سلام
دیروز بعد از مدتها همسرم بهم گفت عزیزم ولی کاش نمی گفت
در حالیکه در تمام لحظاتی که با تمام وجود دلم می خواست بهم بگه عزیزم تو رابطمون
زمانیکه بغلش می کنم
زمانیکه تا ساعت 2 نصف شب با وجودی که می رم سر کار بیدارمو براش سحری می ذارم و از اون ور سحر دوباره بلند میشم براش با وجودیکه روزه نمی گیرم
زمانیکه کاملا می دونه چه قدر به نوازش کلامیش نیاز دارم اینکارو نکرد
دیروز قرار بود کارگر باباش در خونه ما بیاد برای کاری ،که من به همسرم زنگ زدم که برای افطار بابا و مامانت آش بذارم کارگرشون می بره که گفت آره خیلی هم خوشحال می شند
و همسری که اینجور وقتا فقط مهربونو بهم sms عاشقانه داد بعد از مدتها یا شاید بگم بار چندم اش تو زندگیمون بود...............
ناراحت شدم به خودم گفتم آخه منی که خودم به آتیش می زنم این همه بهش ابراز احساسات می کنم
می بوسمش و یا هزار تا کار دیگه براش کردم هیچ کدوم به چشش نیومده که اینجوری عاشقانه بشه فقط به خاطر پدر و مادرش
خیلی از رفتاراش با من حول رفتارم با پدر و مادرش می چرخه
بارها بهش گفتم که چرا کم و کیف رفتارهات با من به رفتار من با پدر و مادرت بستگی داره..........
یعنی من هیچ جذابیتی نداشتم تو این مدت که بهم ابراز علاقه و عشق کنه فقط به خاطر پختن یه آَش ساده............
من یه آدم کاملا رمانتیکی بودم که سعی می کنم اصلا نباشم
خدا می دونه چقدر ایده عاشقانه و زیبا تو وجودمه که هیچ رمقی برای اجراشون برای چنین آدم بی احساسی ندارم......
دیگه نمی دونم باید چی کار کنم
بهار جان اصلانم درونگرا نیست
اگه درونگرا بود اینجور وقتا هم باید درونگرا می شد دیگه!!!!!!!!
بی دل بازم بیا بگو بیخود داری می نالی شاید از نظر شما بیخود ولی من واقعا بعضی وقتا روحیه ام کم می اره !!!!!!!!
من نمی دونم دیگه چه طور باید رفتار کنم دیگه
علاقه مندی ها (Bookmarks)