با سلام
تقریبا ده ماه میشد که عقد کردیم اواویل فکر میکردم که اونی که میخواستم رو پیدا کردم کسی که واقعا منو بخواد در این صورت هر چی داشتمو به پاش میریختم و چون ترس از این موضوع داشتم که همچین ادمی رو پیدا نکنم باعث که سنم بالا رفت و رسید به 33 سال
سرتونو درد نیارم بعد عقد هر احساسی داشتم رو دریغ نکردم حتی همچین حسی رو به مادرم هم ابراز نکرده بودم از کوچیکترین چیز ایراد میکرد و قهر و دعوا شروع میشد تا اینکه به جایی رسید که دیدم طلاق بهترین راهه تا بعد ازدواجو بچه که کار بدتر از این موقع میشه خیلی سعی کردم اصلاحش کنم ولی بدتر مید که بهتر نمیشد بالا خره چند هفته قبل طلاق گرفتیم و از هم جدا شدیم و الانم از لحاظ روانی بهم ریختم
بعضی وقتها عذاب وجدان میگرم که هم خودمو بدبخت کردم هم یکی دیگه رو.
هم همش دارم به این موضوع فکر میکنم که بعد از این دیگه نمیتونم زندگی موفق داشته باشه چون قبلا سابقه ازدواج ناموفق داشتم و کسی هم حاضر نمیشه با همچین آدمی ازواج کنه
و همینطو سنم هم بالا رفت و دیگه بدبخت شدم
در ضمن اصلا دیگه نه اعصاب دارم نه دیگه روحیه سابقو با این روحیه میتونم زندگی مشترک که صحله زندگی فردی هم نمیتونم بکنم
وقتی به گذشته و خاطرات دوران نامزدی فکر میکنم دیونه میشم و وقتی به آینده فکر میکنم دوست دارم تو این دنیا نباشم
ممنون از همگی
علاقه مندی ها (Bookmarks)