سلام
الان دقیقا مشکلتون چیه؟ اینکه چشش به دهن اینو اونه؟ یا اینکه بتون بی احترامی میکنه؟
مشکلم اینه که مثل یه ادم معمولی و نرمال عصبی نمیشه،از وقتی خدمت میکنه بد اخلاق
شده و سر هیچ و پوچ بشدت عصبی میشه و تو اون حالت حرفایی میزنه که منو سرد میکنه،
اوایل خیلی عذاب وجدان میگرفتم
ولی الان میدونم که کار غلطی نکردم که اون بخاد با من اینطوری رفتار کنه،دهن بینی و
و بی احترامی کردنش و هزار تا مشکل دیگه فعلا تو سایه عصبی بودنش قرار گرفته.
با خودش صحبت کردین ببینین چی مشکلی داره که اینطور برخورد میکنه؟
انقدر با هم صحبت و جرو بحث کردیم که حد نداره،و هیچ وقت هم به نتیجه نرسیدیم،تا حالا هزار بار بهش
گفتم بریم مشاوره،ولی نمیاد،مادرش بهش یاد میده و حتی بخودم گفت ما پول اضافه نداریم بدیم برین مشاوره،
توقعشون خانوادتن بالاست،من فقط با شوهرم ازدواج نکردم با کل خونوادش ازدواج کردم و باید تک تک
رضایت خاطر همشونو بدست بیارم،فک کن شوهرم بعد دو ماه که از عقدمون گذشت رفت اموزش یه شهر دیگه،
از من انتظار داشتن برم خونه اونا چادر بزنم و با اونا باشم،در صورتیکه من هفته ای دو
سه بارو از صبح تا شب میرفتم اونم وقتیکه فوق العاده کارای دانشگاهی داشتم.
مشکلات ما به گفته خودشون از اونجا شروع شده
که من پدر مادرشو تنها گذاشتم
من خودم هم الان سربازم
شاید یه دلیل اصلیش به خاطر همین خدمتش باشه، چون تو محیط خدمت خیلیا از لحاظ روحی افت شدید میکنن، خیلیا خود زنی میکنن من خودم نمونشو دیدم،
جدی میگین؟
از طرف دیگه همش فکر و خیالت اینه کی تموم بشه بیام بیرون، همش فکرت کارته؟ آیندته، زندگیته
تو همچین شرایطی اگه آدم همسر هم داشته باشه تحمل کردن خدمت براش سخت تر هم میشه،
من اول بهتون پیشنهاد میکنم که خودتونو جای اون بزارید و بیشتر درکش کنین و بعد باهم بشینین خودتون سنگاتونو وابکنین ببینین مشکل کار کجاست
اتفاقا شوهر منم پنج شش باری تو سرو کله خودش زده،من تا حالا همچین ادم عصبی ندیده بودم،
اونم خیلی میگه خدمت بهم فشار میاره و از طرفی فکر کار و اینده ، ولی خب مگه اون نمیدونست که
روزای سختی پیش رو خاهیم داشت،پس چرا ازدواج کرد و منو هم بدبخت خودش کرد،
درکش میکنم هم خودم هم خونوادم،بخدا تا حالا هیچ توقع مالی ازش نداشتم،تا
حالا به هیچکاری مجبورش نکردم،وقتایی بوده که داشتم از تنهایی و کم داشتن
اون دق میکردم ولی بخاطر درک شرایطش بروی خودم نیاوردم
اوه حرف زیاددارم ولی...
"ما خيال میكنيم كه اگر زندگى يك زندگى بى دردسر و بدون درگيرى باشد، يك زندگى مناسبى است، در حالى
كه آنچه كه مطلوب است و آنچه كه به آدم ها تكامل مى دهد و آنها را رشد مى دهد و بهره مند مى كند اين است كه
در هر برخوردى بياموزم كه چگونه موضع گيرى كنم و در هر موقعيتى چگونه با مسائل روبرو بشوم . اينجاست كه
ديگر آدم دنبال يك زندگى بى دغدغه و بى درگيرى نيست . برايش اين مسأله است كه با هر درگيرى و با هر
گرفتارى چه بايد بكند . بين خودش و مشكلات حائل نمى اندازد، از مشكل فرار نمى كند، بين خودش و مشكلات
هم حائلى را قرار نمى دهد، بلكه مى كوشد كه از مشكلاتى كه برايش شكل مى گيرد بهره مند شود، يعنى؛ از
مشكلات، بهره مندى بدست بياورد."(روابط متکامل زن و مرد- مرحوم علی صفایی)
خانم محترم ما با هرکسی که ازدواج بکنیم باید حتما خودمون رو برای شرایطهای مختلف روحی طرفمون آماده کنیم، من با آدمی ازدواج میکنم اون الان خوبه، مهربونه،خوش برخورده امّا همیشه همینطوره؟! حتما گاهی هم پیش میاد که عصبانی بشه، بد اخلاق بشه، ناراحت باشه، خب منم باید خودمو برای اون زمانا هم آماده کنم بدونم تو هر موقعیتی چه جوری باید برخورد کنم
شوهر من دیگه شورشو در اورده،از همه عالم و ادم انتظار درک داره،مشکل من و حرفم اینه
که میترسم خدایی نکرده بیماری روانی داشته باشه،میترسم بلایی سر خودش یا من بیاره،میترسم
رفتارش تا بعد سربازی هم بمونه،الان چهار ماه مونده تموم کنه،فعلا میخام منتظر باشم ببینم درست میشه
یا نه؟!
علاقه مندی ها (Bookmarks)