دوسش نداشته باشی یا هرجور دوست داری باهاش رفتار کنی و ناراحتش کنی ولی ازش نخواه دوست نداشته باشه.
پ.ن:این جمله رو بعضی وقتها به همسرم میگم
من محکوم به اینم که دوست داشته باشم همسری خوشگلم
جو دیگه خیلی رمانتیک شد
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
علاقه مندی ها (Bookmarks)