سلام
من تازه عضو این سایت شدم و وقتی داشتم برای پیدا کردن راه حل مشکلم می گشتم این سایت رو دیدم و تصمیم گرفتم بیام و مشکلم رو همینجا مطرح کنم، مشکلی که تو دنیای واقعی از بیان کردنش ترس دارم.
بله! متاسفانه من هم گرفتار مشکل خیانت شدم، اما بر خلاف همیشه که مردها بیشتر عامل این ظلمند، اینبار من قربانیم.
می خوام فراموش کنم اونچه که خوندم، می خوام باور نکنم که زنی که همه زندگیم رو وقفش کردم و از صمیم قلبم دوسش دارم به کس دیگه ای فکر می کرده و من ساده لوحانه دل خوش بودم به خانه، که شاید سرای ارامشم باشه، ولی چقدر ساده بودم چون به سادگی تمام ان ارامشی که داشتم ازم گرفته شد.
داستان از اونجا شروع شد که من حدود یکسال پیش بصورت کاملا اتفاقی و نه از روی تجسس متوجه ایمیلی از یکی از بستگان دور شدم که برای همسرم فرستاده بود و بیشرمانه در اون ایمیل به همسرم گفته بود که چون خودت خواستی دیگه از ساعت 6 عصر به بعد بهت پیام نمی دم و از همسرم خواسته بود شماره تلفنش رو براش بفرسته و قول داده بود که بچگی نکنه، شاکی شده بود که چرا در فلان مجلس عروسی از او روی برگردونده بوده و نهایتا گفته بود، بیشتر بیا اینجا تا با هم حرف بزنیم، آن زمان علیرغم اینکه معلوم بود همسرم با اون اینترنتی چت می کرده مسئله رو بزرگ نکردم و گفتم حتما طبق روال معمول مزاحمت اما اینبار از بستگان باشه، چند روزی با این مسئله کلنجار رفتم و خودخوری کردم نهایتا تصمیم گرفتم خیلی خونسرد از ایشون قضیه رو بپرسم، دخترم مشغول تلویزیون دیدن بود، ازش خواستم به اتاق بیاد و خیلی اروم بهش گفتم این پسره کیه؟ چی می خواد؟ برا چی باهاش صحبت کردی و به من نگفتی؟ ولی دریغ از جواب، فقط سکوت حتی کتمان هم نکرد، گفتم صحیح نیست تو فامیل فردا می پیچه هر چی بوده همینجا تمومش کن خوبیت نداره و ... سکوت ... ! کوتاه اومدم نخواستم سر وصدا راه بندازم تا حرف ازش بکشم، بلد نیستم از اینکارا کنم، می ترسیدم دخترم متوجه بشه، خودم گفتم و ازش خواستم تکرار نکنه، اما نه تایید کرد نه رد، نه قولی داد نه حرفی زد، هیچ! مثل همیشه سکوت!
پیش خودم فکر میکردم تمام شده، اما بعد از یک مدتی پنهان کردن گوشی تلفنش و اس دادن های مداوم پیش اومد، که هربار به شوخی و کنجکاوی ازش می پرسیدم کیه؟ می گفت به تو کار نداره و از جواب دادن طفره می رفت من هم خو ب می گفتم ادم که به زنش شک نمی کنه احمق تو چه بد دلی ... و روزگار می گذشت و من خوش خیال فکر می کردم تمام شده تا اینکه روزی اتفاقی به من گفت نرمافزار واتساپ رو روی گوشیش نصب کنم من هم نصب کردم و ... بدنم یخ کرد متن صحبتهاش با خواهرش که مدتی بود به طور کاملا عجیبی از هم قهر کرده بودن بالا اومد که در اون خواهرش بهش نصیحت کرده بود که دست برداره از ارتباط با اون پسره و شوهرت از لحاظ قیافه و اخلاق چیزی کم نداره و بترس که بفهمه، مطمئن باش بچه ات رو ازت می گیره، زندگیتو خراب نکن و ... نگو قهر اینا سر این بوده که خواهرش چیزای می دونسته که نباید می دونست و به روش اورده بوده، من هم چون کلا تو مسائل خانواده خانمم دخالت نمی کنم اون موقع پیگیری نکرده بودم قهرشون واسه چیه!
فهمیدم که بعد از اون جریان اول ارتباطش هنوز بر قرار بوده ... اما نمی دونم تا چه حد؟
به خودش چیزی نگفتم، پیش خودم گفتم شاید کم توجهی کردم ، شاید محبتم کم بوده، شاید درگیر کار بودم ازش فاصله گرفتم، شروع کردم به توجه بیشتر اما الان دلم اروم نیست
همش فکرم میره به این سمت که چرا؟ چرا برای من؟ من چی نداشتم که اون داشت؟ الان به همه اتفاقاتی که از قبل برامون افتاده یه علامت سوال ایجاد شده! الان همش می گم نکنه اصرارش به اینکه بچه رو بفرستم مهد برای این بوده که خودش راحت باشه، نکنه می گفتم من میرم ماموریت چند روز نیستم برو خونه بابات اینا و نمیرفت واسه این بوده که راحت بتونه باهاش حرف بزنه! دلم نمی خواد به این فکر کنم که به کار به جاهای دیگه کشیده، یعنی می ترسم، از ابرو ریزیش، از اینکه بی عرضه جلوه کنم، خدایا چرا اینکارو با من کرد؟ برام تعجبه که اونی که باهاش حرف می زد متاهله! خدایا با این مشکل چه کنم؟
میگم برم پرینت تلفنش رو بگیرم دلم نمیاد چون خیلی دوسش دارم، حتی با این ظلمی که در حقم کرد دلم نمیاد مچشو بگیرم، دلم نمی خواد کوچیکش کنم، حتی دلم نمی خواد سرش داد بزنم، چون دوسش دارم، من مستاصلم کمکم کنید!
علاقه مندی ها (Bookmarks)