سلام همگی حالتون خوبه؟ منو که یادتون میاد همون یاسمینای منفعل ولی دیگه منفعل نیستم الان دیگه مادر دو تا بچه هستم امیر علی و نازنین فاطمه تو این مدت خیلی از نظر روحی آسیب دیدم اما به کمک شوهرم موفق شدم.شکر خدا خانواده شوهر مرحومم آروم شدند منم نوه شونو هر دو هفته یه بار گاهی اوقات ماهی یک بار میفرستم خونشون.ظاهرا اونا خودشون متوجه محبتهایی که همسرم در قبال پسرم میکنه شدند و کوتاه اومدند بریم سر اصل مطلب
*****
چند ماهی میشه که خواهرم با پسرخاله شوهرم ازدواج کرده خواهرم22 و شوهرش30 سال سن دارند شکر خدا مرد خوبیه مشکل اینجاست که خواهرم شدیدا بهش وابسته شده هر روز واسش تماس میگیره اگر شوهرش سرش شلوغ باشه نتونه جواب بده رفتار تندی باهاش داره مدام باید تو دسترس خواهرم باشه فقط کافیه یک ساعت ازش جدا بشه گریه و زاری راه میندازه یادمه شوهرخواهرم دو روز رفته بود مسافرت خواهرم وزن کم کرد همش گریه میکرد لب به غذا نمیزد شوهرخواهرم گاهی وقتا از این رفتارش خسته میشه به من میگه آجی تو باهاش صحبت کن خودش اذیت میشه منم هر چی باهاش حرف میزنم میگم خواهرم زن ناز و عشوست مرد تمناست چرا انقدر بهش چسبیدی؟راحت میگه تو زندگیم دخالت نکن.خیلی سرکشه اصلا هم راضی نمیشه مشاوره بره این علاقه شدیدش شبیه دوستی خاله خرسست.شوهرخواهرم پیشنهاد داد زودتر عروسی کنند ولی خواهرم تو وضعیت نرمالی نیست به نظرتون عروسی کنه از این حالت وابستگی در میاد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)