سلام دوستان خوبم ، یک مشکل جدیدی توی زندگی با همسرم دارم که دنبال راه حل براش هستم .
همسر من دانشجو هست و تقریبا میشه گفت 5 روز هفته رو توی خونه هست .
من تمام کارای خونه اعم از غذا پختن و ظرف شستن و تمیز کردن خونه و ... رو خودم انجام میدم ، و همیشه خونه تمیز و مرتبه . غذاهای خوب درست میکنم و... یعنی تمام سعیم اینه که چیزی کم نگذارم .
اما جدیدا میبینم که همسرم روز به روز توقعش بالا میره و تمام کارای من رو وظیفه میدونه و علاوه بر همه این ها میشینه و مرتب به من دستور میده .
مثلا ، برام میوه بیار ، چایی دم کن ، این و بیار ، اون رو بیار و ....زود به زود هم دلش میخواد یک چیزی بخوره ..
من دیگه خسته شدم واقعا ، خودش بلند نمیشه هیچ کار کنه ...تازه من توقع دارم توی کارای خونه هم بهم کمک کنه ،کمک که نمیکنه هیچ ، تازه دستور هم میده . حتی اگر بخواد چیزی بخوره هم به من میگه .فقط خیلی کم گاهی اوقات خودش چایی دم میکنه میاره یا یک چیزی میاره میخوریم . یعنی اگر من 10 بار بیارم اون شاید 1 بار بیاره
من این مدت چیزی نگفتم تا امروز ...
همسرم داشت درس میخوند من هم براش میوه پوست گرفتم و براش بردم (معمولا این کار رو میکنم )... اما با یک لحن بد بهم گفت که "این چیه ؟ این یک ذره بخورم یا بکنم توی چشمم ؟؟؟؟؟
من هم گفتم جای تشکرته ؟
اون هم گفت برو وووو ، برو 3 4 تا میوه بیار ببینم ،این چیه؟
من هم گفتم خودت اگر میخوای بلند شو بردار من دارم برنج دم میدم ، و دستم بند بود
اون هم خیلی عصبانی بلند شد چند تا میوه برداشت و زیر لب هم چند تا بدو بیراه بهم گفت و رفت و میوه هاش رو خورد
من هم دیگه اصلا حرف نزدم و به کارای خونه رسیدم
بیشتر از هر چیزی از این ناراحت شدم که با یک لحن بد و طلبکارانه باهام صحبت کرد ( به جای تشکر )انگار که من کلفتشم و وظیفه منه و اگر نیارم تهدیدم میکنه
تا اینکه آقا گشنش شد و گفت من گشنمه .... منم گفتم غذا آماده هست بیاریم بخوریم (خیلی خونسرد این رو گفتم )
اما در جوابم گفت بلند شو غذا رو بیار ببینم گشنمه پروووو پاشوووو
من هم باز چیزی نگفتم و خودم رو کنترل کردم ، غذا رو آماده کردم و میز رو چیدم ... اون هم اومد سر سفره ...من برای خودم کشیدم ، بهم گفت چرا برای من نمیکشی ؟ ( همیشه اول برای اون میکشیدم بعد برای خودم ) من هم گفتم خودت که دست داری بکش ... اون هم یک نگاهی بهم کرد و گفت باشه ( باشه گفتنش همراه با تهدید بود )
بعد انگار که دنبال یک بهونه میگشت که مثل همیشه من رو مقصر کنه، گفتش که چرا هویج ریختی باز توی مرغ ها ؟؟ من هم گفتم برای تو نریختم برای خودم ریختم ، تو نخور .اون هم گفت مزه هویج میره توی مرغ
که یک دفعه قاشق و چنگالش رو ول داد تو بشقابش و بلند شد رفت لباس هاش رو پوشید و رفت بیرون ناهار خورد و برگشت
الان هم با هم قهریم
سوالم اینه که رفتار من اشتباه بوده ؟ یا من خیلی لوسش کردم ؟ یا چی ؟
چرا باید به خودش این حق رو بده که انقدر نامحترمانه باهام صحبت کنه و من حق نداشته باشم چیزی بگم .کلا توی موارد دیگه هم همین طوره
علاقه مندی ها (Bookmarks)