به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array

    شوهرم نمیخواد با من زیر یه سقف زندگی کنه.

    سلام.
    من رفتم که درستش کنم.از اول.
    3-4 روز بیشتر نتونستم تحمل کنم.
    فک میکنم سر کارم.
    فک میکنم این ادم فقط میخواد دیوونه م کنه.

    دیشب باهاش حرف زدم.
    گفتم بریم سر خونه زندگیمون اخر تابستون.منم با کارت کنار میام.بهتر ازینه که زندگیم بهم بریزه باز.خیلی طولانی شده نامزدیمون.
    باباش قرار بود دو واحد اپارتمتنی که یه حا داره رو بفروشه برامون یه اپارتمتن بگیره بریم توش زندگی کنیم.
    سه سال همین وعده رو دادن.
    اولش گفت بریم.بهتر.عروسی کنیم...
    چند دقیقه بعد اس ام اس داد کجا باید زندگی کنیم؟
    گفتم همونجا که بابت گفته بود.و
    گفت بابام نظرش عوض شده.نمفروشه اونجارو.
    گفتم چرا؟پس چیکار کنیم؟
    گفت نمیدونم.مال خودشه اختیارشو داره.به من چه..

    منم عصبانی شدم.گفتم از اولشم میدونستم تو دبه میکینی.مشخص بود/



    انصافا میدونستم.
    پارسالم گفتم بریم خونمون بهونه گرفت مامانم میگه پول نداریم عروسی بگیریم.به منم مربوط نیس.پول خودشه نمیخواد بده..

    الانم که اینطوری ...


    این ادم با من سر جنگ داره.به خدا میدونستم همین میشه.اخه غییر ممکنه تو این چند سال کاری ازش بخوام و بدون اینکه اشکمو دربیاره انجامش بده.
    میگم بریم سفر.میگه باشه.با میگه نه.میگه با ماشین بریم.میگم باشه.میگه با اتوبوس بریم.میگم باشه.میگه پس با قطار..

    فقط میخواد دیوونه م کنه.فقط میخواد عصبی م کنه

    نمیتونم.سر جهیزیه همین برنامه رو داریم باز.سر عروسی همین...
    سر همه چی.
    من دیگه نمیکشم.

    فقط بگین چی بگم بهش.انقد داغونم که اگه ببینمش منفجر میشم و هرچی از دهنم در بیاد میگم

    - - - Updated - - -

    اصن شاید سرکارم.
    منو واسه چی میخواد اخه؟؟ چرا همش میپیچونه منو؟؟
    مامان باباشم از خودش بدتر و بیخیال تر.اصن انگار نه انگار 3 ساله نامزدیم!!!

    تازه اخرشم کلی بهم حرف گفت.حرفای چرند.فقط میخواد عصبیم کنه.
    از قصد حرفای بی ربط میزنه که لجمو دربیاره.
    که تو نیومدی زندگی کنی و ...

    میخواد جنگ روانی راه بندازه
    میخواد دیوونه م کنه
    که کرده...
    دست پیشم میگیره که چیزی نگم...


    خسته شدم.

    چیکار کنم؟؟ مغزم دیگه نمیکشه.

    ​امروز کلاسامو نرفتم.فقط دوست دارم گریه کنم.همین

    - - - Updated - - -

    به همین راحتی.من یه احمقم.
    من یه مسخره ام.
    امروز دلشون میخواد بهم خونه میدن.
    فردا دلشون نمیخواد نمیدن.

    که دروغ میگه.شرط میبندم همه رو دروغ گفت.
    مطمینم همچین چیزی نیست.
    مطمینم اگه از باباش بخواد خونه رو میفروشه واسمون خونه میگیره.

    در ضمن اون خونه ها چون تو بیابونن نمیشه توش زندگی کرد.
    امیدوارم از راهکارهاتون باز این نباشه که ولش کن برو همون جا زندگی کن.

    هیچی ازم نمونده.
    جز یه هالو که هر سازی میزنن میرقصم بزاشون.و نظرم و زندگیمم واسه هیچکس مهم نیس
    انقدر که چشامو بستم و کوتاه اومدم







    حالم بده.حالم بده.دیوونه م کردن.دیوونه م کردن.
    کلی دیشب نازشو کشیدمتا اقا لج نکنه باز باهام.
    اما دیدین>> چون مرضه

    - - - Updated - - -

    اصن دیگه نمیخواستیم تاپیک باز کنم.
    چون میدونستم اینجا اصل بر کوتاه اومدن و لال شدنه.اینجا همه بهت میگن بسوز و بساز.
    اینجا همه عیبا تو منه.

  2. 2 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 13 اسفند 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 26 اسفند 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 خرداد 97 [ 13:17]
    تاریخ عضویت
    1392-8-26
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    9,405
    سطح
    65
    Points: 9,405, Level: 65
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,386

    تشکرشده 653 در 231 پست

    Rep Power
    53
    Array
    سلام الهام20
    عزیزم من کاملا درکت میکنم چون منم در دوران عقد به سر میبرم و مشکلات این دوران رو میدونم با اینکه من 10 ماه بیشتر نیست که توی دوران نامزدی هستم اما واقعا برام سخت بوده و دوس دارم هرچه زودتر ازاین بلاتکلیفی خارج بشم
    باید بگم که بهتره این مسئله رو به بزرگتر ها بسپری برام عجیبه که چرا توی این 3 سال خانواده شما هیچگونه اعتراضی به طولانی بودن دوران نامزدی نداشته و همچنان توی این وضع هستین
    به نظرت بهتر نیست که ی روز خانواده همسرت رو به خونه تون دعوت کنین یا اینکه منزل اونها برید و خیلی بی پرده راجع به عروسی و محل سکونت تون باهاشون گفتگو کنید؟
    حداقل اینکه ازین بلاتکلیفی خارج میشین...

  4. 5 کاربر از پست مفید هم آوا تشکرکرده اند .

    paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), toojih (سه شنبه 13 اسفند 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 26 اسفند 92), الهام20 (سه شنبه 13 اسفند 92), بابک 1369 (چهارشنبه 14 اسفند 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    شما اونارو نمیشناسید.
    فقط کافیه بگم عرسی میخوام.
    اونوقت دیگه رنگ عروسی رو نمیبینم.
    کافیه بگم تو فلان خونه زندگی کنیم.اونوقت اگه اون خونه حاضر و اماده باشن ازم میگیرنش.

    تو این سه سال هرچی گفتم باهام لج کردن.
    واسه همینم بود که تو این 3سال یه بارم دم نزدم که بریم خونمون.
    چون میدونستم این ادما چجورین.

    میگم ماشینو نفروش.
    صبحش میفروشه.میگه دیگه م ماشین نمیخریم.
    میگم بهتر.اصن نخر دیگه.
    صبح روز بعد میخره.

    میگم بریم عروسی میگه نریم.
    میگم من نمیام.میگه باید بیای.

    هرچی.هرچی.هرچیزی که بگم اخرش همین میشه.

    میگفتم مشکلمون حل کنیم بعد بریم خونمون میگفت نه الان باید بریم.
    حالا من راضی شدم میگم باشه میگه...

    خونواده ها قهرن باهم.

    به خونوادشم بگم میگن برو تو همون بیابون زندگی کن.

    - - - Updated - - -

    امروز چند بار ز زد جوابشو ندادم.
    میخوام یه 3-4 روز اصن جوابشو ندم.
    بفهمه من مسخرس نیستم.

    هرچند.اون بازم دست پیشو میگیرهو

    ولی مهم نیست.هرچه باداباد

    - - - Updated - - -

    هرچند ونوادمم جرات نمیکن ازونا کاری بخوان.
    چون اونا بدتر لج میکنن و کار خودشونو میکنن.یه کار میکنن که اخرش به غلط کدن بیوفتی.بیچارت میکنن.دمار از روزگارت در میارن.


    من اگه بخوام سر حرفم وایستم اینجا همه چی تموم میشه.
    مثه دفعه های پیش.
    که اگه کوتاه نمیومدم الان طلاق گرفته بودیم.
    دوست دارم تمومش کنم.مرگ یه بار شیون یه بار

    - - - Updated - - -

    ​دارم منفجر میشم

  6. 3 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 13 اسفند 92), paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 26 اسفند 92)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    سلام الهام جان
    آروم باش
    بین این همسر شما به امید مامان و باباش زن گرفته؟
    اصلا فکرکن هیچ کسی حمایتش نمیکنه،با این شرایط بگو خونه اجاره کنه،مراسم مختصر بگیره و برید سر خونه زندگی خودتون
    تا کی قراره پدر و مادرش حمایتش کنن؟؟؟؟
    شما همسرت رو انتخاب کردی الان هم ایشون موظف هست برای شما زندگی مستقل فراهم کنه،و شما هم وظیفه داری شرایطش رو درک کنی.
    من تایپیک هاتو کامل میخونم فقط تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه همسرت به بلوغ کامل فکری نرسیده چه برسه به اینکه زندگی مشترک تشکیل بده و مسئولیت بپذیره.شما و خانواده شما هم خیلی اشتباه کردید اجاز دادید مدت طولانی رابطه تون ادامه پیدا کنه و ین قهر کردن های خانواده هم مزید بر علت شده تا همسرت کلا احساس مسئولیت نکنه و فکر کنه میدون جنگه.
    من درک میکنم چقدر سخت میگذره بهت اما باید در جواب اس ام اس ایشون میگفتی عیب نداره خودت یه جا رو اجاره کن بریم سر خونه زندگیون نه اینکه عصبانی بشی و بگی دبه میکنی...مگه شریک کاری هم هستید که فرضا توافقی بین شما بوده ولی توی اساسنامه ذکر نشده حالا این وسط یکی داره دبه میکنه؟

  8. 4 کاربر از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (سه شنبه 13 اسفند 92), paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 26 اسفند 92), الهام20 (سه شنبه 13 اسفند 92)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asemaneabi222 نمایش پست ها
    سلام الهام جان
    آروم باش
    بین این همسر شما به امید مامان و باباش زن گرفته؟
    اصلا فکرکن هیچ کسی حمایتش نمیکنه،با این شرایط بگو خونه اجاره کنه،مراسم مختصر بگیره و برید سر خونه زندگی خودتون
    تا کی قراره پدر و مادرش حمایتش کنن؟؟؟؟
    شما همسرت رو انتخاب کردی الان هم ایشون موظف هست برای شما زندگی مستقل فراهم کنه،و شما هم وظیفه داری شرایطش رو درک کنی.
    من تایپیک هاتو کامل میخونم فقط تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه همسرت به بلوغ کامل فکری نرسیده چه برسه به اینکه زندگی مشترک تشکیل بده و مسئولیت بپذیره.شما و خانواده شما هم خیلی اشتباه کردید اجاز دادید مدت طولانی رابطه تون ادامه پیدا کنه و ین قهر کردن های خانواده هم مزید بر علت شده تا همسرت کلا احساس مسئولیت نکنه و فکر کنه میدون جنگه.
    من درک میکنم چقدر سخت میگذره بهت اما باید در جواب اس ام اس ایشون میگفتی عیب نداره خودت یه جا رو اجاره کن بریم سر خونه زندگیون نه اینکه عصبانی بشی و بگی دبه میکنی...مگه شریک کاری هم هستید که فرضا توافقی بین شما بوده ولی توی اساسنامه ذکر نشده حالا این وسط یکی داره دبه میکنه؟
    من از همه ایده الهام گذشتم.

    شوهرم داره ازم سو استفاده میکنه.

    زمانیکه ما ازدواج کردیم اصن جریان این نبود.

    بابام گفت پول نداری.
    گفت بابام خرجمو میده.که نداد.

    گفت درست مونده.
    گفت دوسال دیگه ت میشه.ماهم فقط دوسال نامزد میمونیم.
    که الان 3 ساله نامزدیم و هنوز یه سال دیگه درسش مونده.

    گفتیم عروسی کی میگیرین؟
    گفتن هروقت بگین.
    که هروقت میگیم یه بهونه میارن.

    همون اول اول گفتم دوست ندارم تو مغازه بابات کار کنی.به هزار دلیل.
    گفت باشه.
    حالا میگه تو خواب ببینی ازون مغزه دربیام.

    گفتیم کجا باید زندگی کنیم.
    گفتن ما خونه داریم.دادیم اجاره.جاش در شان این بچه ها نیست.
    میفروشیم یه جای خوب میگیریم..حالا

    - - - Updated - - -

    علنن من هیچکارم.
    من و خونوادم هیچیم.

    فقط باید وایستیم ببینییم چه تصمیمی میگرن برامون.

    چرا اجاره نشین شم؟؟
    مگه بابام به شرط اجاره منو داد بهشون؟
    روزی که اومد خواستگاری گفتن خونه دارهوخونه ش تضمیه.
    الان سه ساله که همینو میگه.

    اینجوری که نمیشه.
    پس تعهداتمون چی؟؟ ینجوری که نمیشه.
    هر لحظه یه چیز بگن و ماهم اطاعت کنیم و جرات نه گفتن نداشته باشیم

    در ضمن شوهر من اهل پول جمع کردن نیست.یعنی 60 سال دیگه م ما صاحب خونه نخواهیم شد.

    اگه قرار باشه به ما خونه ندن.پس منم جهیزیه نمیبرم.
    مثه خودشون
    ویرایش توسط الهام20 : سه شنبه 13 اسفند 92 در ساعت 16:08

  10. 2 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 26 اسفند 92)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    ببین عزیزم
    با همه ی این شرایط اگه میخوای ازدواج کنی،به درستی با در جریان قرار دادن خانواده ها زمان عروسی و محل زندگیتون رو مشخص کنید و برید سر خونه زندگیتون،با پدر و مادر همسرت صحبت کن بگو من نمیخوام فشار بیارم شرایطش رو درک میکنم ولی میخوام برم خونه خودم.
    الهام جان مگه اچاره نشین باشی چی میشه؟
    با این لج و لجبازی ها به آرامش نمیرسی،تا زه شوهرت هم بدتر لج میکنه
    جهزیه رو میبری و خودت و همسرت استفاده میکنید،چرا اینقدر پیچیده اش میکنی؟؟
    ویرایش توسط asemaneabi222 : سه شنبه 13 اسفند 92 در ساعت 16:30

  12. 4 کاربر از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (سه شنبه 13 اسفند 92), paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 26 اسفند 92), الهام20 (سه شنبه 13 اسفند 92)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 شهریور 97 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    5,309
    سطح
    46
    Points: 5,309, Level: 46
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 123 در 60 پست

    Rep Power
    22
    Array
    سلام الهام خانم
    نگو خواهر که این ماجراها برای اکثر ما جوونا پیش میاد.
    خودم مشکلم مشابه مشکل شما هست. اگر چه شرایط شما رو درک می کنم و میدونم که طرف مقابلت چه طور ادمهایی اند ولی نمی تونی تغییرشون بدی. اینطورین دیگه. نمی تونی باهاشون بجنگی. این وسط خودت فقط داغون میشی.
    ببین عزیزم فقط ببین چطوری می تونی بگی با چه ادبیاتی با چه لحنی که به خواسته های خودت برسی. عزیز گاهی در مورد بعضی افراد نرمش جواب می ده گاهی قاطعیت گاهی ....
    فقط مهارت و قلقشو یاد بگیر. چرا باید با همه ی حرفا و خواسته هات مخالفت بشه. چطوری مطرح می کنی.
    البته خودمم همین مشکل رو دارم می بینم که یه جاهایی رفتار بر خلاف خواسته هامه. ولی خودمم دارم تلاش می کنم که یاد بگیرم چطور باید باهاشون کنار بیام که قربانی نشم.
    عزیزدلم نه می خواد بسوزی نه ... فقط خواهشم اینه خودتو اذیت نکنی. حرص نخوری تو ذهنت با اونا نجنگ. اونا هیچ اتفاقی براشون نمی افته. خانوادتم نمی تونی زیاد درگیر کنی. اینوسط شما ناراحتی. خودت بهتر از هر کسی همسرت خانوادت رو میشناسی. بشین فکر کن راه کار پیدا کنی. البته برا عروسی زمانش جای زندگی این موقع ها مشکلات بیشتر می شه.
    برات دعا میکنم شما هم برام دعا کن.
    موفق باشید.

  14. 4 کاربر از پست مفید پرواز1 تشکرکرده اند .

    paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 26 اسفند 92), الهام20 (سه شنبه 13 اسفند 92), خیال تو (دوشنبه 12 خرداد 93)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asemaneabi222 نمایش پست ها
    ببین عزیزم
    با همه ی این شرایط اگه میخوای ازدواج کنی،به درستی با در جریان قرار دادن خانواده ها زمان عروسی و محل زندگیتون رو مشخص کنید و برید سر خونه زندگیتون،با پدر و مادر همسرت صحبت کن بگو من نمیخوام فشار بیارم شرایطش رو درک میکنم ولی میخوام برم خونه خودم.
    الهام جان مگه اچاره نشین باشی چی میشه؟
    با این لج و لجبازی ها به آرامش نمیرسی،تا زه شوهرت هم بدتر لج میکنه
    جهزیه رو میبری و خودت و همسرت استفاده میکنید،چرا اینقدر پیچیده اش میکنی؟؟
    خب اون داره دروغ میگه.
    جفتمونم میدونیم پدر اون به هیچ وجه به اون خونه احتیاج نداره.
    اندازه اینکه به همه دور و بر پول تو جیبی بده ثروت داره.

    اونم هیییچوقت خونه برای من اجاره نمیکنه.
    میگه اون خونه مال منه تو اون بیابون.بیا همونجا زندگی کن.
    به همین سادگی

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط پرواز1 نمایش پست ها
    سلام الهام خانم
    نگو خواهر که این ماجراها برای اکثر ما جوونا پیش میاد.
    خودم مشکلم مشابه مشکل شما هست. اگر چه شرایط شما رو درک می کنم و میدونم که طرف مقابلت چه طور ادمهایی اند ولی نمی تونی تغییرشون بدی. اینطورین دیگه. نمی تونی باهاشون بجنگی. این وسط خودت فقط داغون میشی.
    ببین عزیزم فقط ببین چطوری می تونی بگی با چه ادبیاتی با چه لحنی که به خواسته های خودت برسی. عزیز گاهی در مورد بعضی افراد نرمش جواب می ده گاهی قاطعیت گاهی ....
    فقط مهارت و قلقشو یاد بگیر. چرا باید با همه ی حرفا و خواسته هات مخالفت بشه. چطوری مطرح می کنی.
    البته خودمم همین مشکل رو دارم می بینم که یه جاهایی رفتار بر خلاف خواسته هامه. ولی خودمم دارم تلاش می کنم که یاد بگیرم چطور باید باهاشون کنار بیام که قربانی نشم.
    عزیزدلم نه می خواد بسوزی نه ... فقط خواهشم اینه خودتو اذیت نکنی. حرص نخوری تو ذهنت با اونا نجنگ. اونا هیچ اتفاقی براشون نمی افته. خانوادتم نمی تونی زیاد درگیر کنی. اینوسط شما ناراحتی. خودت بهتر از هر کسی همسرت خانوادت رو میشناسی. بشین فکر کن راه کار پیدا کنی. البته برا عروسی زمانش جای زندگی این موقع ها مشکلات بیشتر می شه. میدونم.برا همینه که نا ندارم.
    من این جماعتو میشناسم.میدونم الان حاضر و اماده ن که جرمممو بگیرن.
    میدونم.واسه همین بود که هی عقب مینداختمش.چون ازشون میترسم.
    ازون فکرای مریضشون.
    ازینکه همش میخوان من از دخترشون کمتر باشم.

    برات دعا میکنم شما هم برام دعا کن.
    موفق باشید.
    شما که نمیدونید.
    به خدا به یه ادم عصبیه روانی تبدیل شدم انقدر که برای هر حرفی که زدم.یا باید بزنم.یا نباید بزنم به مغزم فشار اوردم اخرم شکست خوردم.

    مگه یه روز دو روزه.همه شدرگیرم.
    چی بگم که رام شه؟
    چی نگم که لج نکنه؟
    از کجا شروع کنم که بهش بر نخوره.

    دیوونه شدم.
    کاشکی ازدواج نکرده بودم.

    غلط کردم خداجونم.
    نجاتم بده.
    کم اوردم
    ویرایش توسط الهام20 : سه شنبه 13 اسفند 92 در ساعت 16:45

  16. 3 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 13 اسفند 92), paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 26 اسفند 92)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    با خاله قزی موافقم.

    داره عملن اذیتت می کنه و همین رو میخواد. این که کم بیاری.

    اگر واقعن کم آوری پس حداقل اینجا رو منفعل نباش.

    بکش کنار و از خانوادت کمک بگیر.

    اگر از خانواده ات کمک گرفتی، کاملا بکش کنار و توی کارشون دخالت نکن. بذار پدر و مادرت با پدر و مادرش صحبت کنند و تصمیم نهایی رو به تو اعلام کنند.

    تماس هات رو کاملا قطع کن و کلن بی خیال شوهرت شو و آمادگی هر چیزی رو داشته باش. محکم وایسا. یا رومی روم یا زنگی زنگ.

    اما اما اما

    اگر میخوای وسطش جا بزنی و عشقولانه بازی دربیاری، از همین حالا بدون رودربایستی با خودت کنار بیا. بعدن پدر و مادرت که اومدن وسط، ضایع شون نکنی! باز کم نیاری! احساساتی نشی. کار رو خراب نکنی. نازت رو کشید خر نشی! اگر نمی تونی اگر دلش رو نداری با بی خونه و بی پول بودنش بساز و برو مستاجری.
    باز هم بهتر از الان ات میشه.

  18. 8 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    del (شنبه 17 اسفند 92), heaven65 (چهارشنبه 14 اسفند 92), khaleghezey (سه شنبه 13 اسفند 92), paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), sanjab (سه شنبه 13 اسفند 92), toojih (سه شنبه 13 اسفند 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 26 اسفند 92), الهام20 (سه شنبه 13 اسفند 92)

  19. #10
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array


    با توصیفهایی که شما کردید اگر این باشد بخصوص وعده هایی که دوران خواستگاری داده و ..... ایشون توی مسئولیت پذیری مشکل دارند .

    بهتر هست خیلی قاطع و جدی با همراهی خانواده یک جلسه تشکیل دهید و تمام سنگها را محترمانه با هم وا بکنید و نیاز به مراجعه به مشاور برای اینکه مشخص شود اصلاً شما مناسب هم هستید و اصلاً اکنون ازدواج برای هرکدوم از شما صلاح هست یا نه یعنی بلوغ و رشد کافی برای اداره یک زندگی را دارید یاخیر را مطرح کنید و کوتاه نیایید . شما بگویید با توجه به فلان موارد که همه را مصداقی ذکر می کنید من می خواهم تجدید نظر کنم و در خصوص ادامه یا عدم ادامه زندگی تصمیم بگیرم و برای این تصمیم گیری نیاز به مراجعه به مشاور هست .

    هر دلیلی آوردند ، یعنی حتی خانواده اش تضمین همه چیز را دادند و گفتند از فردا خونه فروخته میشه و خونه برای شما تهیه میشه و عروسی آنچنانی گرفته میشه و حتی تضمین دادند شما نپذیرید چون همین خودش نشانه خوبی نیست و وابستگی ایشون به خانواده را در ادای مسئولیتهای متأهلی را می رساند و بگویید اتفاقاً به همین دلایل من تأکید دارم مشاوره برویم چون می خواهم بدانم وضعیت احساس مسئولیت در هرکدام از ما چطور هست و بدون خانواده هامون ما چطور هستیم و می توانیم مسئولیت زندگی را بپذیریم یا خیر . هرچقدر هم خانواده ایشون شما را خواستند مجاب کنند و از جانب ایشون خیالتان را راحت کنند از مشاوره رفتن کوتاه نیایید و بگویید چشم همه حرفهای شما و وعده های شما را می پذیرم اما بعد از مراجعه به مشاور و گرفتن نظر مشاور و از مشاوره رفتن هرگز کوتاه نیا . در هر صورت این استحکام و قاطعیت شما در مشخص شدن تکلیف و شرط مشاوره به شما کمک می کند تا با سنجش واکنش ها برایتان مشخص شود اشکال کجا هست و آیا می توانید روی ادامه زندگی مشترک حساب باز کنید یا خیر . قاطعیت محترمانه شما بسیار مهم هست . اگر قاطعیت که البته به معنی خشونت نیست ها ، را در پیش نگیرید با وعده ها سرخوش شوید و بپذیرید و لذت ببرید از عروسی ای که برایتان می گیرند ، بهتون قول می دهم که مدتی بعد از عروسی خواهید آمد و دوباره تاپیک باز می کنید و .....


    در یک کلام این مشکلات و اینکه بهتره وارد این زندگی بشوید یا خیر را قبل از عروسی باید به کمک یک مشاور مشخص کنید .

    موفق باشید





  20. 14 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    1234567 (سه شنبه 13 اسفند 92), asemaneabi222 (سه شنبه 13 اسفند 92), del (شنبه 17 اسفند 92), deljoo_deltang (سه شنبه 13 اسفند 92), heaven65 (پنجشنبه 15 اسفند 92), khaleghezey (سه شنبه 13 اسفند 92), paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), shabnam z (چهارشنبه 14 اسفند 92), toojih (سه شنبه 13 اسفند 92), واحد (سه شنبه 13 خرداد 93), الهام20 (سه شنبه 13 اسفند 92), بابک 1369 (چهارشنبه 14 اسفند 92), دختر بیخیال (سه شنبه 13 اسفند 92), رها70 (چهارشنبه 14 اسفند 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 تیر 94, 18:47
  2. سرد شدن نسبت به همسر بدلیل مشکلات زیاد
    توسط سناریا در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 94, 18:34
  3. از اینکه خیلی زیاد عاشق شوهرمم خسته شدم چون مشکلات زیادی برام ایجاد کرده
    توسط مهشید93 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 دی 93, 15:23
  4. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 خرداد 93, 10:55
  5. استرس شدید -تنبلی زیاد -بی حوصلگی زیاد باعث شده همه اش بخورم
    توسط پونه در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 دی 92, 23:06

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.