سلام
من ۸ ساله ازدواج کردم.دوتا بچه دارم .خانمم مادرشو تو سن ۲۰ سالگی در تصادف که خودش هم توی ماشین بود از دست داد. پدرش زن دوم گرفت و اونها پیش مادر بزرگشون و خاله مجردش(۵۰ساله) زندگی میکردن. البته باپدرش در ارتباطیم و زن دومش زن بدی نیست. از اول ازدواج خیلی مشکل و اختلاف داریم و زیاد با هم صمیمی نیستیم ولی هیچوقت هم دادگاه برای طلاق نرفتیم به خاطر بچه ها ومن همیشه ناراحتیهاش را به پای نداشتن مادر میزارم و سعی میکنم سکوت کنم و بسیار دیر عصبی میشم . زنم میگه قبل از عروسی میخواست جدا بشه چون فکر میکنه من به خانوادم وابسته هستم حتی سال ۹۷ یکبار من را زد و یکروز نگذاشت برم سرکار که برم طلاقش بدم و من را حبس کرد. خیلی روی مادر من حساسه (به خاطر همین من زیاد جلوش با مادرم حرف نمیزنم حتی هفته ای یک بار سر میزنم بهشون و به ندرت بدون زنم میرم خونه پدر و مادرم) و چندین مرتبه مشاوره و حتی کلاس زوج درمانی رفتیم ولی باز هم زنم قبول نداره و همیشه من را مقصر میدونه. مشاوره هم گفت اقا(یعنی من) اصلا وابسته نیست و حتی یه روانپزشک بخاطر خشونت های چند سال پیشش براش دارو نوشت که نخورد. در کل خودش و پدرش تند خو هستند و بسیار پرحرف البته چند ساله خشونتش کم شده. (از وقتی که یکبار من از شدت عصبانیت زدم توی صورتش و دماعش خون افتاد )
مسیله من الان اینه که زنم یک دائی داره که با خاله و مادربزرگش زندگی میکنه و همیشه این دائی را از من مخفی کردن. حتی وقتی میرفتم خونه مادبزرگش میدیدم یک نفر پشت پنجره بالاست و یکی دوبار تصادفا توی حیات دیدمش ولی جوری وانمود کردن و خالش پیراهن اونو پوشید که من شک کنم. توی خاستگاری مادربزرگش اسمش را گفت ولی هیچوقت حرفی ازش نزدن . امسال مادربزرگش فوت شد و یکشب که خونشون بودم یکباره دایی مرموز درو باز کرد و اومد تو و گفت اوای و سریع زنم و خالش برش گردوندن. من تا همین دیشب فکر میکردم که شاید بنده خدا معلول ذهنی هست و حتی یکبار بخاطر بارداری زنم از پدر زنم پرسیدم که اگر زنتیک مشکلی هست به من بگن که گفت نه و خیالت راحت باشه.
تا اینکه دیروز مادرم به زنم گفت بیچاره خالت که الان باید از دائیت مراقبت کنه. هروقت از زنم در مورد این دائیش پرسیدم چیزی نگفته و میگه این زندگیه دیگرانه و به من مربوط نیست. تااینکه فهمیدم این زنه من هست که قایم میکنه و نه خالش و حتی بقیه فامیلشون و نمیخاد من موضوعی را بفهمم. دیشب هم با من خیلی زیاد ناراحتی کرد که تو به مادرت همه چیز را میگی و رازدار نیستی. من حالا شک کردم که مسیله چی میتونه باشه؟ و حقیقتا شکم به اینه که داییش بهش تجاوز کرده باشه چون چندبار غیر مستقیم گفته یک نفر تو فامیلمون به یکی تجاوز کرده.
به نطرتون مسئله را از اقوامش بپرسم یا پدرش یا سکوت کنم؟ اگر حدسم درست باشه چی ؟ بهم راهنمایی بدید لطفا...