به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 46 , از مجموع 46
  1. #41
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    149
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام
    دیروز بعد از مدتها همسرم بهم گفت عزیزم ولی کاش نمی گفت
    در حالیکه در تمام لحظاتی که با تمام وجود دلم می خواست بهم بگه عزیزم تو رابطمون
    زمانیکه بغلش می کنم
    زمانیکه تا ساعت 2 نصف شب با وجودی که می رم سر کار بیدارمو براش سحری می ذارم و از اون ور سحر دوباره بلند میشم براش با وجودیکه روزه نمی گیرم
    زمانیکه کاملا می دونه چه قدر به نوازش کلامیش نیاز دارم اینکارو نکرد
    دیروز قرار بود کارگر باباش در خونه ما بیاد برای کاری ،که من به همسرم زنگ زدم که برای افطار بابا و مامانت آش بذارم کارگرشون می بره که گفت آره خیلی هم خوشحال می شند
    و همسری که اینجور وقتا فقط مهربونو بهم sms عاشقانه داد بعد از مدتها یا شاید بگم بار چندم اش تو زندگیمون بود...............
    ناراحت شدم به خودم گفتم آخه منی که خودم به آتیش می زنم این همه بهش ابراز احساسات می کنم
    می بوسمش و یا هزار تا کار دیگه براش کردم هیچ کدوم به چشش نیومده که اینجوری عاشقانه بشه فقط به خاطر پدر و مادرش

    خیلی از رفتاراش با من حول رفتارم با پدر و مادرش می چرخه
    بارها بهش گفتم که چرا کم و کیف رفتارهات با من به رفتار من با پدر و مادرت بستگی داره..........

    یعنی من هیچ جذابیتی نداشتم تو این مدت که بهم ابراز علاقه و عشق کنه فقط به خاطر پختن یه آَش ساده............
    من یه آدم کاملا رمانتیکی بودم که سعی می کنم اصلا نباشم

    خدا می دونه چقدر ایده عاشقانه و زیبا تو وجودمه که هیچ رمقی برای اجراشون برای چنین آدم بی احساسی ندارم......
    دیگه نمی دونم باید چی کار کنم

    بهار جان اصلانم درونگرا نیست
    اگه درونگرا بود اینجور وقتا هم باید درونگرا می شد دیگه!!!!!!!!
    بی دل بازم بیا بگو بیخود داری می نالی شاید از نظر شما بیخود ولی من واقعا بعضی وقتا روحیه ام کم می اره !!!!!!!!
    من نمی دونم دیگه چه طور باید رفتار کنم دیگه

  2. 3 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (سه شنبه 24 مرداد 91)

  3. #42
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    155
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام اقلیمای من

    احساسات خوشگلت رو خیلی خوب درک می کنم. اما از آنی یک درس بزرگ گرفتم اونم درس پذیرش بود.

    خوب شما 2 آدم متفاوت هستین با 2 دیدگاه متفاوت. برات بگذار یک مثال بزنم عزیزم :


    ببین پدر من خیلی احساساتیه و ابراز محبت کلامی به مامان می کنه اما مامانم خیلی استقبال نمی کنه از محبت

    کلامی. اما وقتایی که بابا توی خونه کمک می کنه و برای من کاری انجام میده و شرایطش رو درک می کنه مامانم از

    صمیم قلب خوشحال میشه و به بابا ابراز محبت به شیوه خودش (نه مثل بابا با کلام) می کنه. میخوام بگم که مهم

    اینه که ما بفهمیم آدمها چطور خوشحال میشن. مثلا مامان من اینطوری خوشحال میشه درست برعکس تو!

    اما این دلیلش این نیست که بابا برای مامانم جذاب نیست و بابا رو به خاطر دیگران دوست داره. اتفاقا عاشق باباس

    اما مدل ابراز محبت هر کس یک جوره.
    پذیرش یعنی درک چیزهایی که طرف مقابلمون رو خوشحال می کنه.

    تو دنبال اون محبت کلامی هستی دیگه درسته؟ پس بهش جوری محبت کن که اون دوست داره نه جوری که خودت

    دوست داری! چون مهم اینه که تو با شیوه ای که اون دوست داره خوشحالش کنی تا همسرت هم به شیوه ای که

    تو دوست داری ابراز محبت کنه!

    شما 2 نفر اگر یاد بگیرین به شیوه ای که هر کس دوست داره شادش کنین عاشقانه زندگی می کنین!

    مثلا تو به شیوه مورد علاقه خودت محبت می کنی و همسرت به شیوه خودش و هیچ کدوم شیوه محبت دیگری رو

    نمی پسندین و همین میشه مشکل ساز و زمینه ساز!

    از این سیکل معیوب خارج شو تا همسرت هم که دیگه هم بازی ای نداره خارج شه!

    تو به شیوه مورد علاقه همسرت بهش ابراز محبت کن (این از 100 تا تریک عاشقانه براش با ارزش تره) و همسرت

    هم به شیوه دلخواه تو پاسخ میده مثل گفتن جملات عاشقانه!

    اون تو رو واسه خودت دوست داره اما دوست داره این شکلی بهش محبت شه. پس همون شکلی بهش محبت کن

    که دوست داره! اگر اینو بپذیری و اجراش کنی می بینی همسرت شده همون جور که دلت می خواد!

    پس فکر نکن به خاطر خانوادش دوستت داره! اون این شکلی خوشحال میشه و هیچ اشکالی هم نداره!

    خدا هر بنده ایش رو یک جور آفریده. تفاهم قدرت پذیرش و درک و تحمل تفاوت هاست خانوم گل.

    پس به جای عزا گرفتن و مکالمات ذهنی منفی دیدگاهت رو عوض کن تا زندگی زیبا بشه.

    تو داری به کلید حل مشکلاتت با همسرت دست پیدا می کنی پس ادامه بده و دلسرد نشو.

    موفق باشی گلم








  4. 5 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (سه شنبه 24 مرداد 91)

  5. #43
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    149
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    من باید دو مسئله به طور کامل تو زندگیم حل کنم

    1.حساسیتمو روی پدر و مادر همسر به طور کامل از بین ببرم ------------------------>کما اینکه هیچ پیشرفتی تو این زمینه نکردم که هیچ بدترم شدم


    2.بیخیال نوازش کلامی همسرم بشم به طور کامل

    از این جمله ات خیلی خوشم اومد

    شما 2 نفر اگر یاد بگیرین به شیوه ای که هر کس دوست داره شادش کنین عاشقانه زندگی می کنین
    ممنون

    بازم اگه در این موارد راهنمایی داری ممنون می شم.............

  6. 2 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (سه شنبه 24 مرداد 91)

  7. #44
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    اقلیمای عزیز
    پیرو صحبتهای بهار

    شما دوس داری همسرت بهت محبت کنه ، از طرفی هم نمی خوای بخاطر کاری باشه که برا پدر و مادرش می کنی ، میخوای صرفا برا خود خودت باشه.

    اول اینکه تو حساسیت همسرت رو یافتی ، بقول خودتون با یه کار ساده (پختن آش) می تونی جلب محبت همسرت رو بکنی ، خب دنبال فرصتهائی باش و با محبت به پدر ومادرش (البته اگه نیتت رو هم خدائی کنی که نور علی نوره) محبت همسرت رو می گیری ، تعداد تکرار این محبتها از طرف همسرتون زیاد میشه و او یاد می گیره تشکر و ابراز محبت رو. این میشه یه دور مثبت.

    وقتی میگی "بارها بهش گفتم که چرا کم و کیف رفتارهات با من به رفتار من با پدر و مادرت بستگی داره" او هم جبهه میگیره ، پشیمون میشه از همین ابراز محبت سالی یه بار !!!
    درحالیکه همین "پدر و مادر" رو به یه فرصت برا خودت تبدیل کن و نهایت استفاده رو ببر (فعلا اغماض کن از یافتن دلیل محبتش ، محبت و توجهش رو جذب کن.


    آروم آروم محدوده این کارهائی که همسرت رو خوشحال می کنه بیشتر می کنی ، او بیشتر قدر دانی می کنه و به این ترتیب از این دور زجر اوری که اشاره کردی بیرون میای.

    دیروز قرار بود بریم یه مراسم افطاری که همسرم رغبتی به اومدن نداشت ، بعد که داشتیم صحبت می کردیم می گفت ببین من چه جوری تو رو ترغیب به اومدن می کنم ، تو هم همین جوری منو ترغیب کن. منم گفتم این هنر شماست و من از این هنرها ندارم

    نحوه ابراز احساسات من کلامیه ، (کلی با خودم تمرین کردم تا بتونم بروز بدم) بعد یافتم که او اینجوری تمایل نداره ، دوس داره عملی بهش محبت و توجهم رو نشون بدم. اما من دوس دارم ....

    خلاصه اینکه تفاوتها را بپذیر

  8. 8 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (سه شنبه 24 مرداد 91)

  9. #45
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 آذر 91 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    858
    سطح
    15
    Points: 858, Level: 15
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    30

    تشکرشده 30 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام اقلیما جان
    من همیشه تاپیکت رو میخونم اما اولین بار که مینویسم چون واقعا راهنمایی خاصی بلد نیستم اما دلم خواست برات بنویسم
    نمی دونم چرا حس می کنم دوستت دارم
    درضمن بعضی از مشکلاتت شبیه منه واسه همین هم درکت میکنم هم برا دوتامون متاسفم هم دوستتت دارم
    اینکه من هم محبت کلامی میخوام
    و اینکه تابستون دیوونم میکنه چون وقتی می ریم خونه مادر شوهرم کوهستان اطراف تهران باید تنها بمونم
    اما نه اینکه همسرم بره به کسی کمک کنه بلکه اینکه با پسر خاله ها و دوستاش برن کوه و بیرون بگردن اما من تو خونه تنها باشم تا برگردیم شهر خودمون!!!!!!
    پس خدارو شکر کن شوهر تو اینطوری نیست
    خواستم یکم بهت دلداری و امید بدم

  10. کاربر روبرو از پست مفید niloo91 تشکرکرده است .

    niloo91 (چهارشنبه 01 شهریور 91)

  11. #46
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    149
    Array

    RE: چه طوری از این دور زجر آوری که زندگیم اسیرشه رها بشم

    سلام نیلو جان ممنون بابت همراهیت و لطفت و مهربونیت
    برام دعا کن


    چند روزی رو با هم رفتیم سفر ولی چه سفری که همش حرص خوردم و ناراحت بودم
    البته ازش ممنونم که تو بی پولیهاش منو به سفر برد ولی کاش عوضش این همه نامهربون نبود
    توی سفر براش شده بودم یه آدم غریبه و دلیلشم نمی دونستم
    و تمام این 5 روز یاد مسافرت آخری افتاده بودم که با مادرش رفته بودیم و اون عین پروانه دور مادرش می چرخید و دائما یا کیف مادرشو این ور و اون ور می کرد و یا هواشو داشت که غذا چی می خوره و یا خردیاشو حمل و نقل می کرد و یا...............خلاصه بد حالی داشتم تو سفر و همش به خودم می گفتم چه غلطی کردم اومدم سفر

    من این چند روز احساس کردم زیادی همش بهش چسبیدم و به خواهرم پیشنهاد دادم که این چند روز رو جدا از همسرامون بخوابیم و اون هم قبول کرد
    اینقدر اعصابمو خورد کرده بود که به خودم گفتم اقلیما فکر کن تنها و با خانواده خواهرت به سفر اومدی و در نهایت بهش تذکر دادم که تمومش کنه و سفر رو بهم زهر مار نکنه و اونم در نهایت می گفت که من عادی هستم و همین بیشتر آزارم می داد
    خلاصه روز آخر سفر تو ماشین دعوامون شد و بهش گفتم از نظر احساسی دارم نسبت به تو به بن بست می رسم
    و کلی هم گریه کردم تا کمی روز آخر سفر رفتارش بهتر شد به خونه برگشتیم
    تنها چیزی که دوباره دلگرمم کرد به همسرم این بود وقتی به خونه برگشتیم و پیش هم خوابیدیم احساس کردم که دلش برام تنگ شده و محکم بغلم کرد و منو بوسید!!!!!!!!
    و این از آقایی که یه هفته انگار باهام غریبه بود واقعا بعید بود
    و الانم باهام خوبه

    خلاصه بدجوری گاهی گیرم می ندازه


    واقعا خسته ام می کنه گاهی و ناراحتم از اینکه وقتی با خانواده اش هستیم باهام خیلی خیلی خوبه و وقتی با کس دیگه هستیم نه !!!!!!!!!!
    نه می تونم بهش دلخوش بشم و نه می تونم نشم و همیشه منو تو برزخ نگه می داره............

    چی کار کنم به ثبات برسم

    راستی این چند روز دائما به مادرش زنگ می زدم و اونا هم نتقابلا بهم زنگ می زدند در واقع می خواستم خوشحالش کنم ولی در آخر برگشت بهم گفت مادرم به خاطر این به تو زنگ می زنند که من بهشون گفتم وقتی باهمیم به من زنگ نزنند چون تو حساسی
    و این حرفش واقعا ناراحتم کرد چون من نهایت احترام و توجه رو به پدر و مادرش دارم و در آخر برمی گرده می گه

    گذاشتم چند روز از ناراحتیم بگذره و بعد پست بذارم که کمی آرومتر شم
    و الان هم آرومم ولی ...............

  12. کاربر روبرو از پست مفید eghlima تشکرکرده است .

    eghlima (چهارشنبه 01 شهریور 91)


 
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 خرداد 95, 23:02
  3. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.