به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 اسفند 93 [ 00:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-07
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,369
    سطح
    20
    Points: 1,369, Level: 20
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    دعواهای بی مورد من و همسرم بعد از بازگشت از خانه ی مادرشوهرم

    سلام

    نمیدونم چطور این موضوع و مطرح کنم واقعا افسوس میخورم که چرا باید این طوری زندگی کنم؟!
    حدود 1 ماهه پیش رفته بودم خونه ی مادرشوهرم با شوهرم دو شب پشت سر هم رفتیم.
    شب اول که رفتیم دیدیم برادر شوهرم با خانوادش اونجا هستن
    فردا صبح به همسری گفتم موافقی بریم بازار من خرید کنم موافقت کرد و گفت اول بریم به بابام سر بزنم دیشب ندیدمش منم گفتم باشه!عصر حوالی 4 الی 5 بود که رفتیم باز هم برادرشوهرم اونجا بودن. شوهرم به مادرش گفت بلند شو بریم بیرون میخوام ببرمت بیرون . مدرشوهرم گفت باشه برایه 2 الی 3 ساعت دیگه . تو این مدت من و شوهرم ماشینو شستیم. حدود 1 ساعت طول کشید.

    ساعت حدودا 6 عصر شده بود. به همسرم گفتم زودتر بریم تا شب نشده . چون قرار بود 1 جایه دیگه هم بریم. میخواستیم بریم خرید کنیم.
    شوهرم به مادرش گفت بلند شید آماده شید بریم داداش شما هم بیاین.
    1- برادرشوهرم گفت : من فردا مهمون دارم نمیام
    2- مادرشوهرم گفت : بابات قراره بره سر کار چون بابات نمیاد منم نمیام. برو فردا شب بیا دنبالم.
    ( نکته : پدرشوهرم اعتیاد داره وکار نمیکنه ! بشتر خرجشون به عهده ی همسرم هست.فقط بعضی مواقع با ماشینش 1 دوری میزنه حدود 1 ال 2 ساعت در طول روز اونم شب ها از 9 شب به بعد )

    منم به مادرشوهرم اصرار کردم بلند شید آماده شید بریم دیگه !
    همسرم دید کسی نمیاد یکدفعه گفت باشه من فردا کارهامو انجام میدم اگر تموم شد فردا شب میام میریم بیرون.


    از در خونه که اومدیم بیرون تا تویه ماشین نشستیم شروع کرد داد و بیداد کردن چرا اینقدر میگی بریم ؟ چرا هی گفتی بریم ؟ چرا اینقدر تو حرف میزنی ؟ ( منم تو دلم گفتم : اگر نمیگفتم به مادرت پاشو بریم ، که الآن عوض این جمله به من میگفتی چرا اصرار نکردی ؟ باور کنید من اصلا این جمله رو به شوهرم نگفتم !) دیگه منم هیچی نگفتم گفتم چیزی نگم تا آروم بشه ! دیدم یه کمی آروم شد بعدش گفت کجا بریم ؟ کجا میخواستی بری ؟ منم گفتم هیچ جا فقط میخوام برم خونه همین ! گفتم برو خونه ،دوباره شروع کرد به داد زدن و گفت همش میگه بریم بریم پس چرا الآن نمیگی بریم ؟ هان ؟ دیگه چیزی نگفتم. که نزدیکایه خونه اینقدر عصبانی بود یه دفعه با دست محکم زود تویه سینم منم دیگه ناراحت شدم و بهش گفتم نگه دار ! حرفمو جدی نگرفت ! گفتم بزن کنار بازم به حرفم توجه نکرد دیگه منم نمیدونم چی شد یه دفعه قفل درو زدم و درو باز کردم سریع سرعتشو کم کرد و دستمو چنان محکم گرفت که فکر کرده بود خودمو میخواستم بندازم پائین ! که بازوم کبود شده بود .

    منم از ماشین اومدم بیرون و دویدم 3 تا مرد منو دیدن و بهم گفتن چی شده خانوم گفتم آقا چیزی نشده . و بعد دیدم شوهرم ماشینو زد کنار و سریع دوید به سمت اون 3 تا پیر مرد واقعا ترسیدم. منم دوئیدم سمت اون 3 تا پیر مرد به اون 3 تا آقا التماس کردم توروخدا برید چیزی نشده ! برید اون 3 تا پیر مرد وقتی منو دیدن با این وضع ظاهرا خیلی ناراحت شدن به شوهرم گفتن تو غلط میکنی درست رو زن بلند میکنی برای چی این کارو میکنی دیگه شوهرم دید همه جمع شدن بهم گفت آبرویه منو بردی برو تویه ماشین بشین ! منم رفتم نشستم و بعدش منو برد گذاشت دم در خونه ی بابام منم رفتم و چیزی نگفتم مانتمو در آوردم یه دفه دیدن دستم کبوده، مادرم پرسید چی شده ؟ بهش گفتم چیزی نشده گفت تنها اومدی دستتم کبد بعدش میگی چیزی نشده ؟ که من ماجرا رو گفتم.بهش اونم صبر کرد تا همسرم بیاد دنبالم . چند ساعت بعد اومد و خودم اصلا تمایل نداشتم برم. چون ازش میترسم.
    حدود 1 هفته موندم خونه ی بابام.
    بعداز تمام این ماجرا ها و کشمکش ها بین مامانم و همسرم ؛ مامانم تنها رفت خونمون و با همسرم صحبت کرده بود و بهش گفته بود اگر زنت و میخوای باید بری پیش مشاور این مشکلات چرا باید پیش بیاد ؟

    بعد 1 هفته قبول کرد بریم پیش مشاور رفتیم و الآن حدود 3 هفته هست خونمون هستم .
    از نظر من مشاوره 1 جلسه کارائی نداره . مامانم همش بهم میگه کی قراره دوباره برید پیش مشاور ؟
    بهش میگم فعلا که حقوق نگرفته میریم.

    بعد از مشاوره شوهرم میگه خیلی مشاوره برای تو خوبه میزارمت بری پیش مشاوره تا زندگیم آروم بشه !

    می بینید دوستان شوهرم میگه مشکل از من و منو میخواد بفرسته مشاوره !
    در ضمن بین صحبت هائی که بین مادرم و همسرم شد مادرم بهش گفت از این به بعد که میرید خونه ی مادرت نارگل و با لب خندون میبری و با لب خندون بر میگرده اگر بفهمم کسی چیزی بهش گفته یا به تو گفتن تو بخوای رویه نارگل خالی کنی میرم سراغ مادرت و باهاش میشینم و مادرانه حرف میزنم حداقل 2 تا تلنگر که میتونم به مادرت بزنم. نمیتونم این که نشد زندگی هر هفته میرید اونجا ولی با خون دل خودت و دخترم برمیگردید که چی ؟


    نکته : من و همسری هر موقع میریم خونه ی مادرشوهرم همیشه یه حرفی پیش میاد که یا به من برمیخوره و یا به همسری - عموما وقتی به همسری برمیخوره منجر به دعوا و کتک زدن من ختم میشه تا جائیکه 1 بار نزدیک بود واقعا کور بشم. رگ چشمم پاره شده بود و چشمم پر از خون بود .

    خیلی کتک ها خوردم ولی همشم ظاهرا من مقصرم !!!!

    مثلا

    1-خواهر شوهرم اس ام اس هاس سکسی میداد من نباید میگفتم چرا این اس ام اس ها رو میدی ؟

    2- همسرم برام پالتو خریده بود رفتیم اونجا چون مادرشوهر 1 ماه رفته بود مسافرت چون شوهرم براش پول نفرستاده بود دعواهاش واسه من بود .

    3- یا اگر تویه مراسم عروسیه من مادرشوهرم پول بعنوان کادو داده بود و مجداد پس گرفته بود من باید کتکشو میخوردم و ...

    بعد از 3 هفته رفتیم خونه ی مادرش ، مادرش تا مار و دید هنوز نشسته بودیم شروع کرد گفت پسرم دوباره حالم بد شده بد مثل اونوقتا که ناراحتی اعصاب داشتم . همسرم گفت تعریف کن چی شده ؟ مادرش گفت داشتن با خواهرت حرف میزدم یه فعه بعد از حرف زدن 2 تا زدم تو گوش بابات من مات و مبهوت مونده بودم . گوشامو تیز کردم چرا ؟
    ازش پرسیدم چیزی گفتن پشت تلفن به شما ناراحتتون کردن ؟ گفت نه اصلا زندگیه دخترام خوب عالی دارن زندگی میکنن این ناراحتی اعصاب مال اون قدیماست که زندگیشون مشکل داشت . و بعدش گفت پسرم شبا بد میخوابم پول تلفنمون اومده 300 هزار تومن شبا کابوس میبینم !
    شوهرمم گفت : الهی قربونت برم یه ذره نماز بخون دعا کن تسبیح بگیر دستت و ...

    من و همسری وقتی میریم اونجا تنهائی به همسرم فقط از مشکلات مالیش میگه ! اصلا نمیگه اینارو 1 بار شام دعوت کنم .

    ولی وقتی بی خبر میریم اونجا میبینیم 1 بار برادرشوهرم اونجاست 1 بار خواهرشوهرم اونجاست و بله چه مهمونیه باشکوهی !!!

    منظورم بیشتر به بی حرمتی ای هست که میشه ! والا نه من واسه شام میرم و نه واسه چیز دیگه ای ! خدا رو شکر هنوز نیازمند نشدم.
    ویرایش توسط نارگل65 : یکشنبه 07 مهر 92 در ساعت 19:34

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 بهمن 95 [ 05:25]
    تاریخ عضویت
    1392-2-15
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    321

    تشکرشده 247 در 117 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    34
    Array
    سلام نارگل جون
    خیلی درکت می کنم .چون این مسائل رو به جز مسائل مالی باهاشون درگیر بودم .این که همسرت به خاطر مشکلات خانوادش ناراحت عصبی میشه کاملا قابل درکه.توی این جور شرایط که همسرت ناراحته تو نباید اونو تشدید کنی مثلا وقتی میگه چرا اصرار کردی تو می دونه بهانه هست پس نباید اونو تشدید کنی .یه جواب خوب اینه :نمی دونستم نباید اصرار کنم .یا فکر کردم دارن تعارف می کنن.یا اصلا جواب نده یا وقتی میگه کجا بریم .تو نباید نشون بدی که ناراحتی و از انجام کارت منصرف شدی .با این کارت بهونه ای که همسرت می خواسته دستش دادی.و در نهایت همه چیز به ضررت تموم میشه
    این اتفاق هم افتاد عصبانی شد باید مکنترلش می کردی .یه مردی که به راحتی دست رو زنش بلند می کنی تنها راه مقابله با اون فراهم نکردن شرایط برای این کاره. تو به عنوان یک زن باید بادرایت مانع این کار بشی تا قبح اون از بین نره و عادی نشه.
    اشتباه بعدی اینکه مادرت مداخله کرده با این کار انگشت اتهام سمت ایشون هم گرفته میشه . چند نکته رو برات می گم:
    1- اول از همه با رفتارت خوب و محبت امیزت نسبت به همسر و خانوادش جلب اعتماد کن .طوری که همسرت باور داشته باشه که تو خیر خواه خانوادش هستی با این کار نسبت به رفتارت حساسیت نشون نمی ده .
    2- تا اونجایی که می تونی توی جمع خانواده همسرت کم رنگ باش.اظهار نظر نکن .اگه سوالی ازت پرسیده می شه حرف بزن .نه اصرار به موضوعی بکن نه مخالف .توی یه جمله :خنثی باش تا از توی رفتارت چیزی در نیاد . و در نهایت در قبال اعتراضات همسرت اگر می دونی منطقی نیست و اشتباهی نکردی سعی نکن توضیح بدی و توجیه کنی .سکوت بهترین جوابه

    3-روی فتارهای خانواده همسرت حساس نباش اونها را جدی نگیر تا خودت راحت تر بتونی زندگی کنی .
    4-در عین حال کنارگیری نکن و همیشهخودت رو طوری نشون بده که من شما ها رو دوست دارم.

    5-گلایه از خانواده شوهر پیش همسرت ممنون.گاهی و توی شرایط خوب در حد درد و دل .بگو و بگذر .منتظر جواب نباش .مطمئن باش اون چرا که باید همسرت بفهمه با همون جملات کوتاه متوجه میشه

    برات ارزوی خوشبختی دارم

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 اسفند 93 [ 00:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-07
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,369
    سطح
    20
    Points: 1,369, Level: 20
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    آخه میدونید چیه ؟ دلم از این میسوزه به خاطر خانواده ی همسرم از شوهرم کتک خوردم ولی هر بار همسرم موضع گیری میکنه و به من میگه تو زندگیتو دوست نداری !

    من چندین بار بی دلیل کتک خوردم منتها نه پدر و نه مادرم دخالت کردن ولی این بار دخالتشون دادم احساس میکنم این بار نسبت به موارد قبلی بهتر جواب گرفتم. و همسرم کمتر تحت تاثیر رفتار مادرش قرار میگیره ! و بیشتر حواسش به زندگیشه .

    تویه این 1 هفته خودم رفتم پیش مشاور . ایشون بعد از شنیدن حرفام گفت باید کاری کنی که دیگه دست رویه تو بلند نکنه ! البته پدر و مادرت باید این کارو بکنن . مرحله به مرحله بهم گفت باید چی کار کنم . همسرم اصلا پیش مشاور نمی اومد ! و میگفت زندگی ما مشکلی نداره ! منم بهش میگفتم پس چرا من باید هر بار از خانه ی مادرشوهرم برمیگردم به مشکل بربخورم اونا که راحت دارن زندگیشونو میکنن ؟

    پس یا من مشکل دارم یا تو و بهتره بریم پیش مشاور که دیگه نه من اشتباه کنم و نه تو ! دیگه به هر ترفندی شده به کمک مشاوره خودم برردمش پیش مشاور فعلا 1 جلسه هست رفتم.یک سری بحث ها رو گفتیم و به خیلی نکات خوبی رسیدیم ولی بازم لازمه با 1 جلسه هنوز مشکلاتم حل نشده .
    مشاور بهم گفت باید به پدرت بگی یه ضمانت بمنظور اینکه دیگه دست رویه تو بلند نمیکنه از شوهرت بگیره و بعد اجازه بده تا تو بری خونت. پدرمم همین کارو انجام داد و من اومدم خونه.

    شوهرم همیشه مدعی که مشکل از من و خانوادشو و خانواده ی منه و خودش بین ماها گیر کرده !!!
    این حرفاش واقعا برام جالب
    1- چرا وقتی میاد خونه ی مادر من این همه با خواهرایه من شوخی میکنه و میگه میخنده با پدرم میگه میخنده راحت خونه ی مامان من

    2- ولی وای به روزی که بریم خونه ی مادرش !
    اتفاقات زیادی افتاده طی این 2 سال و نیم که من فر میکنم به خاطر شتباهات همسرم بوده مثلا یک بار که با هم بحث کرده بودیم به خواهر بزرگترش گفته بود به قولی درد و دل کرده بود در نتیجه خواهرش به من زنگ زد و گفت بیا برو طلاقتو بگیر از دستت راحت بشیم. !!!
    من هم بهش گفتم چشم . شما هم حتما حضور داشته باشید. حتی دختر خواهرشوهرم که تازه ازدواج کرده اونم پیامک داده بود که من دائیمو دست تو سپرده بودم چرا اذیتش میکنی ؟

    برام جالب بود این خانواده با این حس مسئولیت چرا باید خودشون تو زندگی هاشون اینقدر پر از مشکل باشن !!!

    بعد به همسرم زنگ زدم گفتم خواهرت بهم میگه برو طلاق بگیر چی کار کنم ؟
    متوجه شدم همسرم با خواهرش به خاطر این حرفش درگیر لفظی شده و بهش گفته دخالت نکنه !
    =================

    حالا بعد از گذشت این اتفاقات همون خواهر شوهرم و دخترش هر وقت منو میبینن به من کم محلی میکنن و هر وقت برادرشونو میبینن کلی از سرو کولش بالا میرن .قربون صدقش میرن و ...

    که من این مشکلو هم پیش همون مشاور مطرح کردم ، مشاور به همسرم گفت به هیچ عنوان خواهر و برادر و پدر و مادرت و تویه بحث هاتون دخالت ندید چون همشون از رویه احساسات حرف میزنن هر موقه به مشکل برخوردید بیاید پیش مشاور. و به من گفت شما جز احترام گذاشتن بهشون هیچ وظیفه ی دیگری نسبت ب خواهرشوهرت نداری !

    - میدونید چیه ؛ خانواده ی شوهرم مشکل میسازن و خودشونو دخات میدن و فقط حرف طلاق و میزنن و آخر سر که شوهرم اهاشون درگیر میشه وقتی من میرم اونجا به من کم محلی میکنند.
    البته برایه من زیاد فرقی نمیکنه . چون خود خانواده ی شوهرم پر از مشکلات هستن و وقتی من و همسرم با هم خوبیم و خوشیم و کار میکنیم و زندگیمونو می سازیم از این موضوع واقع ناراحت میشن و میگن ما ناراحت میشیم شماها این کارها رو میکنید.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کمک کنید کامل خودمو عوض کنم و تیپم و رویه ام عوض کنم
    توسط مینای سخن گو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 شهریور 94, 07:57
  2. دعوای مادر شوهر - چطور با مادر شوهرم کنار بیایم (دخالت های مادر شوهر)
    توسط عسلک در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: جمعه 29 دی 91, 23:48
  3. دعواهای همیشگی وحل نشدنی
    توسط ghamar در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 آبان 91, 00:32
  4. عواملی که موجب پایان یک رابطه می شوند
    توسط keyvan در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 10 شهریور 91, 23:56
  5. نامزدم عوض شده !
    توسط melisaa در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 آبان 90, 13:31

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.