سلام دوستان
می خواستم توی حل یه مشکل بهم کمک کنین
من دختری هستم که حدودا 20 ساله هستم چند ماه پیش با یه آقایی آشناشدم و بعد از چند ماه دوستی تصمیم به ازدواج گرفتیم چون من بدون اون نمی تونستم حتی یه لحظه هم زندگی کنم و اون هم می گفت که بدون من نمی تونه زندگی کنه
شرط من این بود که موضوع رو به خونواده اش بگه اون هم گفت ولی خونواده اش مخالفت کردن و گفتن الان برای خواستگاری پا پیش نمی زارن چند سال دیگه چون من و اون رو بچه می دونستن بالاخره بعد از چند ماه تلاش تونست تا حدودی خونواده اش رو راضی کنه
اما خواهر ایشون نمی دونم به چه دلیل به من تهمت زد و گفت که من با ایشون دعوا کردم و بهش فحش دادم در صورتی که اصلا اینجوری نبوده و خونواده ایشون هم دوباره پا پس کشیدن و زحمت چند ماه هدر رفت با اینکه دل پری از خواهرش داشتم ولی هیچی بهش نگفتم
تا اینکه یکی از اقوام من ما رو با هم دید و همه چیز خراب شد بهتر دیدم که قبل از اینکه از زبون دیگران چیزی بشنون خودم به خونواده ام بکم و موضوع رو به خونواده ام گفتم البته این حوری گفتم که من با خواهر ایشون دوستم و ایشون من رو برای برادرشون انتخاب کردن ولی نگفتم که ما با هم دوست بودیم پدرم با من خیلی بد رفتار کرد و کارم به خوردن قرص و بیمارستان کشید.
اون آقا هم تونسته بود تلاش بکنه و دوباره خونواده اش رو راضی کنه و باباش هم گفته بود که من خودم می خواستم پاپیش بزارم ولازم نبود که اینهمه اصرار کنی تا اینکه دوباره خواهرش گفت که شماها خیلی ساده هستین این دختر خانم با یه پسر دیگه توی دانشگاهشون دوسته و اینجوری که خودش می گفت تا چند ماه دیگه با هم ازدواج می کنن به خاطر همین خونواده اون پاپس کشیدن از یه طرف دیکه هم خونواده من روی من فشار می یارن و همیشه من رو تحت نظر دارن و تصمیم جدی گرفتن که تا آخر امسال من رو شوهر بدن
خونواده اون هم می گن دختری که دوست پسر داره به درد ما نمی خوره و می گن اون اگه به زندگی متعهد بود هیچ وقت با این و اون دوست نمی شد هر چی من می گم که دارین به من تهمت می زنین باور نمی کنن
اون هم رفتارش با من سرد شده انگار اون هم باورش شده که من یکی دیکه رو دوست دارم دیشب براش اس ام اس زدم و گفتم اگر شما ها من رو نمی خواین بهم بگین برم دنبال بدبختی خودم اینکه من چند سال صبر کنم که آیا خانواده تو راضی بشن یا نه اصلا از کجا معلوم که خونواده من راضی بشن در این صورت علاوه براینکه چند سال از عمرم رو به خاطر تو هدر دادم اون موقع یعنی چند سال دیکه اگه باز هم خواهرت به من تهمتی بزنه و شما ها هم باز پاپس بکشین و این ازدواج سرنگیره من دیونه می شم
این وسط من یه خواستگار دیگه هم توی دانشگاه دارم که خیلی به من پاپیچ می شه و زیاد میاد سراغم ولی من چون دوستش ندارم هر دفعه جواب منفی بهش می دم نه اینکه اصلا دوستش نداشته باشم دلیل اصلی اش اینه که من دلم پیش یه کس دیگه ای از هر لحاظ می شه روش به عنوان مرد زندگی حساب کرد چون هم سنش از من بیشتره هم خیلی عاقلانه فکر می کنه از این آدما نیست که قبل از ازدواج بگه دوست دارم برات می میرم و از این جور حرفا زیاد بهش روی خوش نشون نمی دم نمی گم دوستش ندارم از هر لحاظ هم تاییدش می کنم ولی دلم پیش یکی دیکه اس
دوست من هم رفتارش عوض شده و همیشه می گه دیگه من رو دوست نداری تومی خوای با یکی دیگه ازدواج کنی نمی خوای با من زندگی کنی تو اگه بخوای با یکی دیگه ازدواج کنی من داغون می شم و از این حور حرفا می زنه البته من خودم هم دارم داغون می شم اما فشار زیادی از طرف خونواده رو منه واسه ازدواج اون آقایی هم که توی دانشگاهه بارها با بابام تماس گرفته ولی من اجازه ندادم واسه خواستگاری بیان چون دلم پیش یکی دیگه اس حتی داره سعی می کنه کاری کنه که من اون دوست قبلی ام رو فراموش کنم
شماها جای من بودین چی کار می کردین نمی گم می خوام دوستم رو ول کنم و برم خیلی هم دوستش دارم اما واقعا نمی دونم باید چیکار کنم البته دیشب براش اس ام اس زدم و گفتم« به خاطر همه تهمت هایی که به من زدین ازتون نمی گذرم هر وقت که فکر کردی یه ذره برات مهم هستم بیا دنبالم . امیدوارم که وقتی میای دنبالم دیر نشده باشه چون مطمئنم که میای دنبالم »
شما جای من بودین به طرف کدوم می رفتین این یا اون
علاقه مندی ها (Bookmarks)