من دیگه از این زندگی که دارم خسته شدم . کی باید توی زندگیم خوش بگذرونم . کی باید تفریح کنم .
بعدالظهر داشتم به این فکر می کردم که چطوری می تونم خودم رو از زندگی خلاص کنم . به راه های مختلفی فکر کردم . اینکه یک سری قرص با هم بندازم بالا تا بمیرم اما با خودم گفتم حتما خیلی زجر می کشم تا بمیرم .به اینکه از یک بلندی هم خودم رو بندازم پایین فکر کردم اما از این کارم می ترسم . راه های دیگه که حتما از این ها هم بدتره .
توی زندگیم انقدر نداری کشیدم انقدر زحمت کشیدم برای رسیدن به اهدافم ولی الان می بینم هیچی نیستم .از نوجوانی ام چیزی که یادمه نداری خانوادم هست . دعواهای مکرر پدر و مادرم و خر خونی های خودم . هیچی برای خودم ندارم . مدرکمم به هیچ دردی نمی خوره . هیچی هم پول سرمایه ندارم . هیچ دختری هم توی زندگیم نیست که بخوام دلم رو بش خوش کنم .
من مثله هواپیمایی می مونم که دیگه سوختش تمام شده . شما می گید بازم باید تلاش کنی ۲ سال ارشد و بعدش ۲ سال سربازی و بعدش هم حتما باید چند سال جون بکنم تا حداقل ۱۰ ملیون داشته باشم تا بتونم یک زندگی رو بچرخونم . تازه اگه ارشد روزانه قبول نشم و بخوام برم شبانه پول دانشگاهم باید کار کنم تا بتونم بدم .
اما من دیگه نمی تونم . اصلا تحملش رو ندارم . می خوام یک عشق و حالی هم توی زندگیم باشه . دیگه از این وضعم خسته شدم .
راست می گید ستیلا . همین طوری که یک حرفی نزدید . باشه مهیا کنید .دلتون میاد این همه نا امیدی به خودتون راه دادید.شما 4 سال در یه دانشگاه دولتی درس خوندید و این برای هرکسی قابل دستیابی نیست.اگه برادر من بودید بهترین دختر رو با این شرایط براتون مهیا میکردم.ولی اشکال نداره حالا شما جای برادر من .
علاقه مندی ها (Bookmarks)