به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 28
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mohammad68 نمایش پست ها
    اگه فقط بخوام سربازی هم برم ۲۷ سالم می شه که سربازی ام رو رفتم .....

    اما الان که به این فکر می کنم که باید تا دو سال دیگه صبر کنم تا ازدواج کنم و با اینکه که یک سال پشت کنکور ارشد بودم باید بی خیال ارشد بشم خیلی افسرده می شم
    سلام، تو که نوشته هات نشون میده که خیلی منطقی به قضایا نگاه میکنی. به خاطر زن گرفتن هیچ وقت نباید از بقیه اهداف زندگیت بزنی یا مسیر زندگیت رو عوض کنی. زن میخوای چکار؟!! چون کسی رو در نظر نداری که بگیم مثلا عاشق شدی و از اینجور حرفها. فقط میمونه فشار جنسی. که میشه بدترین دلیل برای ازدواج که باعث میشه خیلی سرسری ازش بگذری و بعدن سرخورده بشی! اینها شعار نیست. خیلی خطرناکه ادم به جایی برسه که مثل چیزی که در زیر ازت نقل کردم رفتار کنه!

    نقل قول نوشته اصلی توسط mohammad68 نمایش پست ها
    دخترشونم مامانم که دیده بودش می گفت قیافش کم تر از متوسط هست و اصلا مامانم می خواست پیگیری نکنه و من بش گفتم پیگیری کنه اما اون ها هم قبول نکردند حتی من برم خواستگاری . آخه دیگه من چی بگم !
    --------------------------
    جمع بندی اینکه به نظر من تو اصلن وقت ازدواج کردنت نیست. بهت سخت میگذره، فشار اومده، افسرده میشی،هر چی ..... فراموش کن! سخت هم هست ولی همینه دیگه. یک جایگزینی چیزی پیدا کن! ولی با این شرایطت و روحیه نامطمئن و متزلزلی که الان نوشته هات ازت نشون میده با آینده کس دیگه ای ریسک نکن. و بعدش به قول خاله قزی باید سریع تصمیم بگیری و بهش عمل کنی.

  2. 6 کاربر از پست مفید toojih تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (پنجشنبه 15 اسفند 92), khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92), meinoush (پنجشنبه 15 اسفند 92), mohammad68 (پنجشنبه 15 اسفند 92), مصباح الهدی (پنجشنبه 15 اسفند 92), ستیلا (پنجشنبه 15 اسفند 92)

  3. #12
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    محمد دادااااااااااااش(به سبک سریال پایتخت بخون)

    عزت نفس داشته باش مرد این چیه زدی دادا

    ((دخترشونم مامانم که دیده بودش می گفت قیافش کم تر از متوسط هست و اصلا مامانم می خواست پیگیری نکنه و من بش گفتم پیگیری کنه اما اون ها هم قبول نکردند حتی من برم خواستگاری . آخه دیگه من چی بگم !))

    تو فکر میکنی میخوای بری کفتر بگیری یا مرغ؟!!!نه فدات شم مسئله یه عمر زندگی کنار همه.دادا از من میشنوی فعلا گزینه ازدواج رو دورش خط بکش کلا طرفش نرو چون شما جزو افراد آسیب پذیر در این مورد هستین و دلیلتون برای ازدواج واقعا خطرناکه.فعلا درست + خدمت سربازی واجبتره
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  4. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (پنجشنبه 15 اسفند 92), mohammad68 (پنجشنبه 15 اسفند 92), مصباح الهدی (پنجشنبه 15 اسفند 92)

  5. #13
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 17 اسفند 92 [ 16:44]
    تاریخ عضویت
    1392-11-15
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    310
    سطح
    6
    Points: 310, Level: 6
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    62

    تشکرشده 34 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی خطرناکه ادم به جایی برسه که مثل چیزی که در زیر ازت نقل کردم رفتار کنه!


    نوشته اصلی توسط mohammad68
    دخترشونم مامانم که دیده بودش می گفت قیافش کم تر از متوسط هست و اصلا مامانم می خواست پیگیری نکنه و من بش گفتم پیگیری کنه اما اون ها هم قبول نکردند حتی من برم خواستگاری . آخه دیگه من چی بگم !



    --------------------------
    toojih خانواده ی مادر من یکی از خانواده های خیلی پولدار و شناس سهر ما هستند . مادر من چون دختر بزرگ توی خانوداشون بود اون با مادرش برای برادراش می رفت خواستگاری .
    اونام چون یک خانواده خیلی پولدار و شناس بودند برای همین مادرم با مادرش خواستگاری که می رفتند دنبال خانواده هایی بودند که وضعشون خوب باشه و دختری رو هم که انتخاب می کنند خیلی خوشگل باشه و ۹۰ درصدجاهایی که می رفتند قبول می کردند و این ها باید دنبال دختری که خانوادش سرشناس تر باشه و دختره خوشگل تر باشه باید می گشتند .
    برای همشون هم حدود ۱۷ یا ۱۸ سال زن گرفتند . مثلا همین دایی ام که ازم یک سال کوچک تر هم هست ۳ یا ۴ ساله که ازدواج کرده و ترم ۱ لیسانس که بود مادرم با مادربزرگم رفتند براش خواستگاری و زن گرفتند . الانم دایی ام یک دختر کوچولوی ناز داره .

    برای همین هم مادرم توهم زده بود که برای منم که بخواد بره خواستگاری همین طور هست و بم می گفت کنکور ارشدت رو که بدی برات زن می گیرم و همه از خداشون هست که به پسری مثله تو زن بدهند .
    الانم دوست داره همون معیارهای خانوادگی و زیبایی که برای برادراش داشت برای منم داشته باشه . البته حالا که رفته ۲۰ جا زنگ رده و هیچ دختر معمولی هم حتی قبول نکرده ما بریم خواستگاری مامانم یک کم توهمش کمتر شده . اما هنوزم می خواد برام یک دختری که خیلی خوشگل باشه و خانوادش سرشناس باشند بگیرم .

    وقتی هم بش می گم آخه کسی همچین زنی به من نمی ده بم می گه زن نگیر و دختری که خیلی خوشگل نباشه یا خانوادش درست حسابی نباشه بعد یک مدت که وضعت خوب می شه بی خیالش می شی . حالا بالاخره راضی اش کردم که من با برادراش شرایطم فرق می کنه . اما بازم مامانم معیار های خودش رو داره . وقتی مامانم می گه دختری قیافش متوسط هست یعنی دختره از سرمم زیاده .

  6. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    شما چه مادر دلسوز و با مزه ای دارین!
    یعنی ممکنه مادرتون منو ببینه فکر کنه قیافم متوسطه!!!
    حالا معیار خودتون و مادرتون برای حجاب و مذهبی بودن خانواده چی هست؟
    من با پشتکاری که در مادر شما می بینم به نظرم شما نباید خیلی نگران باشی!
    شما به فکر درستون باشین.هر وقت مادرتون دختری پیدا کردن به شما بگن.نه اینکه از همون اول شما درگیرش بشی که حالا ؛چه موقع و چه کسی شما را می پذیره یا نمی پذیره یا چرا نمی پذیره!شما فکرت را از این مساله کامل رها کن.بقیه اش را بسپار به مادرت هروقت رفتی رسمی خواستگاری فکرت را درگیر کن.

    لطفا حتما لینک زیر را بخونید:

    شکار میمون زنده بخاطر چابکی و سرعت عمل جانور بسیار مشکل است. یکی از روشهای شکار میمون در آفریقا این است که شکارچی به محل اقامت میمونها می رود و بدون توجه به آنها در سوراخ کوچکی در یک سنگ بزرگ مقداری خوراکی می ریزد و دور می شود میمونهای گرسنه و کنجکاو دستشان را به درون سوراخ می برند و خوراکیها را در مشت خود می ریزند اما دهانه سوراخ کوچکتر از آن است که مشت میمون از آن خارج شود. میمون وحشت زده می شود و تقلا می کند تا خسته شود اما هرگز مشت بسته خود را باز نمی کند تا رها شود.ذهن انسان هم گاه مانند مشت بسته میمون است، تقلا می کند و بی تاب می شود و روی یک مسئله قفل می شود در حالی که چاره در رها کردن و آزادی از قید و بندهای ذهن است
    شما چقدر باید خدا را شکر کنی !توی این تالار من چقدر مورد دیدم که خانواده راضی نمی شدن برای پسرشون خواستگاری برن.می گفتن زوده یا اول برو سر کار یا....
    البته من هم با نظر آقای توجیه موافقم.به نظرم یکم هنوز شما برای پخته تر شدن و صبور شدن جا دارین.یکم بیشتر صبر کنید و ذهنتون را با پایان نامه و کار و تفریح و گذراندن وقت با دوستانتون بگذرونید؛بهتره.
    اصلا هم زحمات خودتون را با این احساسات زودگذر هدر ندین.بعدش که ارشد گرفتین دختر مناسب تر گیرتون میاد.دیگه اون موقع کسی دلش نمیاد به شما جواب منفی بده.تازه اون موقع باید نگران باشید که نکنه کسی شما را برای این مسائل بخواد و شما به دلش واقعا ننشسته باشید!
    یکم هم از در کنار خانواده بودن لذت ببرید.از وجود همچین مادر دلسوزی بیشتر بهره ببرید و نیاز های عاطفیتون را از مادرتون دریافت کنید.من چقدر از مادرتون خوشم اومد.
    یادتون باشه؛الان که مجردین؛بعدا می تونید متاهل بشید!وقت هست! اما اگه متاهل بشید بعدا به این سادگی نمی تونید به این زمان مجردیتون برگردین!
    و یک عمر افسوس انتخاب اشتباهتون را خواهید خورد.
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  7. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 15 اسفند 92), mohammad68 (پنجشنبه 15 اسفند 92), toojih (پنجشنبه 15 اسفند 92), ستیلا (پنجشنبه 15 اسفند 92)

  8. #15
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 17 اسفند 92 [ 16:44]
    تاریخ عضویت
    1392-11-15
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    310
    سطح
    6
    Points: 310, Level: 6
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    62

    تشکرشده 34 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حالا معیار خودتون و مادرتون برای حجاب و مذهبی بودن خانواده چی هست؟
    نمی دونم تعریف شما از مذهبی بودن یک خانواده چی هست .
    می شه گفت خانوادمون از نظر مذهبی متوسط هست . نه این طوری هستیم که مثلا اهل ریش گذاشتن و مسجد رفتن و نماز اول وقت و بسیج و ........
    نه دیگه این طوری هستیم که نامحرم و محرم حالیمون نباشه و مشروب بخوریم و اهل رقص و شو باشیم و بی نماز باشیم و ....

    منم ترجیح می دم با دختری ازدواج کنم که از نظر مذهبی مثله خودمون باشه .

    حجاب زنم برام خیلی مهمه . اینکه چادر باشه یا مانتو خیلی مهم نیست .بعضی ها مثلا چادر می پوشند اما حجابشون رو از خیلی از مانتویی ها کمتر رعایت می کنند . اما این برام مهمه که زنم لباسی بپوشه که باش جلب توجه نکنه و لباسش پوشیده باشه .

  9. کاربر روبرو از پست مفید mohammad68 تشکرکرده است .

    مصباح الهدی (پنجشنبه 15 اسفند 92)

  10. #16
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 17 اسفند 92 [ 16:44]
    تاریخ عضویت
    1392-11-15
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    310
    سطح
    6
    Points: 310, Level: 6
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    62

    تشکرشده 34 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تا الانشم به نظرم ازدواجم دیر شده .
    مادرم امیدش رو برای اینکه من بتونم ازدواج کنم از دست داده و فقط برای اینکه بش اصرار می کنم زنگ می زنه برام که برم خواستگاری و همه جا هم جوات رد می دهند .
    می ترسم که تازه ۳۰ سالم که بشه می خوام برم دنبال کار درست و حسابی و توی اون سن بخوام تازه برم خواستگاری . این طوری تا اون موقع زندگی برام جهنم هست . بعد توی این جامعه چه میزان از دخترها تا اون سن سمت بی بندو باری نرفته اند . خیلی خیلی تعداد کمی هست و اصلا نمی شه متوجه شد .

    اگه منم بخوام و توانایی اش رو داشته باشم که برم سمت دوستی همراه با رابطه با دخترها هم تا اون موقع می تونم تمرکز روی کارام داشته باشم و ۳۰ سالگی یا حتی دیرتر ازدواج کنم و خیلی برام گذشته ی دختری که می خوام باش ازدواج کنم مثله الان مهم نباشه . اما نه من دوست دارم و نه توانایی اش رو در خودم می بینم که برم سمت این جور دوستی ها . باید دروغ بگی و بی وجدان باشی و پول خرج کنی و مکان داشته باشی و ....

    الان من اگه بخوام حتی دوست دخترم نداشته باشم و تا ۴ یا ۵ سال دیگه تنها باشم و بعدش یک زنی گیرم بیاد که اهل اون جور روابط باشه خیلی نامردیه . به خدا خیلی سخته . فکرم که بش می کنم مو به تنم سیخ می شه .نمی تونید درک کنید که دارم چی می گم .

    خوبی سربازی به این هست که دیگه توی دانشگاه نیستم که با دیدن دوستی های دختر و پسرها یاد گذشتم بیفتم و بالاخره می گذره و بعدش خیلی زود می رم سراغ کار و ازدواج .

    پروژه ام رو می خوام بذارم برای بعد از عید . تا اوایل تیر ماه هم به مادرم می گم زنگ بزنه برام و بره خواستگاری . اگه تا اون موقع هیچ کسی قبول نکرد می رم سربازی و اگه کسی پیدا شد که شرایطم رو بپذیره ارشدم رو می خونم و بعدش می رم سربازی .

    هم نیاز عاطفی زیاد دارم و هم نیاز جنسی . اون دو سالی رو هم که باید برای ارشد می خوندم پشت کنکور لیسانس و ارشد بودم .

    بعدشم برم سربازی خیلی هم بد نمی شه . بعد از اینکه از سربازی اومدم و کار تمام وقت پیدا کردم و ازدواج کردم و وضع زندگیم کمی سرو سامان گرفت می تونم برای کنکور ارشد دوباره بخونم و انشاالله ابتدا ارشدم رو می گیرم و بعدش هم می روم سراغ دکترا .


  11. #17
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    352
    Array
    عزیزم فقط پست اول و اخر خودتو خوندم شاید تکراری بنویسم
    اینکه می گن الان نری خواستگاری وقتی سربازی نرفتی کاری هم نداری خوب حق دارن چون بعدا ممکنه همین دو تا باعث جدایی بشه.
    تنها چیزی که مشکلته همین ازدواجه؟ زندگی و همه چی رو به راهه؟ ازدواج شاید الان برات مهم شده فقط چون می بینی راه نمی دن بری خواستگاری! وگرنه خبری هم نیست. اولش که باید کلی خرج کنی واسه مراسمو لباس خونه بعدش هم تا یه مدتی احتمالا اخلاق خودت و خانمت خوبه. بعد که بی پول بمونی هی بری سرکار همه ی روز سر کار باشی اخر شب چشمت زنتو می بینه؟؟ ببینه هم حوصله نداری. ازدواج عجله ای به دردت نمی خوره. باید با یکی ازدواج کنی که درکت کنه و برات زن زندگی بشه. تو هم براش همینطور باشی.
    عجول نباش. اینکه بری خواستگاری خیلی هم خوبه ولی فکر نکن همین الان باید ازدواج کنی. دقت کن. اگه هم معیاراتو نمی دونی می تونی یه مشاوره بری. یا همینجا یه تاپیک بزن یا تاپیکای دوستانو بخون تا معیاراتو با دقت دربیاری. بعدم دنبال کسی باش که می خوای. درستم بخون. واسه چی ول کنی؟
    صبور باش. به درست و کارت برس.
    موفق باشی.

  12. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    mohammad68 (پنجشنبه 15 اسفند 92), مصباح الهدی (پنجشنبه 15 اسفند 92)

  13. #18
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 17 اسفند 92 [ 16:44]
    تاریخ عضویت
    1392-11-15
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    310
    سطح
    6
    Points: 310, Level: 6
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    62

    تشکرشده 34 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من اگه می دونستم که بعد از اینکه کنکور ارشدم رو می دم کسی بم زن نمی ده و رفتن سربازی و داشتن کارتمام وقت برای ازدواج الزامی هست عمرا می رفتم توی فکر ارشد .
    الانم این درسایی که توی این چند ماهه خوندم که هدر نمی ره . توی این چند ماه روی درسهایی پایم حسابی کار کردم و بعدا اگه بخوام توی آزمونهای استخدامی یا کنکور ارشد شرکت کنم بازم این درسایی که خوندم به دردم می خوره .
    تازه مگه نمی گند که کار مهندسی و استخدامی کم هست و ارشد با لیسانس کارش خیلی فرقی نداره . همون بهتر که سال های عمرم رو برای ارشد اونم توی این وضعیتم هدر ندم .

    اگه بخوام تا ۵ یا ۶ ساله دیگه تنها بمونم و بخوام برم سراغ ارشد مطمئنم که کارم به دیونه خونه کشیده می شه . زنم کسی به من نمی ده . درست یا غلطش هم برام مهم نیست . حالا همین الانشم مهندسم و خودش کلاس داره . دیگه کسی بم نمی گه که تو بی سوادی . منم نمی خوام برم سراغ یک دختری که تحصیلات عالیه داره و می رم با یک دختر دیپلمه ازدواج می کنم که لیسانس منم براش خیلی ارزش داشته باشه .

    اصلا دیگه نمی دونم چرا دارم این تایپیک رو ادامه می دم . از همتون ممنون که در این تایپیک خواستید راهنمایی ام کنید .
    موفق باشید

  14. #19
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    352
    Array
    آخه پسر خوب اسباب بازی که نمی خوای بخری. می خوای ازدواج کنی. باید سر فرصت یه همسر پیدا کنی. الان تندی از زندگیت اینده ات تحصیلاتت بزنی که چی؟؟؟ برو خواستگاری و ارشدت رو هم ادامه بده. به خاطر چیزی از چیز دیگه ای نزن. هول هم نکن. از معیاراتم نزن. بالاخره می تونی اونی که می خوایو پیدا کنی. اصلا نیاز نیست الان ارشدتو ول کنی. معلوم نیست بعدش بهت همینا نگن که حالا ارشد نداری نیا خواستگاری!! خواستگاری رو برین پیگیر بشین. اما اما اما ارشدتو دلیلی نداره ول کنی. عاقل باش. صبور باش. اصلا تو فکر این چیزا رو نکن. تو درستو بخون. مامانت هی زنگ بزنه فقط وقتی تونست کسی رو پیدا کنه بهت بگه.

  15. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    مصباح الهدی (پنجشنبه 15 اسفند 92), ستیلا (جمعه 16 اسفند 92)

  16. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام
    مینوش جان حرف خوبی زد.نباید به خاطر یک چیزی از یک چیز دیگه زد!
    من خودم اوایل که اومده بودم این تالار این موضوع را نمی فهمیدم.یعنی می دونستم ها ولی درک نمی کردم تو خودم همچین چیزی هست!می خواستم به خاطر درسم از ازدواجم بزنم و خواستگار راه ندم!!!!که دوستان منو راهنمایی کردند و تازه متوجه شدم که من وقتی می تونم به خودم افتخار کنم که تمام ابعاد را باهم داشته باشم.اصلا الان که به اون موقع خودم نگاه می کنم،خندم می گیره!می گم من چقدر بچه بودم!اون تاپیکم اینه: پایان نامه یا خواستگار!مساله این است!
    حالا موضوع الان شما برعکس اون موقع منه.یعنی شما به خاطر ازدواج می خوای از درست که این قدر براش زحمت کشیدی بگذری!
    فرقی نداره.هر دو دیدگاه اشتباهه!آدم می تونه با برنامه ریزی و یکم سختی چند بعد از زندگیش را مدیریت کنه!
    بعضی از پست های تاپیک حتما به دردتون می خوره.مطالعه کنید.
    برادر خوبم بذار من یک تجربه ای را خدمتتون عرض کنم:
    من موقع کنکور ارشد هر اتفاقی که فکرش را بکنید برایم افتاد،دیگه همه می گفتن ول کن و بذار سال بعد.ولی من پیش خودم می گفتم من یک کاری را شروع کردم.یا باید تمومش کنم یا اینکه اصلا از اول نباید شروعش می کردم.با تموم مشکلات اون موقعم درسم را خوندم.شاید مثل بقیه خیلی وقت نداشتم.اما همون قدر که داشتم را می خوندم.تازه خیلی هم با اعتماد به نفس و امیدواری و اینکه وقتی بقیه دوستام با تمسخر بهم می گفتن خب می خوای رتبت چند بشه و من می گفتم ؛باورشون نمی شد من دارم جدی می گم.می گفتم من می خوام برم دانشگاه فلان و رشته فلان.بعد اون ها که شرایط منو می دونستن می گفتن چرا خودت را اذیت می کنی،ول کن به همین درس های لیسانست برس.همین امتحان های این ترم را پاس کن.حتی استادام می گفتن!
    اما من باز هم کوتاه نمیومدم.
    پیش خودم گفتم یا از تلاشم نتیجه می گیرم یا باز هم نتیجه می گیرم!
    می پرسی چه طوری؟
    گفتم یا قبول می شم که خدا را شکر!یا اگر قبول هم نشم حداقل اینو یاد گرفتم تا آخر پای چیزی که می خوام وایسم!یاد می گیرم که صبور باشم.یاد می گیرم که تحت تاثیر حرف های دیگران قرار نگیرم.یاد می گیرم که شکست را زود نپذیرم و محکم و قوی باشم.
    همین طور هم شد.من واقعا با وجود مشکلاتی که پی در پی برام پیش اومد؛خیلی محکم شدم.
    وقتی نتیجه کنکور اومد،مامان بابام از خوشحالی پریدن هوا!چقدر اون روز خوشحال شدم که تونستم دل مامان و بابام را شاد کنم!این حداقل کاری بود که می تونستم بکنم.
    ببین الان اون زمان من گذشته.اگه محکم نمی بودم هم می گذشت و الان رسیده بود!حالا که محکم بودم هم گذشته و الان رسیده!ولی آیا نتایج قابل مقایسه هست؟!
    من الان یک دختری هستم که مثل قبل نازک نارنجی نیستم می دونم که شرایط زندگی را ما تعیین نمی کنیم.و هر مشکلی ممکنه پیش بیاد!این ما هستیم که باید مطابق با شرایط بهترین راهکار را پیش بگیریم.
    یکی وقتی موفق می شه،الکی موفق نمی شه که!بلاخره آدم باید از یک چیزایی بگذره تا یک چیزای دیگه بدست بیاره!اون چیز می تونه موقعیت اجتماعی بهتر باشه یا حتی همین شادی دل مادرت که به نظرم بیشترین ارزش را داره.
    گذشت و من در دوره فوق هم یک پایان نامه سخت برداشتم که نمی دونید من چقدر توش سختی کشیدم.اما این بار خیلی اعتماد به نفسم بالاتر بود.چون تجربه شرایط مشکل را داشتم.و می دونستم که اگه بخوام می تونم.
    الان که به گذشته ام نگاه می کنم.می بینم اگه اون موقع بهم می گفتن دوست داری این شرایط را تحمل کنی؟من می گفتم نه!خب راحتی خیلی بهتره!
    ولی الان خیلی خیلی راضی هستم که خدا برام یک همچین مسیری برام گذاشت!چون منو محکم کرد و در آینده نمی خوام یک رفیق نیمه راه برای همسرم در شرایط دشوار احتمالی زندگی باشم.
    این را هم بگم من قبل این مشکلات،دختر خیلی با اعتماد به نفسی نبودم.و اصلا محکم نبودم.حتی با مشکل کوچیک ممکن بود افسردگی بگیرم.اما اون انگیزه ای که باعث می شد من با شرایطم مقابله کنم این بود:
    من می خوام وقتی نتایج اومد پدر و مادرم از ته دلشون شاد بشن!من دلم می خواد پدر و مادرم بهم افتخار کنند!من می دونستم هیچ چیزی به اندازه قبولی کنکور و بعد هم پایان نامه ارشدم(که خدا را شکر به خوبی با نمره عالی تموم شد) دل پدر و مادرم را شاد نمی کنه.
    و من اون لحظاتی که اشک شوق در چشمان پدرم و مادرم (چه هنگام قبولی چه هنگام دفاعم) حلقه زده بود را هیچ وقت با هیچ لذتی توی این دنیا عوض نمی کنم!
    یک مادر به این فرشته ای داری،اون وقت قدرش را نمی دونی و افسردگی می گیری؟!!!
    یک مادر داری که خودش برات داره این قدر پی گیری می کنه.خودتون هم گفتین که بهتون می گفت اول کنکور ارشدت را بده بعد من می رم برات خواستگاری!پس معلومه خیلی دوست داره تو تو درست موفق باشی و اونو سربلند کنی!
    زحمات مادرت را هدر نده! مگه مادر تو چی از مادر من کم داره که نباید به اندازه مادر من خوشحال بشه!
    یعنی شادی دل مادرت این ارزش را نداره یک چند سالی سختی بکشی و از این سختی ها برای مرد شدنت استفاده کنی و بعد یک عمر آسودگی و شادی وجدان!و افتخار به خودت که مرد شرایط سخت بودی و رفیق نیمه راه نیستی!
    یک مادر وقتی ببینه یک فرزندی بزرگ کرده که این قدر محکمه و روحیه اش را نمی بازه،براش بهترین پاداشه!میگه پسرم دیگه مرد شده!
    نوشتی احساس ناامیدی شدیدی دارم.از این انگیزه بالاتر سراغ داری که بتونی به اندازه یک اپسیلم زحمات مادرت را جبران کنی.یا حداقل شادش کنی؟
    البته باز هم هر کاری خودتون دوست دارید انجام بدین.ولی این روز ها می گذره و نتیجش براتون می مونه.
    امیدوارم بهترین تصمیم را بگیرین و هیچ وقت پشیمون نشین
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  17. 2 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    meinoush (جمعه 16 اسفند 92), ستیلا (جمعه 16 اسفند 92)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بیحوصلگی شدید
    توسط esm در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 09 تیر 97, 19:39
  2. سردرگمی و بی حوصلگی
    توسط اسناء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 10 مرداد 92, 12:56
  3. چگونه با بی حوصلگی مبارزه کنیم؟
    توسط ویدا@ در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 08 تیر 92, 15:08
  4. با شكها و بي حوصلگي و سردي شوهرم چه كنم ؟
    توسط تنها مانده در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 تیر 92, 23:26
  5. اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
    توسط sstanha در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 اسفند 87, 00:43

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.