سلام...
من تو یک دوراهی سخت ازدواج گیر کردم. واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم...
میشه گفت سه سالی هست که تو فکر رفتن و مهاجرت هستم و تقریبا تا نصفه راه رفتم. بحران اخیر کشور و مشغله های خودم باعث شد کمی عقب بمونم از این مسیر... در مورد مهاجرت و تجربه زندگی اونور دنیا عطش زیادی دارم و میدونم که اگه نرم در آینده غر میزنم و افسوس میخورم.... از طرفی هم فشار مداوم خانواده روم هست برای ازدواج..... خودم هم میدونم که رفته رفته ازدواج و انتخاب همسر سخت تر میشه. الان 31 سال دارم.... قصدش هم داشتم اما تو پلن حال حاظرم نبود فعلا.... تو این یک سال و اندی از طریق مجازی با دختر خانمی آشنا شدم که دیدم ایشون هم مصمم به رفتن هستن .... اینجوری شد که کم کم با هم بیشتر صحبت کردیم و علاقه مندی بیشتر شد.... درسته که بیشتر اوقات راجع به مهاجرت و رفتن صحبت می کنیم اما در هر حال انکار نمیکنم که احساسات و عواطف هم این وسط رد و بدل شده....

تو این مدت ارتباطمون فقط به صورت چت و گهگاهی مکالمه تلفنی بوده... حتی مکالمه تصویری هم نداشتیم یا حتی تا الان همدیگر رو از نزدیک ندیدیم.... اما با این حال یه نوع وابستگی بوجود اومده... حتی احساس میکنم که شاید وابستگی اون بیشتر از من باشه.... هر چند یکی دو بار که بحث کلی ازدواج اینا پیش اومد من گفتم که فعلا قصدشو ندارم

یک ماه پیش یکی از آشناها گزینه ازدواجی رو مطرح کردند که از قضا به دل من هم نشست و شروع کردیم به صحبت کردن و آشنایی.... الان دو سه جلسه هست که غیر حضوری صحبت کردیم با هم .... هنوز به قطعیت نرسیدیم اما احتمال اینکه جوابشون مثبت باشه بعید نیست...

الان تو بدترین حال ممکن هستم.... عذاب وجدان سر تا پای وجودم رو گرفته... خلاصه که نمیدونم چه خاکی بریزم تو سرم.... بین عقل و احساس ... بین رفتن و نرفتن .... بین انتخاب کردن یا نکردن گیر کردم

لطفا کمکم کنید این شرایط رو مدیریت کنم