سلام دوست عزیز.
راستش از خوندن ماجراتون خیلی ناراحت شدم، ذهنم حسابی درگیر شد و البته استرس هم گرفتم،نمیدونم چرا !
ای کاش از ازدواج قبلت درس میگرفتی، وقتی میگی زن قبلیش خانمه و فلانه و بهمانه نباید از خودت میپرسیدی پس چه مرگش بوده بعد 12 سال یه دخترم تو اون خونه جا گذاشته و به قول خودت بی مهریه و جهاز فرار کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا حواست رو جمع نکردی؟ دیگه جای خطر کردن نبود درسته؟
اینا که مال گذشتس و گذشته، اما حالا : سعی کن پرت به پرش نگیره، رهاش کن، به خودت برس،وظایفت رو تمام و کمال اما بدون دلخوری و اجبار انجام بده، میدونی مثلاً با خودت بگو 3 ماه این کار رو میکنم،خود آگاه و هوشیارانه، اینو نمیخواد به شوهرت بگی،اون نباید بفهمه، ولی دیگه 3 ماه درست و حسابی بشو یه خانم مدیر ،فکر کن که مجبوری،فکر کن که بعدش خلاص میشی ولی این 3 ماه حسابی مایه بذار، محبت به اندازه،غر زدن ممنوع، درگیری با دخترش سر هر موضوعی ممنوع، سر جدا خوابیدن دعوا نکن، به خودت برس و بی خیال نشون بده خودت رو اما نه لجباز و سرد که فکر کنه قهری........
امشب برات دعا میکنم، امیدوارم به حق این ماه عزیز خدا یه راه خوب بذاره جلو پات، ولی خودتم تمام سعیت رو بکن،بدون توقع از اون
بعد این 3 ماه تلاش احتمالاً بتونی به یه نتیجه خاص دال بر ادامه یا جدایی برسی ولی فعلاً فقط تلاش تا 3 ماه
علاقه مندی ها (Bookmarks)