با سلام...وقت همه بخیر... راستش فکر کردم اگه تویه یه تایپیک جدید بنویسم بهتره.چون نمیخوام با نوشتن تویه تایپیک قبلیم باز با خواندن همه اون حرف ها مشکلات قبلیم برام تداعی بشه و باعث ایجاد افکار و احساسات بد بشه... هدفم از اینکه این تایپیک رو ایجاد کردم این هست که بتونم از راهکارهاتون استفاده کنم.دوستایی که تایپیک قبلیم رو خوادند با مشکلات ذهنی و درگیری های فکریم اشنایی دارند. مسئله ای که هست اینه که تصمیم گرفتم برنامه 5 ماه ایندم رو عوض کنم و بشینم واقعا محکم درس بخونم برای ارشد.یک چیز رو در خصوص خودم خوب میدونم و اون هم اینه که همیشه تو شرایط سخت موفق بودم.برای من و رشته ام و رتبه ای که از خودم انتظار دارم الان شروع کردن مثل دقیقه نودی شدنه.یعنی الان که حدودا 4 ماه و نیم دیگه مانده خیلی دیره.اما مهم نیست.تمام وقت و انرژیم رو میگذارم.میخوام همه کارها رو تعطیل کنم و فقط و فقط و فقط درس بخونم.حتی با دوستام صحبت کردم و خواستم ازشون تا چهار پنج ماهی از شرکتمون فاصله بگیرم....بتمرگم سر درس. ........................... من یکسری مشکلات داشتم که ذهنم رو درگیر کرده و نمیگذاره به خودم تسلط داشته باشم.....جناب sci لطفا اگر در موردم نمیدونید همون پست اصلی تایپیک قبلیم رو بخونید تا متوجه ریز مشکلاتم بشین. مهم ترین مشکلم که عملا زندگی یکسال و نیم گذشتم رو کاملا فلج کرده یه مشکل عاطفی و یه شکست عاطفی داشتم که البت هنوز هم نا امید نیستم و قصدم اینه که بعد از مشخص شدن شرایط ارشدم برم خاستگاریشون هرچند بهم نه گفتن... یکی مشکلات مربوط به خانوادم که منو به خاطر شرایط شغلیم خیلی تحت فشار میگذارن و بخاطر همین ارشد نگرفتنم... مشکلات خانوادگی که دارم.سرد بودن افراد خانوادم.خلق و خوی پدرم.زندگی مادرم...و همیشه فکرم رو مشغول کرده و میکنه... مشکلات مربوط به اینکه یکساله دایم فکر خودکشی از ذهنم بیرون نمیره... مشکلات مربوط به عادت زشت خودارزایی... دوتا مشکل جدید هم تو همین ده روز اخیر اضافه شده که فکرم رو شدیدا تحت فشار گذاشته.یکی فوت شریک کاریم تویه شرکت و یکی از بهترین دوستام تویه جریان همین تصادف اتوبوس اصفهان تهران...اسمش عرفان بود.بنده خدا رفته بود برای دفاع و بستن یه قرارداد برای شرکت...تو اتش سوخت.هیچ وقت یادم نمیره... یکی هم یه مشکل جسمی که یهو تو همین چند روز یک غده پشت کمرم سبز شد که گویا نیاز به جراحی داره و باید برم درش بیارم...البته دکتر گفته میتونم در صورت انکه جواب ازمایش چیزی مبنی بر بدخیم نبودنش باشه چند ماهی صبر کنم. .............................. کمکی که از شما دوستای عزیز میخوام این هست که چه روش ها و تکنیک های روانشناسانه و علمی رو بهم پیشنهاد میکنید تا بتونم بر خودم مسلط باشم.وقتم خیلی کمه و الان کمی دلشوره دارم.خیلی زمان از دست دادم . نمیخوام زندگی رو از دست بدم.مشکلاتی که دارم این هست که تا میخوام درس بخونم فکر کسی که دوستش دارم...ترس از دست دادنش...ترس ارشد...همه میاد تویه ذهنم و کمرم رو میزنه زمین.به شدت نامیدی برم غلبه میکنه.هرچی میخوام بخونم فکر اون دختر و ترس از دست دادنش ذهنم رو اشباع میکنه.من چیزی که میخوام اینه که راهکاری بهم پیشنهاد بدید تا بتونم برای چند ماه اون دختر...مشکلاتم...درگیری های ذهنیم رو از خودم بکنم...یا حداقل بین خودم و اون ها کمی فاصله بیندازم.با تمام وجودم به این نیاز دارم.من میدونم اگه متمرکز بشم هیچ چیز و هیچ نیرویی مانعم نیست و میتونم موفق باشم.اما شرطش تمرکز کردنمه.... چطور ذهنم رو کنترل کنم؟ چطور روحم رو ارام کنم؟ چطور فکرم رو ارام کنم؟ چطور ذهنم رو متمرکز کنم؟ چطور ذهنم رو وادار کنم به اون دختر فکر نکنه؟ چطور میتونم کمتر به دوستم عرفان فکر کنم؟داغ از دست دادنش بدجور ازارم میده.کار این ده روز گذشتم فقط شده گریه کردن. چطور میتونم به مشکلات و زخمه زبان های خانواده کمتر توجه کنم؟ من به مشاوره تحصیلی به اون صورت احتیاج ندارم.چون تو سال هایی که سالم بودم و هیچ ادمی تو مغز و دلم رسوخ نکرده بود خیلی منظم و مرتب بودم.خیلی نظم داشتم.کارای رو برنامه و حساب کتاب بود.هنوز فکر میکنم اگه بتونم برگردم به اون شرایط قبل از عاشق شدن بازم میتونم محکم مثل یه بولدوزر برم جلو.... خواهش میکنم...تو رو به هرچی اعتقاد دارید قسمتون میدم اگه راهکاری دارید بهم کمک کنید.برام خیلی حیاتیه بتونم کنترل و افسار روحم رو باز بگیرم دستم.تو رو جان عزیزانتون اگه راه حلی داره از نظر روانشناسی کمکم کنید.... یه مشکل دیگه ای که دارم این هست که حس میکنم خنگ شدم.هم خنگ شدم و هم اینکه اندازه یه خرس میخوابم. هردوشون بعد این عاشق شدنه و جواب رد شنیدنه ایجاد شده.تا میخوام کاری کنم شروعش که میکنم همه اتفاقات اخیر زندگیم میاد تو ذهنم و بعد احساس نا امیدی و شکست و در اخر یه بی حالی و کرختی شدید و بعد هم خواب.خواب که نه عین یه ابله میافتم رو تختم و فقط ساعت ها و ساعت ها چشمم بستست.یه حالت نه بیداری و نه خواب.بیدارم و اما خوابم.نمیدونم چطور وصفش کنم...میخوام ببینم چطور خودم رو از این کرختی نجات بدم.چطور خودم رو از خوابیدن ها و بی حالی نجات بدم؟من هیچی وقت دیگه ندارم.باید از الان حداقل روزی 15 ساعت بخونم.چطور بدنم و روحم رو تقویت کنم؟ ایا خوراکیها موثرند؟چه خوراکی بخورم بهتره؟نیاز به مکمل دارویی دارم؟اصلا داروی تقویتی مصرف بکنم خوبه؟اگه بله چی بخورم؟من خیلی برام مهمه که بدنم بی حال نشه...رژیم غذایی پیشنهاد میکنید؟یا رژیم دارویی؟منظورم از دارو این نیست که یه چیزی بخورم عین یه سری این دانشجوهای دیوانه تا تمرکزم بیشتر بشه و یا سیستم عصبیم رو تحریک کنم.نه ...احمق نیستم...منظورم اینه که چه چیزهایی میتونم بخورم که باعث تقویت بدنم بشه و ارامش روحی و اینکه اضطرابم بیاد پایین؟ در کل همه این حرفام رو که خلاصه کنم دنبال راهکارهای عملی و علمی هستم که بتونم به روح و فکرم کنترل پیدا کنم و بتونم ذهنم رو ارام کنم و از مشکلات زندگیم کمی دور بشم.اروم بشم.اروم بشم.اروم بشم.متمرکز بشم.متمرکز بشم.متمرکز بشم... و اینکه مشکل بی حالی بدنم رو هم حل کنم. دست همتون رو میبوسم و منتظر پیشنهادهاتون هستم....فقط خیلی روشن بگید باید چه کار کنم؟چه برنامه ای برای زندگیم بریزم.در موقع حمله افکار منفی به ذهنم چه کنم؟چطور خودم رو کنترل کنم؟ بیشتر از هر زمانی الان در زندگیم احتیاج به این دارم تا تمام انرپزیم رو برای رسیدن به هدفم یک کاسه کنم...کمک کنید وسطش نا امیدی شکستم نده.فکر اون دختر از پا درم نیاره...کمک کنید خواهشا...برام خیلی حیاتیه.مرگ و زندگیم بسته به این ماه های اتی داره.خیلی مهمه به خودم مسلط باشم و ارامش خودم رو حفظ کنم.این رو با تمام وجودم میخوام. ممنون و سپاسگذار بیکران.
علاقه مندی ها (Bookmarks)