تا اخر بخونین خواهشا !!
جای من بودی چی کار میکردی ?
الان 29 سالمه سال 85 دانشگاه دولتی روزانه قبول شدم یه خانمی تو کلاسمون بود که بچه اصفهان بود و من 400 کیلومتر اونورتر از ترم دوم احساس کردم موقعی کلاس نمیاد بدجوری دلتنگ میشم خلاصه فهمیدم که عاشق شدم یه حس قشنگی تو زندگی اومده بود بعدها احساس کردم اونم به من علاقه داره . با اینکه همه تابستونا کار میکردم تا خرج خودمو در بیارم اما اصلا شرایطشو نداشتم مشکلات زیاد مالی فقر خانواده دو خواهر دم بخت و از همه بدتر خجالتی بودن بابام !!!!!!!!
همه دس به دس هم داد تا هیچوقت نتونم حرف دلمو بهش بگم . ماه ها و سالها میگذشت و من بیشتر داغون میشدم درجه خودخوری و افسردگیم رفته رو صد ترم هفتم بود تا دیگ صبرم داش منفجر میشد تا اینکه تو یه شب بارونی که کلاسمون تا دیروقت طول کشید دلو به دریا زدم و رفتم بهش گفتم اما جوابش منو شوکه کرد نامزد کرده بود همون جا رو یه نیمکت زیر بارون خشکم زده بود و تا حالا نتونستم فراموشش کنم و بد جوری دلم براش تنگ شده
البته خدا یه بار دعامو مستجاب کرد، تو دوره خدمت که نزیکای قم بود منم با لباس نظامی رفته تو یه مغازه موبایل اون خانمم اونجا دیدم اولش شک داشتم ولی بعد که خوب نگاش کردم دیدم خودشه فوری اومدم بیرون بدنم داش میلرزید چند دقیقه بعد برگشتم دیدم نیس اما دلم پرپر میزنه واسه دیدنش.....
نگین فراموشش کن که میتونستم تا حالا این کارو کرده بودم
الان که دارم شاغل میشم به خودم میگم :
ای کاش،شرایط الانو چهار سال پیش داشتم ای کاش شرایط برای جوونا اینقدر سخت نبود......
علاقه مندی ها (Bookmarks)