گفتی که می آید با طراوت وجودش جلایم خواهد داد و زلالی نگاهش در یادم خواهد ماند
گویی لحظه ها بوی تو دارند حال که چون همیشه به تو محتاجم با هر نفس، یادت را در رگ هایم جاری ساز و دور ساز ز من
حسد کبر حرص و مرا آن ده که آن به و از حال خودم غافلم مساز
چون تو همه اندیشه ای و حتی پاک ترین غرور را ببخشم چون می دانم
سکوت بهتر است صاف ام کن زلال مثل چشمه
پاک مثل اهورا و ناب مثل خدا
گرچه زمان از کف ام رفت و می دانم باز هم می رود اما خوشحالم و سرمست که اکنون به یاد توام
و یادت شادم ساخت و خواب از چشمان بسته ام ربود
یادت پاکم کرد و یادت ، یادت همیشه جادوی سبزی است که مرا صیقل می دهد
گویی پرواز کردم از مرگ و نیستی
علاقه مندی ها (Bookmarks)