به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 شهریور 94 [ 23:38]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    190
    امتیاز
    5,807
    سطح
    49
    Points: 5,807, Level: 49
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,748

    تشکرشده 1,723 در 298 پست

    Rep Power
    33
    Array

    باورم نمیشه زندگیم بشه این( تو دوران عقد بفکر طلاقم )

    سلام

    خیلی وقته میخاستم تاپیک بزنم،نمیدونم چی بگم و از کجا
    بگم فقط میدونم که روز بروز دارم عصبی تر و رنجورتر میشم،دارم
    لحظه به لحظه از شوهرم متنفرتر میشم،هیچکدوم
    بی حرمتی ها و نامهربونی هایی که شوهرم داره بهم میکنه رو هیچکس تا این حد
    باهام نکرده بود، تا حالا انقدر تحقیر نشده بودم ولی اون کاری کرده که مثل چی ، پشیمون
    باشم از بله گفتنم بهش،اولش بخاطر اینکه از من کوچیکتر بود جواب رد دادم ولی دست بردار
    نبودند مادرش میگفت از نظرقیافه که از تو خیلی بزرگتر میزنه و نسبت به سنش
    هم عقلش بیشتره،نفهمیدم تعریف اونا از عقل و منطق با تعریف معمول
    تومنی دوزار فرق داره، من واقعا نمیدونم با یه ادم بی منطق که از
    خودش هیچ عقل و شعوری نداره و داره مثل یه طوطی حرفای پدر مادرش
    که به قیمت خراب شدن رابطه و زندگیمون هست رو برا من تکرار میکنه،چجوری
    میشه مسالمت امیز زندگی کرد ؟

    اون وقتی با من خوبه که خونوادش منو تایید کنن
    وگرنه باهام بد میشه و لجبازی میکنه.


    .فکر میکنه که تو این دنیا فقط خودشون ادم هستند و مستحق
    احترام و پرستش، پدر مادرش از اسمون نازل شدن و هر کی
    باهاشون هم سفره بشه باید بخودش افتخار کنه،
    خسته شدم از بودن با یه مرد خاله زنک،همیشه سرم تو کار خودم بوده
    و بشدت از ادمای اینجوری بدم میومده حالا میبینم شوهر خودم یکی از هموناست ،
    زندگیم همش شده قهر و دعوا سر بحث های الکی و خاله زنکی ،یه روز با هم اشتی
    هستیم و چند روز قهر که این قهرامون هر دفعه مدتش بیشتر میشه.

    دفعه قبل که تاپیک زدم رابطمون خیلی بهتر بود ، همش خودمو گول میزدم
    که نسبت به سنش(من 25 اون 23) بیشتر میفهمه،هر عیب و نقصی
    هم بود میگفتم خب طبیعیه تو همه زندگی ها هست،همونطور که من خطا
    میکنم اونم بخاطر شرایطی که داره و به زعم خودش تو آمپاس شدیده (خدمت سربازی)
    گاهی کنترل خودشو از دست میده و میشه کوه انتظار و گاهی فوران میکنه
    و حرفای بی ربط و رفتارهای بدی نشون میده،ولی الان مطمئنم که واقعا یه
    پسر بچه کم عقل هستش.
    راستش هنگ کردم از دست خودش و پدرمادرش، شوهرم همش میگه تو باعث
    شدی که من بد بشم
    اگه تو رفتارتو عوض کنی من میشم همون ادم سابق(اخه اوایل خیلی خوب بودیم با هم)
    حرمتهای بینمون ازبین رفته حتی پیش خونواده ها، دوست دارم کمکم کنید تا یه تصمیم قطعی
    برای زندگیم بگیرم. جایی از صحبتام اگه مبهم بود و نیاز به توضیح داشت بگین تا توضیح بدم.
    لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
    هر کس هر آنچه داد به آیینه، پس گرفت!



  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 مهر 93 [ 02:50]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,050
    سطح
    17
    Points: 1,050, Level: 17
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    77

    تشکرشده 47 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    یه کم بیشتر توضیح بده تا دوستان بهتر راهنماییت کنن خیلی کلی گفتی . مثلا کدوم حرفاشون خاله زنکیه ؟

    یا چه رفتاری دارن که باعث میشه خودشون رو برتر از بقیه بدونن ؟

    الان مشکل اصلی خودت با نامزدت چیه .؟سعی کن چندتا نمونه بیاری از رفتاراشون تا موضوع روشن بشه

    ضمنا مثل اینکه رو اختلاف سنی تون خیلی زوم کردی . شاید مشکل شما اصلا ربطی به سن نداشته باشه خیلیا هستن فاصله سنی نرمالی دارن اما بازم این مسایل هست
    خیلی به این قضیه سنتون فکر نکن

  3. 3 کاربر از پست مفید mahtisa تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 11 مهر 92), kamr (دوشنبه 15 مهر 92), shayana (چهارشنبه 10 مهر 92)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 شهریور 93 [ 22:45]
    تاریخ عضویت
    1391-7-27
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    1,865
    سطح
    25
    Points: 1,865, Level: 25
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    117

    تشکرشده 155 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    الان دقیقا مشکلتون چیه؟ اینکه چشش به دهن اینو اونه؟ یا اینکه بتون بی احترامی میکنه؟
    با خودش صحبت کردین ببینین چی مشکلی داره که اینطور برخورد میکنه؟
    من خودم هم الان سربازم
    شاید یه دلیل اصلیش به خاطر همین خدمتش باشه، چون تو محیط خدمت خیلیا از لحاظ روحی افت شدید میکنن، خیلیا خود زنی میکنن من خودم نمونشو دیدم، از طرف دیگه همش فکر و خیالت اینه کی تموم بشه بیام بیرون، همش فکرت کارته؟ آیندته، زندگیته
    تو همچین شرایطی اگه آدم همسر هم داشته باشه تحمل کردن خدمت براش سخت تر هم میشه،
    من اول بهتون پیشنهاد میکنم که خودتونو جای اون بزارید و بیشتر درکش کنین و بعد باهم بشینین خودتون سنگاتونو وابکنین ببینین مشکل کار کجاست

    "ما خيال میكنيم كه اگر زندگى يك زندگى بى دردسر و بدون درگيرى باشد، يك زندگى مناسبى است، در حالى
    كه آنچه كه مطلوب است و آنچه كه به آدم ها تكامل مى دهد و آنها را رشد مى دهد و بهره مند مى كند اين است كه
    در هر برخوردى بياموزم كه چگونه موضع گيرى كنم و در هر موقعيتى چگونه با مسائل روبرو بشوم . اينجاست كه
    ديگر آدم دنبال يك زندگى بى دغدغه و بى درگيرى نيست . برايش اين مسأله است كه با هر درگيرى و با هر
    گرفتارى چه بايد بكند . بين خودش و مشكلات حائل نمى اندازد، از مشكل فرار نمى كند، بين خودش و مشكلات
    هم حائلى را قرار نمى دهد، بلكه مى كوشد كه از مشكلاتى كه برايش شكل مى گيرد بهره مند شود، يعنى؛ از
    مشكلات، بهره مندى بدست بياورد."(روابط متکامل زن و مرد- مرحوم علی صفایی)

    خانم محترم ما با هرکسی که ازدواج بکنیم باید حتما خودمون رو برای شرایطهای مختلف روحی طرفمون آماده کنیم، من با آدمی ازدواج میکنم اون الان خوبه، مهربونه،خوش برخورده امّا همیشه همینطوره؟! حتما گاهی هم پیش میاد که عصبانی بشه، بد اخلاق بشه، ناراحت باشه، خب منم باید خودمو برای اون زمانا هم آماده کنم بدونم تو هر موقعیتی چه جوری باید برخورد کنم

  5. 2 کاربر از پست مفید newfolder تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 11 مهر 92), shayana (چهارشنبه 10 مهر 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 شهریور 94 [ 23:38]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    190
    امتیاز
    5,807
    سطح
    49
    Points: 5,807, Level: 49
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,748

    تشکرشده 1,723 در 298 پست

    Rep Power
    33
    Array
    حرفای خاله زنکی مثل اینکه پا میشه میاد خونه
    ما به همه چی گیر میده مثلا بابای من اگه زمین بشینه خب پاشو دراز میکنه ، میگه شما
    برا من احترام قائل نیستین،چرا بابات یا داداشات پیش من پاشونو دراز میکنن،فکر کن پدر من حتی
    تو خونه خودش هم نمیتونه راحت باشه اونم پیش دامادش که زیادخونه ما میومد ،و مهمون به حساب
    نمیاد،اگه خونمون کار کنم ایشون ناراحت میشه،والا نمیدونم چرا اگه دلش بحال من میسوزه پس چرا توقع
    داره که تو خونشون حمالی کنم، و لباساشو من برم بشورم.
    با مامانم وقتی بگو بخند دارم حسودی میکنه ومیگه چرا با مامان من اینجوری نیستی پس،کاری میکنه
    که من بترسم پیش اون زیاد باخونوادم گرم بگیرم،بعدش هم که اینجوری میشه میگه چقدر خونواده خشکی دارین.

    مثلا من خریدامو از یه جایی میکنم که چندان هم جای گرونی نیست در ضمن با پول
    پدر خودم،پا میشه بهم میگه برا چی از اونجا خریدمیکنی ، میلیادرها هم از اونجا خرید نمیکنن،
    در صورتیکه هر کس همشهریم باشه و اسم جایی که ازش خرید میکنمو بگم،بخاطر حرف شوهرم
    از خنده روده بر میشه،من میدونم که اینا همش بهونه هست، اگه پنجاه تومن پول بهم بده فکر میکنه
    که خرج منو اون میده .
    قبلنا تو خونشون ما اکثرا پیش هم میشستیم یه بار مامانش گفت که پسر بزرگش میگه ما که
    نامزد بودیم ازین اداها در نمیاوردیم ،اون موقع شوهرم باهام خوب بود میگفت به کسی ربط نداره،
    ولی یه مدت بعد اون کم کم دیگه سعی میکرد پیش من نشینه و بهونش این بود پیش بزرگتر زشته،
    من نمیدونم فقط نشستن دوتا جوون نامزد با همدیگه بی ادبیه،اون وقت اینکه ایشون بیاد و به بابای
    من گستاخی کنه و هر سری با من حرفش شد زنگ بزنه به اون بنده خدا و ناراحتش کنه بی ادبی نیست.

    از نظر اونا وقتی پدر شوهرم منو سوار ماشینش کرده یعنی خیلی بمن محبت کرده،وقتی برام
    خوراکی گرفته واقعا سر من منت گذاشته،وقتی برام شعر گفته ،من باید بال در بیارم
    همش داره تو روابط من با زنای خونوادش دخالت میکنه: از خاهرم تشکر کن ، به مادرم
    زنگ بزن،باهاشون صمیمی شو، عقده ی تشکر گرفتن دارند.
    یا اینکه شوهرم عین بچه ها همه چیو به خونوادش میگه،دعواهامون،گردشامون،
    نشست و برخاستهامون و ...البته همیشه
    انکار میکنه و میگه تو خودت باعث میشی همه ،بفهمند و خیلی مثالهای دیگه.

    شوهر من هیچ شباهتی به جوونای این دوره زمونه نداره ،داره مثل مردای پنجاه شصت
    سال پیش باهام رفتار میکنه،همش فکر میکنه من بهش دستور میدم و واسه همین میگه
    تو زندگی حرف حرف من باید باشه و تو فقط بگی چشم،کلا شوهرم حرف زدنو خوب بلده یعنی
    دقیقا میتونه یه جنگ روانی راه بندازه و ادمو عصبی کنه،یه وقتایی میبینی داریم
    با هم حرف میزنیم من خیلی ارومم ولی بعد یکی دو ساعت شباهتی به
    اون ادم اروم دو ساعت پیش ندارم،حرفای خودمو
    یاد میگیره بخودم برمیگردونه

    پدر شوهرم موقعیت اجتماعی خوبی داره،ادم معروفیه وما دورادور میشناختیمش،براش احترام
    قائل بودم،واسه همین بود که وقتی خاستگارم شدن بخاطر خوشنامی پدرش و پاکی پسرشون
    بله گفتم،با وجود اینکه نه کار داشت نه سربازی،ولی پدرش اونموقع ادعا میکرد ازمون حمایت میکنه
    تا زمانیکه بتونیم گلیممونو از اب بیرون بکشیم، ولی الان هر کاری برامون
    میکنن اونم به خاسته ی خودشون با منته.
    چون ایشون رییس بودن و اینا ،همه باید بهشون احترام بذارن و از اینا نعریف و تمجید کنند من چون اصلا ادم زبون باز و تملق گویی نیستم،از من خوششون نمیاد.
    نامزد من بچه اخر هستش و از ده سال پیش که خاهر برادراش ازدواج کردن سه تایی بودن،و
    بشدت بهشون وابسته هست، بدون اجازه و تایید اونا
    هیچ کاری نمیتونه بکنه، طاقت مشکلاتو نداره و فقط از من توقع مهربونی و محبت داره،خب منم
    ادمم و بیشتر از اون به محبت احتیاج دارم
    در حد توانم بهش محبت میکنم و خیلی مایه میذارم ولی اون راضی نیست و میگه من
    هیچ فرقی از نظر عاطفی با مجردیم نکردم و بهم میگه خشکی و پسرونه رفتار میکنی!!

    اونا میخاستن بعد عروسی من هم برم خونه اونا تا بشم دختر خونه و تنهایی والدینشو پر کنم،
    از وقتی دید من با دیدن رفتاراشون، خیلی میل به با هم بودن ندارم ساز ناسازگاریو کوک
    کرده و به بهانه های مختلف داره اذیتم میکنه،همش میگه تو خونواده منو دوست نداری
    و میخای منو از اونا جدا کنی،
    در صورتی که اصلا اینجوری نبود. من فقط میخاستم مستقل باشم.

    بزرگترین مشکل الان من اینه شوهرم بشدت عصبیه و اگه من با حرفش مخالفت کنم
    حتی منطقی قاطی میکنه و سر و صدا میکنه و گاها تو سر و کلش میزنه(خود زنی)
    حتی تو بیرون و اصلا خودشو نمیتونه کنترل کنه،البته فقط
    پیش من خودشو میزنه،ضمنا یکی دو ماه پیش بدجوری مریض شد که خودش میگفت
    بخاطر کتکایی بوده که بخودش میزده و اون هم بخاطر من بوده،پیش روانپزشک
    رفته بود و دکتر گفته بود استرس داری و برا چهار ماه بهش قرص داده.


    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط newfolder نمایش پست ها
    سلام
    الان دقیقا مشکلتون چیه؟ اینکه چشش به دهن اینو اونه؟ یا اینکه بتون بی احترامی میکنه؟

    مشکلم اینه که مثل یه ادم معمولی و نرمال عصبی نمیشه،از وقتی خدمت میکنه بد اخلاق
    شده و سر هیچ و پوچ بشدت عصبی میشه و تو اون حالت حرفایی میزنه که منو سرد میکنه،
    اوایل خیلی عذاب وجدان میگرفتم
    ولی الان میدونم که کار غلطی نکردم که اون بخاد با من اینطوری رفتار کنه،دهن بینی و
    و بی احترامی کردنش و هزار تا مشکل دیگه فعلا تو سایه عصبی بودنش قرار گرفته.


    با خودش صحبت کردین ببینین چی مشکلی داره که اینطور برخورد میکنه؟

    انقدر با هم صحبت و جرو بحث کردیم که حد نداره،و هیچ وقت هم به نتیجه نرسیدیم،تا حالا هزار بار بهش
    گفتم بریم مشاوره،ولی نمیاد،مادرش بهش یاد میده و حتی بخودم گفت ما پول اضافه نداریم بدیم برین مشاوره،
    توقعشون خانوادتن بالاست،من فقط با شوهرم ازدواج نکردم با کل خونوادش ازدواج کردم و باید تک تک
    رضایت خاطر همشونو بدست بیارم،فک کن شوهرم بعد دو ماه که از عقدمون گذشت رفت اموزش یه شهر دیگه،
    از من انتظار داشتن برم خونه اونا چادر بزنم و با اونا باشم،در صورتیکه من هفته ای دو
    سه بارو از صبح تا شب میرفتم اونم وقتیکه فوق العاده کارای دانشگاهی داشتم.
    مشکلات ما به گفته خودشون از اونجا شروع شده
    که من پدر مادرشو تنها گذاشتم


    من خودم هم الان سربازم
    شاید یه دلیل اصلیش به خاطر همین خدمتش باشه، چون تو محیط خدمت خیلیا از لحاظ روحی افت شدید میکنن، خیلیا خود زنی میکنن من خودم نمونشو دیدم،

    جدی میگین؟

    از طرف دیگه همش فکر و خیالت اینه کی تموم بشه بیام بیرون، همش فکرت کارته؟ آیندته، زندگیته
    تو همچین شرایطی اگه آدم همسر هم داشته باشه تحمل کردن خدمت براش سخت تر هم میشه،
    من اول بهتون پیشنهاد میکنم که خودتونو جای اون بزارید و بیشتر درکش کنین و بعد باهم بشینین خودتون سنگاتونو وابکنین ببینین مشکل کار کجاست

    اتفاقا شوهر منم پنج شش باری تو سرو کله خودش زده،من تا حالا همچین ادم عصبی ندیده بودم،
    اونم خیلی میگه خدمت بهم فشار میاره و از طرفی فکر کار و اینده ، ولی خب مگه اون نمیدونست که
    روزای سختی پیش رو خاهیم داشت،پس چرا ازدواج کرد و منو هم بدبخت خودش کرد،
    درکش میکنم هم خودم هم خونوادم،بخدا تا حالا هیچ توقع مالی ازش نداشتم،تا
    حالا به هیچکاری مجبورش نکردم،وقتایی بوده که داشتم از تنهایی و کم داشتن
    اون دق میکردم ولی بخاطر درک شرایطش بروی خودم نیاوردم
    اوه حرف زیاددارم ولی...



    "ما خيال میكنيم كه اگر زندگى يك زندگى بى دردسر و بدون درگيرى باشد، يك زندگى مناسبى است، در حالى
    كه آنچه كه مطلوب است و آنچه كه به آدم ها تكامل مى دهد و آنها را رشد مى دهد و بهره مند مى كند اين است كه
    در هر برخوردى بياموزم كه چگونه موضع گيرى كنم و در هر موقعيتى چگونه با مسائل روبرو بشوم . اينجاست كه
    ديگر آدم دنبال يك زندگى بى دغدغه و بى درگيرى نيست . برايش اين مسأله است كه با هر درگيرى و با هر
    گرفتارى چه بايد بكند . بين خودش و مشكلات حائل نمى اندازد، از مشكل فرار نمى كند، بين خودش و مشكلات
    هم حائلى را قرار نمى دهد، بلكه مى كوشد كه از مشكلاتى كه برايش شكل مى گيرد بهره مند شود، يعنى؛ از
    مشكلات، بهره مندى بدست بياورد."(روابط متکامل زن و مرد- مرحوم علی صفایی)

    خانم محترم ما با هرکسی که ازدواج بکنیم باید حتما خودمون رو برای شرایطهای مختلف روحی طرفمون آماده کنیم، من با آدمی ازدواج میکنم اون الان خوبه، مهربونه،خوش برخورده امّا همیشه همینطوره؟! حتما گاهی هم پیش میاد که عصبانی بشه، بد اخلاق بشه، ناراحت باشه، خب منم باید خودمو برای اون زمانا هم آماده کنم بدونم تو هر موقعیتی چه جوری باید برخورد کنم

    شوهر من دیگه شورشو در اورده،از همه عالم و ادم انتظار درک داره،مشکل من و حرفم اینه
    که میترسم خدایی نکرده بیماری روانی داشته باشه،میترسم بلایی سر خودش یا من بیاره،میترسم
    رفتارش تا بعد سربازی هم بمونه،الان چهار ماه مونده تموم کنه،فعلا میخام منتظر باشم ببینم درست میشه
    یا نه؟!
    من واقعا نمیدونم چجوری راضیش کنم بیاد مشاوره و از اون طریق پیش روانپزشک
    تا بگه شوهرم سلامت روانی داره یا نه؟
    اصلا اونایی که سلامت روانی ندارن یا اختلال شخصیت چه ویژگیهایی دارند؟لطفا
    نمونه عینی بگین نه از مقاله و اینا.
    لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
    هر کس هر آنچه داد به آیینه، پس گرفت!


    ویرایش توسط shayana : چهارشنبه 10 مهر 92 در ساعت 17:19

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 شهریور 93 [ 22:45]
    تاریخ عضویت
    1391-7-27
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    1,865
    سطح
    25
    Points: 1,865, Level: 25
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    117

    تشکرشده 155 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکر میکنم اینکه شوهرتون عصبی میشه حتی وقتی به صورت منطقی باهاش مخالفت میکنین به خاطر اینه که احساس میکنه مردونگیش در خطره! یعنی اون حس مرد بودن رو دارید ازش میگیرید چون سنشم از شما کمتره این حالت توش شدیدتر هم هست به خاطر همین میخاد با کرسی نشوندن حرف خودش مردونگیش رو ثابت کنه تو اینکه چطور باید برخورد کرد من فقط میتونم بگم که کاری نکنید که با حس مردونگیش در تضاد باشه بزارید به صورت درستش خودشو بروز بده نه با لجو لجبازی


    .................................................. ............
    اینکه بخواید راضیش کنین برین پیش روانپزشک برا اینکه صحت روانیشو تایید کنه کار درستی نیست اگر اینو بهش بگین مطمئنا بیشتر ناراحت میشه از اونجایی هم که 4 ماه تا پایان خدمتش بیشتر نمونده و تو خدمت این ماه های آخرو بهش میگن دوران نکشی من کسی رو سراغ دارم که بعد از 20 ماه خدمت فراری شده برا اینکه دیگه تحملشو نداره از اون طرف زور بالا سرته از این طرف هم فکرت مشغوله به نظر من که عصبانیت تو این مدت تا حدودیش جای تعجب نیست

    به نظر من خودتون برین پیش مشاور تا از اون کمک بگیرین و ببینین که همچین رفتارایی دلیلش چیا میتونه باشه و راه عملی جلو پاتون بزاره
    ویرایش توسط newfolder : چهارشنبه 10 مهر 92 در ساعت 17:26

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 شهریور 94 [ 23:38]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    190
    امتیاز
    5,807
    سطح
    49
    Points: 5,807, Level: 49
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,748

    تشکرشده 1,723 در 298 پست

    Rep Power
    33
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط newfolder نمایش پست ها
    فکر میکنم اینکه شوهرتون عصبی میشه حتی وقتی به صورت منطقی باهاش مخالفت میکنین به خاطر اینه که احساس میکنه مردونگیش در خطره! یعنی اون حس مرد بودن رو دارید ازش میگیرید چون سنشم از شما کمتره این حالت توش شدیدتر هم هست به خاطر همین میخاد با کرسی نشوندن حرف خودش مردونگیش رو ثابت کنه تو اینکه چطور باید برخورد کرد من فقط میتونم بگم که کاری نکنید که با حس مردونگیش در تضاد باشه بزارید به صورت درستش خودشو بروز بده نه با لجو لجبازی

    خب من راهکار عملی میخام!وقتی حرف غیر منطقی میزنه و از کاه کوه میسازه ،چجوری ساکت باشم و چیزی نگم؟ مشکل ما فقط سر خونواده اونه،تو مسائل دیگه من حرفشو گوش میکنم .
    .................................................. ............
    اینکه بخواید راضیش کنین برین پیش روانپزشک برا اینکه صحت روانیشو تایید کنه کار درستی نیست اگر اینو بهش بگین مطمئنا بیشتر ناراحت میشه از اونجایی هم که 4 ماه تا پایان خدمتش بیشتر نمونده و تو خدمت این ماه های آخرو بهش میگن دوران نکشی من کسی رو سراغ دارم که بعد از 20 ماه خدمت فراری شده برا اینکه دیگه تحملشو نداره از اون طرف زور بالا سرته از این طرف هم فکرت مشغوله به نظر من که عصبانیت تو این مدت تا حدودیش جای تعجب نیست

    من همش تو این فکر هستم که اینکه با سربازی انقدر مشکل داره فردا چجوری میخاد از پس مشکلات زندگی بر بیاد؟!میشه
    بپرسم اونایی که میگی از خدمت فراری شدن،کلا ادمای ضعیف و سوسولی بودن یا واقعا خدمت سربازی تا این حد وحشتناکه؟
    واسه این میخام بدونم که اخه شوهرم و خونوادش اصلا انتظار این همه شکستن از طرف پسرشون بخاطر خدمت رو نداشتند و میگفتن ادم محکمیه.

    به نظر من خودتون برین پیش مشاور تا از اون کمک بگیرین و ببینین که همچین رفتارایی دلیلش چیا میتونه باشه و راه عملی جلو پاتون بزاره
    مرسی آقای newfolder، خوشحالم که یه مرد با توجه به شناختی که از دنیای خودشون
    داره ،برام نظر میذاره،و خوشحال تر که بالاخره یه نفر پیدا شد که از شوهرم دفاع کنه.راستش
    نه انقدر ها هم ساده نیستم که همینجوری راست و حسینی بهش بگم بیا بریم روانپزشک
    بهت گواهی سلامت روانی بده،ولی اتفاقا اون دیشب این حرفو بمن میزد یعنی میخاست ثابت کنه
    که من مشکل روانی دارم تو پست قبل گفتم که میخام بریم پیش مشاور و مشاور خودش
    به احتمال خیلی زیاد به روانپزشک ارجاع خواهد داد،دیشب به شوهرم میگفتم که اصلا من مهارت
    و سیاست زندگی زناشویی ندارم بخاطر اون بیا بریم ولی بهم میگفت که خودت
    تنهایی برو پیش مشاور،تو مشکل داری نه من ،ضمنا فکر میکنه که بیمارهای روانی میرن پیش مشاور
    ولی اخه تنهایی که زیاد فایده نداره و من هم به هدفم که نمیرسم.
    لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
    هر کس هر آنچه داد به آیینه، پس گرفت!


    ویرایش توسط shayana : چهارشنبه 10 مهر 92 در ساعت 18:07

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 شهریور 93 [ 22:45]
    تاریخ عضویت
    1391-7-27
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    1,865
    سطح
    25
    Points: 1,865, Level: 25
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    117

    تشکرشده 155 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راستش خدمت به آدمش هم بستگی داره بستگی به جایی که خدمت میکنن هم داره خیلیا از نظامی گری خوششون میاد و بعد از خدمت هم وارد این شغل میشن یعنی اینقدر علاقه دارن بعضی ها هم که دوس دارن اضاف بخورن بیشتر بمونن البته آدم علافاش اینجورین، سختیش هم طوری نیست که بگی نشه وایساد
    اینکه اونایی که فراری شدن آدم هایی ضعیفی بودن شکی توش نیست من خودم یه بار مریض شده بودم رفته بودم بیمارستان بعد یه سربازی اوردن که 10-12 قرص اعصاب با هم خورده بود، جنگ اعصاب داره تا حدودی
    چیزی که من خودم تا حالا دیدم این بوده که هرکی که به ماههای آخر خدمتش میرسه همش روز شماری میکنه، روزاش دیرتر میگذره تحمل 1 روز اضاف هم نداره
    گفتم که کسایی که متاهل باشن هم براشون سخت تره اینو تو دوستای متاهلم دیدم

  10. کاربر روبرو از پست مفید newfolder تشکرکرده است .

    shayana (شنبه 13 مهر 92)

  11. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array
    شایانای عزیزم؛ خیلی خوشحال شدم، وقتی حضورت رو توی تالار مجددا دیدم.
    راستش؛ نمی خواستم این جوری ببینمت.
    این مشکلاتی که شما میگی؛ میتونه نشونه ی خیلی چیزها باشه! خیلی باید دقت کنید!
    نمی خوام بگم که سربازی نمیتونه روی ایشون فشار عصبی داشته باشه، اما دقت کن که زندگی فشارهای بسیار بزرگتر از این رو برای ایشون میاره؛ و اگر ایشون پیگیری نکنند برای کنترل خشمشون؛ مطمئن باشید که تا آخرین لحظه ی زندگیتون این عصبانیت ها خواهد بود.
    البته راهکارهای مقابله با همسر پرخاشگر رو هم باید یاد بگیرید و سعی کنید در مواقعی که واقعا مساله ی مورد بحث؛ مساله ی مهمی نیست، با ایشون همدلی کنید و سکوت رو پیشه کنید.
    معجزه ی احساس مردونگی دادن به ایشون و اینکه ایشون رو قلبا بپذیرید و راهکار همدلی با همسرتون میتونه به شدت آبی روی آتش برای ایشون باشه.
    شایانا جان! باید شخصیت ایشون رو بشناسید و سعی کنید مطابق شخصیتشون؛ با ایشون رفتار کنید. این بعد شخصیت برای هر انسانی؛ زندگی اون رو و آینده اش رو میسازه.
    در مورد اینکه ایشون به پدر و مادرشون وابسته هستند هم میتونید با راهکارهایی جذبی ایشون رو بیشتر به سمت خودتون بکشونید و باید سعی کنید با القا حس مردونگی بهشون؛ کم کم تلاش کنید تا مسائل بین خودتون حل بشه!
    باید از ایشون نظرخواهی کنید؛ حتی بعضی وقت ها اجازه بگیرید که کجا برید یا نرید؟ البته بعضی وقت ها!
    باید بیشتر تاکید کنید که تو چه فکری میکنی؟ نظر تو چیه؟ البته هنوز زوده واسه اینکه ایشون استقلال کامل پیدا کنند.
    تا زندگی مستقلی توی خونه ی مستقل تشکیل ندید؛ وضعیت به همین منوال خواهد بود. البته به احتمال خیلی زیاد بعد از ازدواج هم تا مدتها ایشون ریز مسائلتون رو به مادر یا پدرشون گزارش خواهد داد و شما باید بتونید با راهکارهایی مثل اینکه من " دوست دارم مسائل بین خودمون حل بشه" یا " دوست داری که من هم به خانواده ام این موضوع رو بگم؟" یا " وقتی مسائل زندگی مون بین خودمون میمونه؛ حس میکنم زندگی مون چارچوب داره که تو این چارچوب رو مدیریت میکنی؟! خیلی خوشحال میشم. کلی انرژی میگیرم وقتی فهمیدم خودت مستقل تصمیم گیری کردی راجع به فلان مساله " یا...
    اصلا و ابدا هیچ وقت تاکید نکن که وقتی مسائل رو میگی؛ یعنی باعث میشی خانواده ات توی زندگی ما دخالت کنند.
    شایانا " تاپیک چگونه منفعل نباشیم " و " کارگاه رفتار جراتمندانه " رو بخون!
    در مواردی که تونستی ایشون رو به سمت خودت بکشونی؛ سعی کن با گفتگوهای جراتمندانه؛ احساسات و عواطف و خواسته هات رو براش بگی.
    یادت هم باشه آدم هایی به شخصیت همسرت به شدت تحت تاثیر حرفهای اطرافیان و تایید طلبی دیگران هستند. مهرطلب و صد البته مهر ورز. به شدت عاطفی و مهربان.
    نقاط مثبتش رو پررنگ کن. به منفی ها بها نده. مدیریت رابطه ات رو دستت بگیر. بازخورد مثبت نسبت به رفتارهای خوبش نشون بده.
    "تشکر" "تایید " و "تعریف" کلید های ورود به قلب هر مردیه! این رو توی کتاب دکتر جان گری آموخته ام.
    و در آخر اینکه با شخصیت هایی مثل همسرت باید به شدت " همدلی و اعتبار سازی " کرد. سکوت کردن در مواقع عصبانیت هاشون احساس مردونگی زیادی بهشون میده. و رابطه ی خوب شما با پدر و مادر و کلا خانواده اش میتونه حس تایید طلبی ایشون رو تا حدودی ارضا کنه.

    حتما از یه مشاوره ی خوب بهره بگیر و اول سعی کن که خودت چندین جلسه بری و خودت رو بشناسی که چه شخصیتی داری و چه انتظاراتی از همسرت داشتی.
    مهارت های زندگی رو یاد بگیر و به کار ببند.
    بعدش آروم آروم همسرت رو هم به سمت مشاوره سوق بده!
    آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
    من
    برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
    و امروز
    من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
    آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
    منه انسان
    چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
    من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.


  12. کاربر روبرو از پست مفید del تشکرکرده است .

    shayana (شنبه 13 مهر 92)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 شهریور 94 [ 23:38]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    190
    امتیاز
    5,807
    سطح
    49
    Points: 5,807, Level: 49
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,748

    تشکرشده 1,723 در 298 پست

    Rep Power
    33
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط del نمایش پست ها
    شایانای عزیزم؛ خیلی خوشحال شدم، وقتی حضورت رو توی تالار مجددا دیدم.
    راستش؛ نمی خواستم این جوری ببینمت.

    سلام دل جان،منم نمیخاستم اینجوری بیام

    این مشکلاتی که شما میگی؛ میتونه نشونه ی خیلی چیزها باشه! خیلی باید دقت کنید!
    نمی خوام بگم که سربازی نمیتونه روی ایشون فشار عصبی داشته باشه، اما دقت کن که زندگی فشارهای بسیار بزرگتر از این رو برای ایشون میاره؛ و اگر ایشون پیگیری نکنند برای کنترل خشمشون؛ مطمئن باشید که تا آخرین لحظه ی زندگیتون این عصبانیت ها خواهد بود.
    منم دقیقا از همین میترسم،شوهر من زود عصبانی میشه ولی خب عصبانیتش بنظرم به هیچ وجه طبیعی نیست،به نظر من کسی خودشو میزنه که واقعا مشکل روانی داشته باشه.اون همیشه میگه که تو نباید بذاری من عصبانی بشم ولی خب منم میگم در درجه اول خودت باید خودتو کنترل کنی،اخه واقعا دعوای خاصی نمیکنیم که بعدش اونجوری بشه،یهو منفجر میشه.

    البته راهکارهای مقابله با همسر پرخاشگر رو هم باید یاد بگیرید و سعی کنید در مواقعی که واقعا مساله ی مورد بحث؛ مساله ی مهمی نیست، با ایشون همدلی کنید و سکوت رو پیشه کنید.
    معجزه ی احساس مردونگی دادن به ایشون و اینکه ایشون رو قلبا بپذیرید و راهکار همدلی با همسرتون میتونه به شدت آبی روی آتش برای ایشون باشه.
    شایانا جان! باید شخصیت ایشون رو بشناسید و سعی کنید مطابق شخصیتشون؛ با ایشون رفتار کنید. این بعد شخصیت برای هر انسانی؛ زندگی اون رو و آینده اش رو میسازه.

    چجوری شخصیتشو دوست داشته باشم؟من نمیتونم بپذیرمش،به نظرم الان شخصیت خیلی ضعیفی از خودش نمایش میده، اصلا رفتارهای خودشو و خونوادشو نمیپسندم،اونا واقعا دهن دلق هستن و پیش همه درد دل میکنن،ولی ما اینجوری نیستیم،ما منطقی فکر میکنیم اونا احساسی،و خیلی هم افتخار میکنن که ادمای احساسی و عاطفی هستن،اونا نظرشون اینه که نباید بچه رو(فرزند ازدواج کرده) بحال خودش گذاشت و باید از همه کاراشون سر در اورد،ولی ما تقریبا مستقلیم و خودمون توانایی زندگی کردن بدون دخالت دادن بزرگترامونو داریم،بغیر از مسائل مذهبی خیلی با هم متفاوتیم،همسر من با وجود بیست و چند سال سن،یه تصمیم رو خودش به تنهایی نمیتونه بگیره،هر اتفاقی براش بیرون بیفته به اونا میگه حتی اگه اونا در سفر باشن،زنگ میزنه و میگه و من از این کارا متنفرم،اون پدرشو در حد بت میپرسته و مادرشو هم یک زن فداکار و بسیار عالی میدونه،خاهرشو هم واقعا نمونه میدونه و همیشه منو با اون مقایسه میکنه.

    در مورد اینکه ایشون به پدر و مادرشون وابسته هستند هم میتونید با راهکارهایی جذبی ایشون رو بیشتر به سمت خودتون بکشونید و باید سعی کنید با القا حس مردونگی بهشون؛ کم کم تلاش کنید تا مسائل بین خودتون حل بشه!

    چطوری جذبش کنم؟اون بیست و چهارساعته پیش خونوادشه،اصلا فکر کنم بلد نیست بره تو اتاقش و برا خودش باشه،همش پیش پدر مادرش میشینه و با هم صحبت میکنن،ما واقعا همدیگه رو کم میبینیم،وقتی هم،خونه یکدیگر میرفتیم،فقط ظهر موقع استراحت که یکی دوساعت میشد با هم تنها میشدیم که اون هم خیلی نمیشد با هم حرف زد چون شوهرم استراحت میکرد.

    باید از ایشون نظرخواهی کنید؛ حتی بعضی وقت ها اجازه بگیرید که کجا برید یا نرید؟ البته بعضی وقت ها!
    باید بیشتر تاکید کنید که تو چه فکری میکنی؟ نظر تو چیه؟ البته هنوز زوده واسه اینکه ایشون استقلال کامل پیدا کنند.
    تا زندگی مستقلی توی خونه ی مستقل تشکیل ندید؛ وضعیت به همین منوال خواهد بود.
    البته به احتمال خیلی زیاد بعد از ازدواج هم تا مدتها ایشون ریز مسائلتون رو به مادر یا پدرشون گزارش خواهد داد و شما باید بتونید با راهکارهایی مثل اینکه من " دوست دارم مسائل بین خودمون حل بشه" یا " دوست داری که من هم به خانواده ام این موضوع رو بگم؟" یا " وقتی مسائل زندگی مون بین خودمون میمونه؛ حس میکنم زندگی مون چارچوب داره که تو این چارچوب رو مدیریت میکنی؟! خیلی خوشحال میشم. کلی انرژی میگیرم وقتی فهمیدم خودت مستقل تصمیم گیری کردی راجع به فلان مساله " یا...
    اصلا و ابدا هیچ وقت تاکید نکن که وقتی مسائل رو میگی؛ یعنی باعث میشی خانواده ات توی زندگی ما دخالت کنند.

    ما جفتمون اصلا سیاست نداریم،همین زندگیمونو در معرض تهدید قرار میده،خب من تا بحال خیلی تاکید کردم که با گفتن تو ،اونا بخودشون اجازه دخالت میدن و دیگه کار از کار گذشته،ذهنیاتمون نسبت به هم خیلی منفی شده و صمیمیتمون کمتر.

    شایانا " تاپیک چگونه منفعل نباشیم " و " کارگاه رفتار جراتمندانه " رو بخون!
    باشه دل جون،میخونمش.

    در مواردی که تونستی ایشون رو به سمت خودت بکشونی؛ سعی کن با گفتگوهای جراتمندانه؛ احساسات و عواطف و خواسته هات رو براش بگی.
    یادت هم باشه آدم هایی به شخصیت همسرت به شدت تحت تاثیر حرفهای اطرافیان و تایید طلبی دیگران هستند. مهرطلب و صد البته مهر ورز. به شدت عاطفی و مهربان.

    اره دقیقا همونطوری هست که میگی

    نقاط مثبتش رو پررنگ کن. به منفی ها بها نده. مدیریت رابطه ات رو دستت بگیر. بازخورد مثبت نسبت به رفتارهای خوبش نشون بده.
    "تشکر" "تایید " و "تعریف" کلید های ورود به قلب هر مردیه! این رو توی کتاب دکتر جان گری آموخته ام.
    و در آخر اینکه با شخصیت هایی مثل همسرت باید به شدت " همدلی و اعتبار سازی " کرد. سکوت کردن در مواقع عصبانیت هاشون احساس مردونگی زیادی بهشون میده. و رابطه ی خوب شما با پدر و مادر و کلا خانواده اش میتونه حس تایید طلبی ایشون رو تا حدودی ارضا کنه.

    حتما از یه مشاوره ی خوب بهره بگیر و اول سعی کن که خودت چندین جلسه بری و خودت رو بشناسی که چه شخصیتی داری و چه انتظاراتی از همسرت داشتی.
    مهارت های زندگی رو یاد بگیر و به کار ببند.
    بعدش آروم آروم همسرت رو هم به سمت مشاوره سوق بده!

    دل جان حرفات خیلی خوب بود،متشکرم
    ما پیش مشاور رفتیم،البته بماند که بدون هماهنگی با من خودش رفته بود یه مشاور پیدا کرده بود،اولش یکم دوتایی توضیح دادیم مشکلمونو،بعد مشاور از همسرم خاست بره بیرون و با من صحبت کرد و زمانی که تقریبا یک چهارم مال من بود با شوهرم تنهایی،راستش مشاور همین حرفهای دل را زد و وقتی گفتم اون وقتی با من خوبه که خونوادش منو تایید کنن،گفت این نیاز مرد هستش که همسرشو اطرافیانش تایید کنن،یجوری احساس افتخار میکنه،خب منم قبول دارم ولی ادم خودش هم باید عقل داشته باشه و ببینه کی بر حقه و کی ناحق،نه اینکه چشم بسته حرف خونوادشو گوش کنه،شوهرم همیشه منو نا حق میدونه.
    اون گفت تو ایران اگه میخای شوهرداری کنی اولش باید مادرشوهر داری بلد باشی،ولی من نمیتونم و نمیخام،من نمیتونم قبول کنم که یه مادر بخاطر خودش زندگی بچشو خراب کنه،نمیتونم قبول کنم زنی که دو برابر من سن داره بخاد با من رقابت کنه،مادرشوهرم مطمئنه که شوهرم طرف اونه واسه همین با مظلوم نمایی و غیر مستقیم پرش میکنه و بجون من میندازه،اون بمن میگه خب تو کاری کن که بیاد سمت تو،پسرمو از من بدزد،ازش متنفرم که نمیذاره ما دوتایی بیشتر باهم باشیم تا صمیمی شیم.مشاور گفت مثلی تو روانشناسی هست که میگه اگه نمیتونی گازش بگیری بوسش کن،و من نمیتونم،قدرت مبارزه و گاز گرفتن مادرشوهرمو ندارم ، ولی به دروغ هم نمیتونم به کسی محبت کنم،یکی بهم بگه چجوری این حس های منفی رو از بین ببرم؟!
    قرار شد تا ده روز با خونواده هامون هیچ ارتباطی نداشته باشیم،و رو صمیمیت خودمون کار کنیم،و حرف گذشته هامونو پیش نکشیم،دیروز مرخصی گرفته بود،من انتظار داشتم از صبح تا شب با من باشه،ولی خب زهی خیال باطل
    یازده بهم اس داد میری بیرون؟گفتم نه ،چون دیر بود،همم میخاستم بدونه هر وقت اون خواست و اراده کرد نمیتونه منو داشته باشه من هم برا خودم برنامه دارم،رفت تا بعد از ظهر که دیگه دیدم ازش خبری نیست با ناراحتی زنگیدم و گفتم پس کی میخایم با هم باشیم؟اونم همش میگفت پس چرا اینجوری باهام صحبت میکنی و بلد نیست ارومم کنه و باید خودم به زبون بیارم که ارومم کنه،بالاخره ختم به خیر شد رفتیم بیرون و شامو هم بیرون خوردیم و خوش گذشت،ولی از وقتی اومده بود میخاست بره خونشون،ازش بدم میاد که همش بفکر تنهایی پدرمادرشه،و وقتی با من خوشه و بیرونه،عذاب وجدان میگیره،من چجوری میتونم اونو که همه فکر وذهنش پدر ومادر و خاهر برادرش هست،بسمت خودم بکشونم،بدون اینکه احساسات و روحیات خودمو نادیده بگیرم؟!
    لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
    هر کس هر آنچه داد به آیینه، پس گرفت!



  14. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array
    سلام شایانای عزیزم

    خانمی، بدون که خیلی خیلی ناراحت شدم وقتی عنوان تاپیکت رو دیدم. چند لحظه صفحه مانیتور رو نمیتونستم ببینم!

    دختر چرا زودتر نیومدی؟
    تو که دیگه اینجا رو خوب میشناختی.
    نمیذاشتی انقدر مشکلت ریشه بدوونه همه جا و انقدر بهم بپیچه!
    ...

    بگذریم. جلو ضررو از هر جا بگیری منفعته.
    خیلی کار خوبی کردی که -هر چند دیر- اینجا نوشتی.
    میگردیم راهشو پیدا میکنیم دوستم :)

    همونطور که میدونی من زیاد توی تاپیکای متاهلی پست نمیذارم. چون زیاد وارد نیستم.
    حرفای منو از زبون یه دوست فقط بشنو. (نه کارشناسی و تجربگی و نه هیچ چیز دیگه)

    من فکر میکنم یه مقداری از این مشکلاتی که گفتی، ریشه در قبلا داره.
    وقتی که مجرد بودی، کسی که باهاش مشکل داشتی رو، یه جورایی کنار گذاشتی، یا اسمش رو گذاشتی حیای بین دختر و پدر یا هر چیز دیگه.
    (البته این کاریه که شاید خود من هم در حال انجامش هستم.)
    و الان میبینی کسیکه قراره همیشه کنارت باشه با یک سری مشکلات باید پیشش باشی و دیگه نمیشه تحت هر عنوانی اون رو دور بزنی.

    خیلی خوبه که تفاوت های فرهنگی بین خانواده خودت و همسرت رو به خوبی میتونی تحلیل کنی.
    اما این کافی نیست.
    استفاده شون کن.
    اگه دلت به این زندگی هست، شروع کن به جنگیدن.
    کم چیزایی رو به تحمل نکردی. من که خبر دارم عزیزم.
    چرا الان انقدر خودتو باختی؟
    همه زندگی ها از اول تا ابد الدهر بدون تنش نبودن که.
    تنش میاد و اگه بخوای و دست بکار بشی میره.

    میدونم شاید اونقدری که باید آموزش ندیدیم.
    و اونقدری که باید یه الگوی مناسب جلو چشممون نبوده.
    اما شرایط همینه دیگه.


    بعضیا کلاس شنا میرن، شنا یاد میگیرن
    بعضیا شنای درست بقیه رو نگاه میکنن، شنا یاد میگیرن،
    بعضیا رو هم یهو پرت میکنن تو استخر (شایدم دریا) و دیگه بستگی به اعتماد به نفس و تلاش خودشون داره که انتخاب کنن غرق شن یا شنا یاد بگیرن.

    گروه اول که احیانا کلا تو ایران نیستن.
    گروه دومم که... ما کسی رو نداشتیم.
    متاسفانه یا خوشبختانه ما از گروه سوم هستیم.
    پای خودمونه.
    راهشو از اینجا یاد بگیر و محکم ادامه بده.
    میدونم موفق میشی.

    زیاد حرف بدرد بخوری نداشتم.
    به ذهنم رسید برات مینویسم.
    امیدوارم زودتر بهترین راهو پیدا کنی.

    ایشالا خوب باشی همیشه
    از زندگی چه می خواهی که در خدایی ِخدا، آنرا نمیابی؟

  15. 3 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 15 مهر 92), shayana (پنجشنبه 07 فروردین 93), واحد (چهارشنبه 27 فروردین 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تو ارتباط با دخترها تو اجتماع مشکلی ندارم، اما وقتی دختری رو دوست دارم برعکسه
    توسط amir800 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 آبان 95, 22:01
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  3. من خیلی نقص دارم هم تو رفتارم هم تو ظاهرم نمیتونم خودمو دوست داشته باشم
    توسط پونیو در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 43
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 00:20
  4. تو انتخاب کمکم کنید تو تصمیم درست مرددم روحیم داغونه
    توسط mona_joon در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 دی 89, 14:23
  5. لطف آن چه تو اندیشی، حکم آن چه تو فرمایی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 فروردین 87, 04:37

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.