[QUOTE=majid_k;292328]سلام دریا خانم. نظر دادن در رابطه با مسئله ای که از تمام زوایاش بی اطلاعیم اشتباه نباشه باید بگم خیلی سخته. علت بی احترامی به شما و همسرتون از طرف خانواده ها در چیه؟ شدت این بی احترامی چقدره؟ آیا قابل گذشته یا نه؟ شما دلگیرید که همسرتون چنانچه باید به شما توجه نمیکنه. و از گفته های شما اینگونه استنباط میشه کرد که همسر شما در محیط خانواده شما احساس رضایت و آرامش نمیکنه.
سلام
خیل ممنون که به تاپیکم اومدید و واسم وقت گذاشتید
به نظر خودم علت بی احترامی های خونواده هامون به من و شوهرم خودمون هستیم
چون وقتی دعوا میکنیم همه میفهمن که ما از هم دلخوریم یا باهم قهریم و احساس میکنم شوهرم پیش خونوادش احترامی واسه خونواده من قائل نیست مثلا همین موضوع عمل ملامانم تا بهش گفتم مامان عمل داره و باید بریم پیشش بد اخلاقیاش شروع میشه به طور واضح که خونوادش هم میفهمن(البته اینکارا رو فقط پیش خواهر و مادرش انجام میده وگرنه پیش باباش اصلا این کارهارو نمیکنه) مثلا وقتی حرفی پیش میاد نمیکه مادر خانومم میگه ننش ،که من اینو فقط یه بار شنیدم اونم وقتی که شوهرم فکر میکرد من نمیشنوم
و وقتی من باشم میگه مامانش مثلا من زنشم این ش آخرش یعنی من یعنی احترام به من حتی همین چیزها هم خودش کلی احترام و... میاره واسه عروس پ
پیش مادر شوهر و...
مثلا وقتی قراره واسه خونواده ما یه کاری بکنه یا همین که واسه عمل مامانم فقط با من میاد که بریم بیمارستان اینقدر با من بذ اخالقی میکنه و بر عکس قربون صدقه مامانش میره که خودش باعث میشه که اونا فکر کنن نباید واسه خونواده ما کاری کنه به نظر من توو همچین مواقعی باید بیشتر هوای منو داشته باشه و طبیعی رفتار کنه که خونوادش فکر نکنن که نباید کاری واسه ما انجام بده حتی فقط حضور داشتن
یا مثلا همین که هر کاری که میخواد انجام بده من آخر از همه متوجه میشم و اصلا به خواست من اهمیت نمیده و بر عکس توو ی همه کارهاش اول خونوداش خبر دارن و از اونا نظر میخواد مثلا حتی تووی وام گرفتن هاش و قسط دادن هاشو و.. یا مثلا چند وقت قبل پدرشوهرم اینا میخواستن برن مسافرت و من اصلا خبر نداشتم و قرار گذاشته بودن که ماهم بریم و شوهرم یه روز فقط به من گفت فلان روز قراره بریم مسافرت اصلا نمی پرسه که تو نظرت چیه
یا مثلا اینکه پیش من خیلی راحت با خونوادش پچ پچ میکنن طوری که همه خونوادش میدونن که شوهر من ازم مخفی کاری داره
مثلا دارن با خواهر و مادرش توو آشپزخونه پچ پچ میکنن تا من میرم به طور خیلی واضحی حرفشون رو قطع میکنن
یا مثلا خواهرش بهش زنگ میزنه میپرسه کجایی که شوهرم میگه خوم و اداره نیستم میگه پس رفتی اداره بهت زنگ میزنم
به نظر من همین چیزهاست که باعث میشه بقیه به من و شوهرم بی احترامی کنن و دلیلش فقط همین هاست
من هرچی به شوهرم میم تو چه بی احترامی دیدی از خونواده من بگو بهم چیزی نگفته منم چیزی به ذهنم نمیاد
اما درباره بی احترامی به خودم از طرف خونوداش:
همین که اگه دو ماه هم منو نبینن اصلا خبری ازشون نیست اینم بگم که قبلا من بهشون زنگ میزدم اگه چند روز نمی دیدمشون اما وقتی دیدم از اونا خبری نیست هم چنین شوهرم هم اصلا خبر مامان و بابای منو نمیگیره منم دیگه اون کارو نکردم
اصلا تا به حال واسه من عیدی نیاوردن و اینم بگم که وضع مالیشون درسته خیلی خوب نیست اما میتونستن برنامه ریزی کنن و این کارو واسه عروسشون انجام بدن
حتی منو پا گشا هم نکردن که مادر شوهرم گفت من از این چیزها خوشم نمیاد
مثلا اگه حتی من مریض هم بشم که یه بار مسمومیت شدید داشتم و کارم به بیمارستان رسید که به اشتباه تشخیص داداه بودن گفتن آپاندیس مرگبار داره و و شوهرم بهشون گفت ولی خبری از من نگرفتن که حالمو بپرسن
و خود شوهرم:
خیلی راحت پشت اقوام من حرف میزنه و میگه فلان و بلانه
مثلا به دادشم هر حرفی رو میزنه و از عمد و از لج من درباره تیم فوتبالی که داداشم طرفدارشه فحش های بد میده و..
مثلا من بهش گفتم پیش مامان و بابام دراز نکشه حالا دیگه همش توو یاتاق میشینه و تا میگم بریم توو حال بشینیم میگه من اونجا راحت نیستم
خیلی راحت سرم داد میزنه و جدیدا هم بیشتر شده این کارش
اصلا به حرف هایی که به من میزنه فکر نمیکنه که بعضی حرفاش چقدر ممکنه واسه من گرون تموم شه و دلمو بشکنه و نتونم دیگه برم سمتش
اینکه ازم مخفی کاری میکنه و باهام رو راست نیست همینکه قسطاشو ازم پنهون میکنه و مقدار حقوقشو و...
و اینکه وقتی یه کاری میخواد واسه ما بکنه چقدر باید اعصاب من خورد بشه و منو پیش خوانوادش خورد میکنه با غر غر کردن های واضحش و تحویل گرفتن بیش از حد خونوادش توو همچین مواقعی که حتی بچه کوچیک هم اینو میفهمه
ببخشید که طولانی شد خواستم توضیح بشتری بدم تا بهتر کمکم کنید
- - - Updated - - -
تمنای عزیزم پنج شنبه غروب رفتم واسش یه شاخه گل خوشگل هم خریدم و رفتم پیشش و کلی خوشحال شد
ولی تا گفتم اومدم که باهم بریم خونمون ناراحت شد و بم بی محلی میکرد ولی من چیزی نگفتم و آخر شب با هم اومدیم خونه مامانم اینا
وقتی از هم دوریمو از هم ناراحتیم خیلی معلومه که اون هم داره غصه میخوره و خیلی لاغر میشه به طور واضح
ولی چیکار کنم منم خلی از دستش ناراحت میشم که بعضی وقتا مجبور میشم ازش دور باشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)