به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 98 [ 13:14]
    تاریخ عضویت
    1392-4-28
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    5,299
    سطح
    46
    Points: 5,299, Level: 46
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    109

    تشکرشده 177 در 70 پست

    Rep Power
    22
    Array
    عشق و دوس داشتن شرایط و محاسبات نداره..اگه واقعا میخواستت سه ماه که نه...سه سال هم بیشتر صبر میکرد..بعدم اصلا به فرض اینکه ایشون واقعا مثلا تحت فشار خانواده یا..مجبور به ازدواج شدن! الان دیگه زن قانونیه یه نفر دیگه س...باید فراموشش کنی..چون راه دومی وجود نداره براش..اگه وقت هیچ فعالیتی رو نداری بچسب به همون کار تعمیرات موبایل وخودت رو غرق کن توش..

  2. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    116
    Array
    دوست عزیز

    من نظرم با دوستان کمی متفاوت هست به نظر من اون خانم مقصر در این رابطه نبوده و قتی شما

    ایشون رو "بلا تکلیف" و در "کما" نگه داشتی معلومه که میترسه از آینده نامعلومی که شما براش

    درست کردی و میترسه که بعد از مدتی صبر کردن شما کنارش بذاری.

    توصیه ای که به همه دختران میشه اینه که تا زمانی که تکلیف کسی با خودش مشخص نشده و رسمی

    خواستگاری نکرده به اون دل نبندید و وابسته اش نشید. اگر اون خانم الان جای شما پست میذاشت اکثرا میگفتند چرا در

    یک رابطه بدون تعهد صبر کردی ولی برای شما بخاطر مذکر بودنتون ایرادی که میشه گرفت تعلل و کوتاهیت برای اقدام جدی

    هست و همین عذاب وجدان و حسرت رو برای شما داشته. توصیه ای که مدیر همدردی هم در پست خودش برای دوستی

    با شرایط مشابه شما کرد و من در زیر مطلبم قرار دادم.

    حال که منطقا کاری از دست شما بر نمیاد باید یک مراسم سوگواری کامل برای یاد و خاطره ایشون

    بگیرید در این مراسم حسابی گریه و ناراحتی کنید و کلیه خاطرات از ایشون را پاک یا بسوزونید و در

    رودخانه یا جای مناسبی خاک کنید. هر موقع ابراز دلتنگی کردید به اون رودخانه نگاه کنید و یا سر اون مزار

    برید کم کم مثل خاطرات مرگ یک عزیز این میشه برای شما تنها یک خاطره که ممکنه ماهی یا سالی یکبار سر مزارش برید.

    اگر این داستان رو تموم نکنید و در یک جا دفن نکنید همیشه بار این حسرت و غم رو باید تحمل کنید و بدوش بکشید.

    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها
    با سلام و احترام
    متاسفانه این تاپیک از معدود تاپیک هایی هست که اصلا به صورت مشاوره ای پیش نرفته است. و بیشتر شبیه گفتگوی همسالان از جوانب مختلف هست.

    اگر دوستان سایر پاسخهای ما را در موقعیت ها مشابه خوانده باشند یا مقالات ما را مطالعه کرده بودند. پاسخهای عمیق تری می دادند.

    اساسا مشکل در صورت مسئله هست.
    هر کاری باید مراتب آن طبق اولویت انجام شود.
    این نحوه عمل کردن مراجع در ارتباط و آشنایی مشکل دارد.



    ما برای اینکه با کسی ازدواج کنیم. گام اول خواستگاری هست.
    یعنی کلیدی رسمی برای فتح باب ازدواج.
    اما مراجع خواستگاری را موکول کردن به مراحل دست چندم.
    همین مسئله برای آن دختر هم دو دلی ایجاد می کند.

    یک دختر فقط و فقط وقتی صددرصد پسری به خواستگاری او می آید فرصت آرامش بخشی برای بررسی او دارد.


    خلاصه:
    باب اول خواستگاری هست.
    اگر خانواده دختر و دختری اجازه دادند به خواستگاری ، پس این فرایند شروع می شود و مراحل بعد هم به نوبت
    اما اگر اجازه اولیه داده نشد. بحث و گفتگو در مورد مسائل دیگر، بیشتر حلوا حلوا کردن هست.
    تجربه مشاوره ای نشان داده است که اگر اصرار ها و بله و نه گفتن های اینطوری پیش برود ، در نهایت یا به ازدواج ختم نمی شود. یا به خاطر عدم ثبات ها ، بعد از ازدواج به مشکل بر می خورد.
    ازدواج هست. بازی که نیست.
    اگر دختری قصد ازدواج داشت. بدون رابطه ، احساس ورزی و عشقبازی ، اجازه خواستگاری می دهد. شما هم خواستگاری می رودید ، بررسی می کنید . بعد جواب یا آری می شود یا خیر.

    اگر هم به هر ترتیب موقعیت مالی یا .... برای ازدواج تا یکسال دیگر ندارید. و دختر هم اجازه خواستگاری و فتح باب نمی دهد. باید صبر کنید هر وقت شرایط ازدواج دارید اقدام کنید.
    تا یکسال دیگر هزار اتفاق می افتد.
    جهت مطالعه بیشتر:
    اگر آمادگی ازدواج ندارید، در تنور احساسات دمیدن ممنوع
    ویرایش توسط sanjab : سه شنبه 09 مهر 92 در ساعت 12:06

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 آذر 97 [ 10:47]
    تاریخ عضویت
    1391-7-20
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    4,776
    سطح
    44
    Points: 4,776, Level: 44
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    8

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سنجاب واقعا ممنون، جواب شما منو به فکر فرو برد. آره کاملا حق با شماست، اون منتظر بود که من خانوادمو راضی کنم اما من تعلل می کردم، اکثرا وقتی بهش اس ام اس می دادم و درمورد ازدواجمون حرف می زدم فورا می پرسید: خانوادتون نظرشون عوض نشد؟ یا اینکه: خانوادتون راضی شدن؟ تونستید قانعشون کنید؟ و از این جور حرفا.
    البته منم تقصیر نداشتم، اصلا بزارید رک و روراست همه چیو بگم:
    راستش ایشون متعلقه بودن و خودشونم چندباری گفته بودن این رابطه فایده ای نداره، منو فراموش کنید، ما شرایطمون فرق می کنه. اما من اصرار می کردم. یادمه برای اولین بار که بهم گفتن قبلا ازدواج کردن (آخه من اولش نمی دونستم) من دو روز فک کردم بعد از دو روز رفتم و بهشون گفتم من خانوادمو راضی می کنم. بعد از گفتن این حرف واقعا برق شادی رو تو چشماش دیدم، بهم گفت فک نمی کنم قبول کنن اما من گفتم من سعی خودمو می کنم. بعد از اون درموردش با خانوادم صحبت کرده بودم اما جرات نمی کردم بگم ایشون قبلا ازدواج کرده و از طرفی هم چون اون موقع شغل مناسبی نداشتم منتظر بودم یه شغل خوب پیدا کنم که حداقل اگه مخالفت کردن اون موقع سر شرایط دیگه زبونم دراز باشه. اما حیف...
    راستش ایشون برگشتن سر خونه زندگی اولشون. درمورد اون مراسم سوگواری هم نمی دونم آمادگی انجامشو دارم یا نه، راستش من یه جورایی دارم از خاطراتش فرار می کنم، دلم نمیاد بریزمشون دور ولی دل اینم ندارم که برم ببینمشون. حالا شما می گید یهو همه شونو برم ببینم و گریه کنم، می ترسم تحمل این همه غم رو نداشته باشم. می ترسم دوباره آتیش یادش بیشتر شعله ور شه و داغون تر بشم. واقعا موندم چیکار کنم...
    ویرایش توسط Bluesoft20 : سه شنبه 09 مهر 92 در ساعت 13:03

  4. کاربر روبرو از پست مفید Bluesoft20 تشکرکرده است .

    sanjab (سه شنبه 09 مهر 92)

  5. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 اردیبهشت 95 [ 15:45]
    تاریخ عضویت
    1392-5-10
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    2,669
    سطح
    31
    Points: 2,669, Level: 31
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    204

    تشکرشده 130 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    برادر محترم شما میگی نمی خوایی فراموش کنی بعد میگی به دادم برسید دارم زجر میکشم صددرصد نا زمانی که فراموش نکنی زجر میکشی...این حال روز شما برای همه اشناست یعنی فکر کنم هر ادمی دوره ایی این حالتو روتجربه کرده...وبرای همه اشناست که بعد از مدتی روی روال عادی میافتند...نگران نباشید شما هم رو روال عادی میافتید..شما از زجر کشیدن برای عشق خوشتون میاید؟؟؟پس همت کنید همین الان خاطراتشو پاک کن. معطل هم نکنید.....هر چقدر هم سخت باشه...اولین قدم همینه .........بنظرم به اندازه کافی برای ایشون غصه خوردید....یا دوست داری شاد زندگی کنی یا نه...کامل دست خودتو هزار تا مثال هم بزنمیم وداستان بگمیم........تا خودتون نخواین نمیشه.............پس یه یا علی بگو و شروع کن.............

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 آذر 97 [ 10:47]
    تاریخ عضویت
    1391-7-20
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    4,776
    سطح
    44
    Points: 4,776, Level: 44
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    8

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من که اصلا کاری به یادگاریاش ندارم، سالی یه بارم نگاشون نمی کنم. بازم لازمه از بین ببرمشون؟ درضمن من نمی گم از زجر کشیدن خوشم میاد ولی دلم می خواد خودبخود فراموش کنم نه اینکه خودم زور بزنم که فراموش شه. مثل کسی که مثلا انگشتش بریده باشه اما از تلویزیون یه سریال جالب نشون میده طوری که خودبخود و بدون اینکه خودش بخواد درد انگشتش یادش میره. امکانش وجود نداره که منم اینجوری فراموش کنم؟ آخه اگه خودم بخوام سعی کنم خییییییییییییلی سخته باور کنین حتی نمی تونم فکرشم بکنم. نمی دونم شایدم من فقط اینجوریم...

  7. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 فروردین 03 [ 21:00]
    تاریخ عضویت
    1392-7-03
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    8,669
    سطح
    62
    Points: 8,669, Level: 62
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما اگه خودتون نمیخواهید ایشون را فراموش کنید کسی نمیتونه به شما کمک کنه!چرا شما نمیخواهید منطقی فکر کنید ؟
    دیگه شما به اون دختر نمیتونید برسید.به نظر من شما در رویاهاتون به ایشون این قدر علاقمند شدید و بیشتر در رویا سیر میکنید.اینکه شما نمیخواهید ایشون را فراموش کنید فقط فقط به خودتون لطمه میزنید و خودتون را از خیلی چیزها ،مثل درست زندگی کردن ،خوب زندگی کردن و... وهمینطور با این کارتون میتونید باعث ناراحتی اطرافیان خودتون شوید.پس تو این قضیه خودتون ضرر میکنید و اون دختر خانوم هم الان داره از زندگیش لذت میبره و کلا شما را الان فراموش کرده.سعی کن اول فراموش کنی و بد که حالت بهتر شد از طریق خانواده با کسی که بهتون میخوره ازدواج کنید.چرا ما انسانها فرصت شاد زیستن را از خودمان میگیریم و وقتی میتوانیم شاد زندگی کنیم خودمان این نعمت را از خود سلب میکنیم.امیدوارم حرفهام موثر باشه

  8. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 آذر 97 [ 10:47]
    تاریخ عضویت
    1391-7-20
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    4,776
    سطح
    44
    Points: 4,776, Level: 44
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    8

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان؛ از همتون ممنونم که راهنمایی کردید، وقت گذاشتید و نظراتتون رو گفتید. اما فک کنم مشکل من لاینحله؛ توی این یک سالی که از شنیدن خبر ازدواجش می گذره خیلی سعی کردم، به هر دری زدم، از هرکسی کمک خواستم اما بی فایده بود تا اینکه الان به این انجمن رسیدم. اما مثل اینکه قرار نیست مشکل من حل بشه، نمی دونم قراره چی به سرم بیاد دیشب تو رختخواب درحالیکه توی خودم مچاله شده بودم آروم آروم با یه دست سرمو نوازش می کردم و با دست دیگه اشکامو پاک می کردم و با خودم حرف می زدم که: ناراحت نباش، مگه من مردم؟ خودم کمکت می کنم...
    خیلی دردناکه، خداکنه هیچ کس مثل من نباشه، بعضی شبا تو خواب داد میزنم، بعضی مواقع تو تنهاییام عین دیوونه ها بدون دلیل می خندم و بعدش یهو اشکم در میاد. الان اومدم که این تاپیک رو برای همیشه ببندم. فک نکنم دیگه از دست هیشکی کاری بر بیاد فقط هرکی خواست کمکم کنه برام دعا کنه. من دیگه اینجا سر نمی زنم اما با این وجود با اینکه امیدی ندارم کسی بتونه کاری برام بکنه ایمیلمو می زارم که شاید یکی پیدا شد و راهنماییاش تونست نجاتم بده.
    خداحافظ همگی، همتونو دوست دارم برام دعا کنید. یاعلی
    Bluesoft20@outlook.com


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 خرداد 95, 23:02
  3. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.