نوشته اصلی توسط
هما11
ما اصل مشكل من اين نيست به خدا ته دلم ميخواد كه اصلاً لخت بگرده ولي اينكه ناز و عشورههاي عجيب و غير معمول به شوهرم مياد منو اذيت ميكنه ازون بدتر هم حساسيت شوهرم به اون هست. مثلاً خواهره سعي ميكنه با ايما و اشاره قربون صدقه شوهرم بره يا وقتي كه ديگه داريم از جمع خداحافظي مكينيم ماچ و بوسه هاش كه هيچي بعدشم يه سوراخ سمبه يا پنجرهاي پيدا ميكنه و تا آخر چشماش با اشك و ناز به طرف شوهر منه جالبتر اينكه شوهر من هم كاملاً چشماش دنبال اونه و من اينو ميفهمم البته شوهرم خيلي زرنگه و طوري وانمود ميكنه كه من ناراحت نشم.
و با اينكه ميدونه تو جمع محسوس يا غيرمحسوس زيرنظرشون دارم باورتئون ميشه اصلاً با يك لحظه فقط يك لحظه غفلت من ميبينم دوتايي نيستن و ررفتن دوتايي تو اتاق خواب البته درب اتاق بازهها ولي خب من از اين ناراحت ميشم كه شوهرم حساسيت منو ميدونه و باز اين كارار ميكنه بعضي وقتا حس ميكنم ميدونه كاراش اشتباس هم خودش هم خواهرش ولي وقتي كه خواهرش رو ميبينه انگار همه چي از يادش ميريه يهو. من تو رابطه ام با شوهرمن مشكل خاصي ندارم و خداراشكر فعلاً رابطه خوبي داريم اما به نظر من اصلاً تأثيري نداشته تو اين موضوع. اون طوري با اين خواهرش رفتار ميكنه كه با من 2-3 ماه اول نامزديم رفتار ميكرد. ازون مهمتر اينكه اون خواهرش رشت زندگي ميكنه و ما تهران وخداراشكر كمتر همديگرو ميبينيم ولي يه مدت من چون ديدم اينطوري اذيت ميشم، وقتي شوهرم ميرفت شمال من باهاش نميرفتم فقط رفتني بهش ميگفتم كه عزيزم رفتارات رو درست كن و هرچيز يه حرمتي داره. ولي الان ترجيح ميدم هميشه باهاش برم. به نظرم خواهر شوهرم خيلي بي حياست.
درخواست من حتي به خواهرش نگفت بالاچشمت ابرو. اصولاً به خواهرش كمتر از گل نميگه با اينكه نسبت به خواهرايديگش مامان و باباش بعضي وقتا خيلي تهاجمي رفتار ميكنه ولي انگار كه از قهر كردن خواهرش بترسه اصلاً بهش هيچي نميگه فقط ميگه ميخندونتش. با اينكه چند بار بهش گتم به خواهرت بگو اين چه حرفي به زنم زدي اما.... من فقط يك بار اونم با يكي از جاريام حرف زدم و اون گفت كه شوهرت بعد از عروسي رفتاراش خيلي بهتر شده اون اوايل كه هر جا خواهره ميشسته ميرفته پيشش و دستش مدام دور گردنش بوده. من حتي يكي از جاتريهام رو اصلاً نديدم!!!! چرا يك نفر ميتونه بدون كوچكترين عذاب وجداني باعث اين همه مشكلات بشه؟ من اوايل باهاش خوب بودم و الان ديگه فقط ميگم سلام خداحافظ. هيچ احساسي هم بهش ندارم هيچي من فقط شوهرم رو دوست دارم و ميخوام رفتاراي متين و مردمنش داشته باشه. به نظر من عقدههاي رواني و بعضي فيلمهاي ماهوارهاي سبب ساز اين بي حرمتي هاست.
چون خوشبختانه شوهر من خداترس و نمازخون !!! هست، من كلي مطلب تو اينترنت راجع به حيا و عفت و حجاب زن در قرآن، انجيل و تورات پيداكردم و بعضي دلايل روانشناختي هم بهش اووردم البته كاملاً غير مستقيم و مثلاً داشتم دين اسلام و مسيح و يهود را مقايسه ميكردم. ديدم خودش هم مشتاق هست و چون خانواده من و فاميلامون فوق العاده رفتاراي متين و باحيايي دارن و من بهش مثال ميزدم ببين مثلاً رفتاراي من با داداشام و ... چطور هست، اون كم كم فهميده رفتاراش اشتباس ولي وقتي با اون خواهره مواجه ميشه يادش ميره انگار. چكار كنم كه رفتاراش پايدار بشه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)