به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 24
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 مرداد 92 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    319
    سطح
    6
    Points: 319, Level: 6
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ساحل عزیزم

    ممنونم
    نمیدونید با خوندن حرفای دوستان فهمیده ای چون شما چقدر آروم میشم
    خانمم من نمیتونم تاپیکتون رو پیدا کنم
    اگر میشه لینکش رو برام بدارید
    از ته دل میخوام که مشکلات همه و شما و من هم حل بشه
    از مهربونی عزیز هم ممنونم
    بله
    به هر حال با آدمهای متفاوتی سر و کار دارم
    کسانی که تا حال حتی بهشون بر نخورده بودم
    مثلا تو مهمانی مادر شوهرم که نزدیک 70 سالشه جوری میرقصه که واقعا من خجالت میکشم
    پاهاشو زمین میکوبه دامنشو بالا پایین میده
    و خیلی چیزای دیگه
    من سرم رو میندازم پایین اما جاریم میگه آی قربونتون بشوم من عاشق رقص شما هستم
    بی نطیر میرقصید!!!
    یا مثلا برادر شوهرم جلو جمع بهش میگه زیاد حرف نزن فوری میگه چشم شوهرم تاج سرم هر چی تو بگی!!!
    شاید رفتار درست مال اونه نمیدونم اما من هیچ موثع نمیخاهم مثل ایشون باشم
    همونطور که شما عزیزان گفتید تنها دلخوشیم و یارم همسرمه
    چشمداشتی به هیچ چیزی ندارم
    حاضرم در یک آپارتمان 50 متری زندگی کنم اما این منت ها و حرف ها رو نشنوم
    شاید گفتنش شایسته نباشه اما من در شهرمون چه شخصا چه خانوادگی خیلی قابل احترامم
    اما مادر شوهرم مدام حسودی من رو میکنه
    مثلا شکر خدا من قیافه بدی ندارم
    مخصوصا دهن و دماغم خیلی کوچیک وقشنگه از دید همه
    اما اون مدام میشینه میگه من اصلا دماغ کوچیک دوست ندارم من عاشق دهنهای گشادم!!!
    دیگه ببینید با چه آدمی در طرفم و جالب اینکه پدر شوهرم هم اصلا اراده ای نداره و هر چی این زن بگه همونه!!!
    به هر حال من تمام سعی خودم را خواهم کرد
    زیاد حرف میزنم
    زیاد سرتون رو درد می آرم
    اما خیلی تنهام و نیاز به همدردی دارم
    باز هم براتون مینویسم

    خیلی دوستتون دارم و یک دنیا ممنونم که بهم جواب دادید
    ساحل جان منتظرم که تاپیک تو رو هم ببینم نازنینم

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 22 تیر 92 [ 09:31]
    تاریخ عضویت
    1392-3-04
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    190
    سطح
    3
    Points: 190, Level: 3
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ای کاش یاد بگیریم برای خالی کردن خود کسی را لبریز نکنیم...عزیزم فکر میکنم جاریت با شوخی داره بهش حرفشو میزنه. برای هدایت مادر شوهرت دعا کن احتمالا خودش بیشتر عذاب میکشه.اگر من بودم بهش به دید محتاجی نگاه میکردم که نیاز به مراقبت داره و شاید کمی دلسوزانه باهاش رفتار میکردم.سنشون هم زیاده و احترامش واجبه.شما به عنوان یک بزرگتر و مادر عشقتون بهش احترام بگذارید و رفتار های زننده ایشان را چشم پوشی کنید مسلما برای دیگران شناخته شده هستند پس نگران طرز فکر دیگران نسبت به خودتون نباشید.همه اول زندگی با مشکلات مالی درگیرن.ما اول زندگی رو خوب شروع کردیم البته کمی مشکلات داشتیم مثل اینکه پدر شوهرم دو هفته بعد از عروسی ماشینی که بهمون داده بود رو فروخت و...ولی چند وقت پیش همسرم به دلیل ادامه تحصیل در مقطع دکتری سر کار نمیره من هم برای اینکه وابسته به خانواده نشیم رفتم سر کار مشکلات زیادی با کارفرما دارم که خوب مثل مادر شوهر شما اصلا در شان من نیست و از نظر جسمی هم بسیار ضعیف و مریض شدم و کار خونه و هزار کار نکرده جورواجور باعث شده افسرده و ناامید از زندگی بشم(خلاصه تاپیکم بود گلم).امیدوارم موفق باشی

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 مرداد 92 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    319
    سطح
    6
    Points: 319, Level: 6
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ای کاش همین طور بود که میگفتی
    ایشون رو به حساب اینکه واقعا بیمارن میذارم
    اما واقعا رفتارهای متملقانه جاریم رو نمیفهمم
    یعنی ایشون هم مریضه
    مادر شوهرم پطور میپذیره که این همه الکی براش نوشابه باز کنند!!!
    به هر حال متاسفم برای افرادی که حالا به هر دلیلی سعی دارند هم خودشون هم بقیه رو ابله فرض کنند
    به هر حال لینک یا اسم تاپیکت رو نفرستادی برام اما همین خلاصه بهم نشون داد که تو هم شرایط دشواری داری
    به هر حال همسرت رو کمک کن تا در هدفت موفق بشه
    مشکلات کار رو هم تا جایی که میتونی با سیاست حل کن
    نفهمیدم چرا ماشین شما رو فروختند اما به هر حال حرکت شایسته ای به نظر نمیاد اگر دلیل منطقی پشتش نباشه

    موفق باشی خانم گل

  4. #14
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نازآفرین عزیز،

    شما با تحصیلات دکترا، اون هم در رشته علوم انسانی، می تونی مشکلاتت را دسته بندی شده تر
    و مشخص تر بیان کنی. می تونی اونها را از هم تفکیک کنی.

    کدوم مشکل توسط شما و همسرت قابل رفع هست
    کدوم نیست
    کدومش مهمه و کدوم کم اهمیت تر

    شما به طور پیوسته و مسلسل وار می نویسید و می نویسید
    بدون این که گوش کنید
    بدون اینکه به مشکلتون اصولی فکر کنید

    این که مادرشوهرتون چطوری می رفصه یا جاریتون به همسرش چشم می گه
    اثری توی زندگی شما و شوهرتون نداره که بخواهید اینقدر بهش فکر کنید.

    همسرت داره کارش را انجام می ده، شما هم توی خونه و زندگی خودت هستی،
    هفته ای یکبار هم می رید اونجا، رفتارهاشون را جدی نگیر تا برگردی.

    می شه یک کم مشخص تر در مورد مشکلت صحبت کنی؟
    در حال حاضر تحت درمان هستید؟ گفتید قرص های افسردگی استفاده می کنید و ... می شه بیشتر توضیح بدید؟

  5. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 مرداد 92 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    319
    سطح
    6
    Points: 319, Level: 6
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شیدا جان سلام

    ممنونم که برام نوشتید
    بله حق با شماست من خیلی مینویسم
    چون واقعا کلافه شدم
    در دسته بندی مشکلاتم باید بگم مشکل اول مسئله ای است که شوهرم با همسر سابقشون دارن و زندگی ما رو در مرحله ریسک قرار داده یعنی هر روزی که من در این خانه هستم پولی از بابت اجاره در جیب ان خانم میرود مگر اینکه مسئله با توافق حل شود که متاسفانه ان خانم اصلا همکاری نمیکند

    دوم موقعیت مالی ما هست
    تمام پس انداز ما صرق هزینه های سند شده چون ان خانم با انکه شریک است اما ریالی نمیپردازد اعتراش هم که میکنیم میگوید اجاره

    سوم بیماری پدرم و یکدندگی های اوست که ما را به ستوه آورده و رنج بی اندازه همه ما از اینکه پدر نازنینیم به این حال و روز افتاده

    چههارم شغل همسرم که به هر حال از بعد آینده تضمینی ندارد و اگز کار نکند ما هیچ منبع در آمدی نداریم

    چنجم هم خانواده همسرم که بی اندازه مرا در مدت این یک سال و اندی به هر نحوی ازردند
    بله حق با شماست
    اینکه انها چه میکنند به من ربطی ندارد
    برای من مهم هم نیست
    اما گاها شوهر من تحریک میشود
    میگوید زن برادرم خیلی دختر خوبیست با مادرم کنار می اید
    یا مثلا میگوید ببین مامانم هر کاری میکند او عتراضی ندارد

    مشکل اینجاست دوست من!
    وگرنه ان خانم و مادر شوهرم اهمیت چندانی برای من ندارند
    پدر شوهرم هم همین گونه عمل میکند
    انتظار دارد با مادر شوهرم استخر بروم
    بیرون بروم
    برایش غدا بپزم
    شاید باور نکنید مادر شوهرم ناراحتی کمر ندارد اما جاریم کفشهایش را در می اورد خوب شوهر من هم متاثر میشود
    در حالیکه خودش شاهد است خانواده اش در بدترین شرایط روحی با من چه کردند
    من گوش کردم شیدا جان
    اگر پست های قبلی مرا بخوانید میبنید که سعی کردم حداقل از قهر با انها بیرون بیایم
    به ایران برگردم و پییش همسرم باشم
    به او روحیه دهم
    با خانواده اش مدارا کنم
    الان هم قهر نیستیم
    روابط به ظاهر خیلی هم دوستانه است اما من هستم که بعد هر دیدار و صحبتی اذیت میشوم

    بله من دارو استفاده میکنم
    روزی دو عدد فلوکستین 10
    و یک عدد لورازپام 2 شبها

    ظاهراهم اصلا افسرده به نظر نمیم اما درونم اشوبه

    یک جوری ترس از آینده دارم
    همه اش تصور میکنم که اگر کار در دادگاه بره اون خانم به این خانه خواهد اومد که با کارشناس متر کنند
    این افکار آزارم میدهد

    باز اگر شما من را راهنمایی کنید ممنو ن میشوم شیدا جان

    - - - Updated - - -

    شیدا جان شاید شما از اول پستهای منو ندید اگر دوست داشتید میتوانید اتفاقات را بخوانید
    ممنونم
    http://www.hamdardi.net/thread-24258.html

    http://www.hamdardi.net/thread-24517.html

  6. #16
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    1- مشکل اول که با همسر سابق همسرتون هست، شما در ایجادش نقشی نداشتید، در حلش هم توانایی چندانی ندارید.
    تنها کاری که می تونی بکنی دلگرمی دادن به همسرت هست.
    خودت را کلا از موضوع بکش بیرون و استرس نداشته باش.
    اگر شرایط بحرانی بشه خانواده اش کمکش می کنند. خودت را اذیت نکن.

    2- باز مربوط به مسائل مالی است. باز همون روش بالا.
    این جور کارها را بذار همسرت خودش حلشون می کنه.

    3- پدر شما بیمار است. شما هم در حد خودتون ازش نگهداری می کنید.
    کار دیگه ای نمی شه کرد.

    4- شغل همسرتون را از قبل هم می دونستید. کاری هم برای تغییر وضعیتش
    نمی تونید بکنید.

    5- اذیت و آزارهای خانواده همسرتون هم قابل تغییر نیست.
    شما چطور می خواهید مادر هفتاد ساله همسرتون را عوض کنید؟

    بهتره به مواردی که از دست شما خارجه، مثل بدهی همسرتون به همسر سابقش، بیماری پدرتون، شغل همسرتون و .... به عنوان مشکل نگاه نکنید.
    اینها بخشی از پستی بلندیهای زندگی هست که برای هر کس به نوعی است.

    امیدوارم آرامش بیشتری توی زندگیتون داشته باشید.

  7. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 مرداد 92 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    319
    سطح
    6
    Points: 319, Level: 6
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مشکل اول که با همسر سابق همسرتون هست، شما در ایجادش نقشی نداشتید، در حلش هم توانایی چندانی ندارید.
    تنها کاری که می تونی بکنی دلگرمی دادن به همسرت هست.
    خودت را کلا از موضوع بکش بیرون و استرس نداشته باش.
    اگر شرایط بحرانی بشه خانواده اش کمکش می کنند. خودت را اذیت نکن.

    شیدا جان شما درست فرموده اید من نقشی در ایجاد این اوضاع ندارم اما شوهرم روحا خیلی قوی نبست و با یک تلفن وکیل 4 روز استرس میگیرد و من ناچار میشوم مداخله کنم خانواده اش هم گفته اند ما همین جوریش ضرر کردیم و کمکی نمیکنیم برای همین موضوع قبلی انها شده موضوع ازار دهنده زندگی ما

    2- باز مربوط به مسائل مالی است. باز همون روش بالا.
    این جور کارها را بذار همسرت خودش حلشون می کنه.

    در این مورد اوایل زیاد بالا پایین میپریدم اما الان دیگه دخالتی نمیکنم اما خوب میبینم که همسرم به تنهایی از عهده این همه هزینه بر نمیاد و بی پولی داره آزارش میده اما خوب من هم خواسته زیادی ازش ندارن

    3- پدر شما بیمار است. شما هم در حد خودتون ازش نگهداری می کنید.
    کار دیگه ای نمی شه کرد.

    در این مورد من در زمانش همه کار کردم اما متاسفانه چون پدرم کمی بر اثر بیماری بی منطق تر شده با من خیلی خوب رفتار نمیکنه میگه تو نباید میگفتی من سرطان دارم نباید منو میبردی شیمی درمانی میگه بی اندازه رک و راحت با مسایل برخورد میکنی در صورتی که پست های منو اگر ببینید حس خواهید کرد که من به خاطر بابا نابود شدم برای همین خیلی خوش نداره منو ببینه اینو حس میکنم اما مامانم و برادرم خسته میشن و فکر میکنن من اصلا برام مهم نیست و کشیدم کنار در حالیکه حتی الان هم من خودم شخصا دکتر میرم و برای بابا دارو میگرم چون عناد کرده که دکتر نمی یاد

    4- شغل همسرتون را از قبل هم می دونستید. کاری هم برای تغییر وضعیتش
    نمی تونید بکنید.

    شغل همسرم قابل احترامه و من حرفی ندارم به هر حال موقعیت فعلی اش حاصل کم کاری و سهل انگاریهای گذشته اونه که نه جایی استخدام شده و نه جدی برای تخصص درس خونده

    5- اذیت و آزارهای خانواده همسرتون هم قابل تغییر نیست.
    شما چطور می خواهید مادر هفتاد ساله همسرتون را عوض کنید؟

    بله واقعا هم این مورد خانواده همسرم قابل تغییر نیست و بدتر منو مریض کرده الان سعس کردم که ارتباطم خیلی کم و نادر باشه ترجیح میدم مارک سرد و مغرور بخورم تا اینکه بروم و حرفهای نا خوشایند بشنوم اما نمیدونم چرا همسرم این هم ضعف داره مدام میخواد یک جوری دل اونها رو بدست بیاره انگار که به قول اونها خطا کاره

    بهتره به مواردی که از دست شما خارجه، مثل بدهی همسرتون به همسر سابقش، بیماری پدرتون، شغل همسرتون و .... به عنوان مشکل نگاه نکنید.
    اینها بخشی از پستی بلندیهای زندگی هست که برای هر کس به نوعی است.



    از شما دوست خوبم ممنونم که با دقت برایم نوشتید
    بزرگواری کردید
    به هر حال من خیلی موارد رو قبل ازدواج هم میدونستم اما نه به این شدت
    و واقعا فکر نمیکردم خانواده همسرم بتونند این طور باشند
    اما حقیقت امر چیز دیگری است
    به هر حال به قو ل شما اینها پستی ها و بلندی های زندگی است
    امیدوارم قدرت مقابله با این موارد را داشته باشم

    امیدوارم آرامش بیشتری توی زندگیتون داشته باشید.[/quote]

  8. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 17:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-20
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    593
    سطح
    11
    Points: 593, Level: 11
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class500 Experience Points
    تشکرها
    43

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام واقعا ای ول داره با یه همچین خانواده های شوهر ساختن منم تغریبا مشکلم شبیه مشکل شماست به نظر من بیشتر این مشکلات ب خاطر اینه که همسر شما نیاز مالی به اونا داره ببین از همسرت در خواست کن خیلی دوستانه که اصلا لازم نیست که هر اتفاقی که برای شما دو نفر میوفته کسی مطلع بشه بین خودتون دوتا باشه مثل همون عکس گرفتن میگرفتید بعد از مدتهای دیگه ب خانواده همسرتون میگفتید دوست عزیزم مطمن باش زمان همه چیز را درست خواهد کرد یه ذکری هست من زمانی که خیلی کم میارم ازش استفاده میکنم قبل ذکر بهتون بگم که تا میتونی با همسرت حرف بزن بذار با هم جز رابطه ی زن و شوهری رابطه ی دوستانه داشته باشید شما هر دو ی مشکل دارید پس در موردش ب هم آرامش بدین خوب خیلی حرف زدم التماس دعا لا حول ولا قوت الا بلله العلی العظیم

  9. #19
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,975
    امتیاز
    33,921
    سطح
    100
    Points: 33,921, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,409

    تشکرشده 6,429 در 1,800 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نازآفرین.بیشترین تکراردرپستهات"مادرشوهرت"هس ت.این طورکه معلومه سرچشمه ظاهری مشکلاتت ایشون وسرچشمه باطنی"نوع نگاه خودت به اوست".ازیه زن هفتادساله چه انتظاری میشه داشت.یه انیمیشن توی ذهنت ازرفتارهایی که" باید"انجام بدهدساختی.(آرمان)وبایک مستند از رفتارهای ایشون مواجه میشی(واقعیت)تقابل وناهمخوانی "آرمان ذهنی"با"واقعیت عینی"توروبه هم میریزه.ذهن منتقد سطحی دست به کارمیشه.به رقصهای عجیبش والفاظ رکیکش اینطوری نگاه کن از فشارهایی رنج میبره وبه این شکل خودش رو"تخلیه روانی"میکنه،احتمالا ازاینکه یه وقت به سکته نزدیک بشه میترسه واینطورخودشو خالی میکنه.تو هم اون موقع راحت بخند چراموضع روانی میگیری وخودت آزارمیدی.شوهرت۴۵سالشه ومردهست بارفتاراش(پزشکی وکار در دوبیمارستان)نشون داده کوچیک یا احمق نیست.او خودش بامادرش کناراومده براش مهم نیست.باحساسیتهات این باور رو درشوهرت تولیدنکن که حرفهای مادرش جدی بگیره........................................ .................................................. .................................................. ....................قاعده بازی روبه هم بزن با تکنیک "پیش بینی خودکام بخش "جلونرو اینکه مادرشوهرت چه واکنشهای تکراری نشون خواهد داد.نگاهت روتغییربده به شکل منطقی .میتونه یک پیرزن بدظاهر(اخلاق)وخوش قلب باشه باورکن بعضی آدمها رفتارهای خار دار انجام میدن تاکسی متوجه مهربانیشون نشه وازشون سواستفاده نشه. چرا امتحان نمیکنی؟اول خودت روبرای بدترین شرایط وتوهین ها وتحقیرها آماده کن آماده شو که توی اون شرایط بد واکنشهای سنجیده نشون بدی.صادقانه وصمیمانه باهاش صحبت کن وازش بخواه ازتجربیات جوانیش برات بگه ازخاطرات خوش قدیم یا حتی رنجهایی که کشیده.خوب بهش گوش کن،موقع صحبت کردنش تمام بدنت رو به سمت اون بچرخون باهاش همدلی کن.تمام این کارهاروبه خاطر "دل خودت"انجام بده نه اهدافی خاص.میدونم خ سخته ولی این مهارتو درخودت ایجادکن شایدجرقه ای شد برای آرامش واون داروهارو کنارگذاشتی (منم مشکلم یه مقدارشبیه شماست ازادامه دادن سلسله وارتایپیکم خودداری کردم ودارم باخوندن یه نکات ظریف ومقالات وتایپیک چگونه منفعل نباشیم .نگاهی دیگه روتقویت میکنم ومیدونم قراره یه تحول اتفاق بیفته دارم به امید خداخودم روآماده میکنم)....................................... .................................................. هم داری پولومیدی هم پیازو میخوری؛وکیل گرفتیدکه غصه پرونده رو وکیل بخوره نه شما.درموردصلاحیت ومهارت وکیل باشوهرت مشورت کن.............................................. ..............................................اگ ه همسرقبلی شوهرت"منفعل"رفتار کرده هرچقد هم که مقصرنبوده،عرفی برای ادامه همون روند برای شما ایجادنمیکنه.با ارتقا شناختتون میتونید شرایط روبه خوبی مدیریت کنید.

  10. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 مرداد 92 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    319
    سطح
    6
    Points: 319, Level: 6
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بیشترین تکراردرپستهات"مادرشوهرت"هس ت.این طورکه معلومه سرچشمه ظاهری مشکلاتت ایشون وسرچشمه باطنی"نوع نگاه خودت به اوست".ازیه زن هفتادساله چه انتظاری میشه داشت.یه انیمیشن توی ذهنت ازرفتارهایی که" باید"انجام بدهدساختی.(آرمان)وبایک مستند از رفتارهای ایشون مواجه میشی(واقعیت)تقابل وناهمخوانی "آرمان ذهنی"با"واقعیت عینی"توروبه هم میریزه.ذهن منتقد سطحی دست به کارمیشه.به رقصهای عجیبش والفاظ رکیکش اینطوری نگاه کن از فشارهایی رنج میبره وبه این شکل خودش رو"تخلیه روانی"میکنه،احتمالا ازاینکه یه وقت به سکته نزدیک بشه میترسه واینطورخودشو خالی میکنه.تو هم اون موقع راحت بخند چراموضع روانی میگیری وخودت آزارمیدی.

    آقای امین یک دنیا ممنونم برای این نوشته های خوب و مفیدتون
    بله خیلی دارم سعی میکنم افکارم را روی این خانم متمرکز نکنم اما رفتارها و کارهای زیر آیی که انجام میدهد دوباره مرا به فکر می اندازد
    البته ایشان بیمار است این را نه من بلکه همه میدانند اما خوب نمیدانم به چه علت آن دو 3 نفری که در اطرافشان هستند چون با همه قهرند از این خانم به شدت حساب میبرند و غلام حلقه به گوشند
    اما خوب اینگونه بودن برای من دور از انتظار است چون من کاراکتر خودم را دارم
    ضمنا نمیفهمم یک کسی که این همه بیمار است چطور هر روز میرود و یک فرش و یا زمین میخرد و یا هر روز نقره های بوفه خانه اش را جا به جا میکند؟؟؟





    شوهرت۴۵سالشه ومردهست بارفتاراش(پزشکی وکار در دوبیمارستان)نشون داده کوچیک یا احمق نیست.او خودش بامادرش کناراومده براش مهم نیست.باحساسیتهات این باور رو درشوهرت تولیدنکن که حرفهای مادرش جدی بگیره........................................ .................................................. .................................................. ....................

    همین طور که شما فرمودید شوهر من احمق نیست و در شهر ما و محل کار و در بین فامیل ما و خودشان بی اندازه قابل احترام و معتمد است اما چون کمی کمبود اعتماد به نفس دارد باعث میشود که برادرها و مادر و پدرش مرتب او را بی شعور احمق و نادان خطاب کند و متاسفانه جلوی آنها به خاطر احتیاجات مالیش خیلی ضعف دارد و شدیدا از مادر و پدرش میترسد یعنی باور کنید در منزل پدری من ان قدر راحت است که ساعتها میگوید و میخندد اما در منزل خودشان همیشه مضطرب و عصبی است




    قاعده بازی روبه هم بزن با تکنیک "پیش بینی خودکام بخش "جلونرو اینکه مادرشوهرت چه واکنشهای تکراری نشون خواهد داد.نگاهت روتغییربده به شکل منطقی .میتونه یک پیرزن بدظاهر(اخلاق)وخوش قلب باشه باورکن بعضی آدمها رفتارهای خار دار انجام میدن تاکسی متوجه مهربانیشون نشه وازشون سواستفاده نشه. چرا امتحان نمیکنی؟اول خودت روبرای بدترین شرایط وتوهین ها وتحقیرها آماده کن آماده شو که توی اون شرایط بد واکنشهای سنجیده نشون بدی.صادقانه وصمیمانه باهاش صحبت کن وازش بخواه ازتجربیات جوانیش برات بگه ازخاطرات خوش قدیم یا حتی رنجهایی که کشیده.خوب بهش گوش کن،موقع صحبت کردنش تمام بدنت رو به سمت اون بچرخون باهاش همدلی کن.تمام این کارهاروبه خاطر "دل خودت"انجام بده نه اهدافی خاص.میدونم خ سخته ولی این مهارتو درخودت ایجادکن شایدجرقه ای شد برای آرامش واون داروهارو کنارگذاشتی (منم مشکلم یه مقدارشبیه شماست ازادامه دادن سلسله وارتایپیکم خودداری کردم ودارم باخوندن یه نکات ظریف ومقالات وتایپیک چگونه منفعل نباشیم .نگاهی دیگه روتقویت میکنم ومیدونم قراره یه تحول اتفاق بیفته دارم به امید خداخودم روآماده میکنم)....................................... .................................................



    در مورد تغییر تاکتیک من خیلی سعی کردم امین جان اونقدر با هاش دختر و مادری رفتار کردم پای حرفاش نشستم مریض بوده بالا سرش دکتر بردم برمش آرایشگاه تو ترحیم مادرش عین یک دختر بهش رسیدم منتی هم نیست اما متاسفانه هیچ کدوم این رفتارها باعث نشده که کمی فرق کنه باور کنید فامیل مادری همسرم عاشق من هستند اونقدر منو دوست دارند و احترام قایلند که حد نداره اما حتی اونها هم اذعان دارند که همسر من پسر خوبیه و اگر مادر و پدرش اجازه بدن میتونه زندگی کنه
    حتی اونها هم میگن که زندگی قبلی همسرم رو مادر و پدرش با دخالتها و تحریک ها بهم ریختند

    .هم داری پولومیدی هم پیازو میخوری؛وکیل گرفتیدکه غصه پرونده رو وکیل بخوره نه شما.درموردصلاحیت ومهارت وکیل باشوهرت مشورت کن.............................................. ..............................................اگ ه همسرقبلی شوهرت"منفعل"رفتار کرده هرچقد هم که مقصرنبوده،عرفی برای ادامه همون روند برای شما ایجادنمیکنه.با ارتقا شناختتون میتونید شرایط روبه خوبی مدیریت کنید.


    و اما وکیل! میدونید تمام ابزار قدرت دست همسر سابق شوهر من و ما هر طوری هم بازی کنیم بازنده ایم اما همسر من کمبود اعتماد نفس داره و تا وکیل دو تا حرف بهش میگه از کوره در میره و من ناچار میشوم که هی با پرس و جو از دیگرا ن یه راه منطقی جلو پاش بذارم

    باور کنید خیلی سعی دارم که مدیریت کنم اما هر بار خارج از محدوده اتفاقی می افته که منو به هم میریضه
    مدام حس میکنم که خیلی بد شانسم و کاش اصلا ازدواج نکرده بودم و در کشور محل تحصیلم میموندم کار هم داشتم خوابگاه هم داشتم این همه هم مسایل نبود
    حس میکنم بی خودی خودم رو دوباره درگیر یک رابطه عاطفی کردم
    با اینکه همسرم رو خیلی دوست دارم
    اما از ازدواجم خوشحال نیستم
    باید به قول شما سعی کنم
    خیلی هم دارم سعی مکینم اما خیلی تنهام و همه چی بی اندازه بهم فشار میاره اما از شما و راهنمایی های خوبتون ممنونم و در تلاشم تا جایی که میتونم به کار بگیرم


    - - - Updated - - -

    من که دیگه نمیدونم از دست اینها چه کنم

    پذر همسرم الان ما هاست که میگه به توعی با این خانم توافق کنید و قال قضیه رو بکنید و با دادگاه رفتن کار رو کش ندید
    دیروز همسرم زنگ زده و ضمن حالو احوال آخرین صحیتها با وکیل رو توضیح داده
    بابای همسرم هم گفته نه!!!!!!!!!!!!!!!!!
    اصلا توافق رو بی خیال شید ماهی 400 500 هزار فوقش به اون دختر اجاره میدید
    همسرم هم گفته بابا من که چنین امکاناتی ندارم و اخرش باز هم شراکتمون سر جاش میمونه و نمیخواهم باز سالها در دادگاه و استرس دادگاه بیفتیم
    پدرش هم مثل همیشه گفته تو مرد نیستی و ترسویی و اگر بخوای توافق کنی خودت میدونی رو کمک ما حساب نکن
    شوهرم حیوونی خیلی بهم ریخته
    خیلی هم تنهاست مدام به من میگه تو رو خدا منو تنها نذاز من جز تو کسی رو ندارم
    من هم بهش میگم چرا باد تنهایت بگذارم
    اما زیر دلم وحشتی هست که شاید یاور نکیند
    دیروز از 3 ظهز تا 10 شب خوبیدم و بعد دوباره از 12 شب تا 9 صبح اما هنوز هم خوابم می اد
    نمیدونم چه شانسی داشتم که تو این خانواده بی تعادل افتادم
    چه کنیم حالا توافق کنیم و خلاص شیم
    و یا بجنگیم و به اون خانم اجاره بدیم

    دوستان کمکم کنید اصلا حالم خوب نست


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. **** به نتیجه رسیده ها ****
    توسط فرشته مهربان در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 109
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 اردیبهشت 00, 09:50
  2. با کمک دوستان همدردی منم به نتیجه رسیدم
    توسط tavalode arezoo در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 96, 14:55
  3. بی سیاستی مادرم تمام تلاش هام رو نابودکرد
    توسط ساحل75 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 47
    آخرين نوشته: سه شنبه 21 خرداد 92, 03:45
  4. امکان حذف تایپیک بعد از به نتیجه رسیدن هست؟؟؟
    توسط alaviali028 در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 فروردین 92, 11:41
  5. سردرگمی در چگونگی ادامه رابطه تا رسیدن به نتیجه جدی
    توسط یدونه احسان عاشیق در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: جمعه 23 تیر 91, 14:11

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.