با سلام خدمت همدردی های عزیز
من قبلا هم اینجا تاپیک زدم با نام کاربری نشاط زندگی و بی کران
واقعا خجالت می کشیدم دوباره مشکلم رو بیان کنم ولی دیگه درمونده شدم خواهش می کنم کمکم کنید یکم قوی باشم . چند روزه از اضطراب دارم می میرم
خلاصه زندگیم ( من و همسرم نزدیک ده ساله ازدواج کردیم و حدود چهارده سال اختلاف سنی داریم و یه فرزند داریم)
بعد از خرابکاری هایی که توی زندگیم خودم کردم یعنی خودم به قهر رفتم خونه پدرم و خودم علارغم میل خانوادم مخصوصا پدرم بعد از مدتی برگشتم بدون اینکه همسرم دنبالم بیاد و پر رو ترش کردم . الان به جایی رسیده که همسرم سر مسائل خیلی کوچک دعوا راه میاندازه بدون هیچ رودرواسیتی با کوچکترین بحثمون زنگ میزنه به پدر و مادرم میگه من دختر شما رو نمی خوام خودش رو غالب کرده به من . من همچین زنی رو نمی خوام و ... واقعا هم خودمو هم خانوادم رو با رفتارم خیلی حقیر کردم

من با توجه به مشکلاتی که نوشتم اکثریت نظرشون جدایی من از همسرم بود

آخرین دعوای ما سر اینه که همسرم کتاب می خوند و من توی آشپزخونه کارهام رو می کردم ( وقتی کتاب می خونه یا با موبایلش مشغوله خونه رو مثل زندان میکنه نباید کوچکترین صدایی باشه حق تلوزیون دیدن هم نداریم و هر موقع اجازه داد من یا بچم فقط می تونیم ببینیم اونم با صدای خیلی کم که خودمون هم نمی شنویم چی میگه . یا بچم که داره خاله بازی میکنه همش دعواش میکنه که ساکت ) خلاصه اون روز گفت تو عمدا داری سر و صدا میکنی به کتاب خوندن من حسودی میکنی و اومد چند تا ظرف رو پرت کرد و شکست و شروع کرد به فحاشی که تو هرزه ای نمیدونی فهمیدم سر صبحونه جای بد نان رو عمدا به من دادی و جای خوبش رو خودت و بچه خوردید( از این توهمات زیاد داره ) و شروع کرد به کتک زدن من و من مثل همیشه این لحظه دیگه از ترس کنترلم رو از دست دادم و محکم داد می کشیدم و از همسایه ها کمک می خواستم و جیغ میزدم که چرا میزنی . این وضع یخچال تو هست با وجود بچه حتی توی عید هم میوه نمی خری ... با صدای خیلی بلند و گریه می گفتم ( و خیلی بابت این حرکتم ناراحتم ولی وقتی پرخاش شدید میکنه یا کتک میزنه واقعا دست خودم نیست انگار عقده ها و سکوت های چندین سال می ترکه با این حال بعدا خیلی خجالت می کشم از همسایه ها ) بعدش همسرم طبق معمول تهدید های همیشگیش رو شروع میکنه البته این بار با سوژه جدید گفت آبروی منو میبری؟ الان میرم بیمارستان های شهرمون همه جا دستهام رو میزنم و کرونا رو میارم برات و رفت از بیرون به پدر و مادرم هم گفته بود که دارم خونه کرونا می برم دختر زبون درازتون رو با کرونا بکشم . چند لحظه بعد اومد خونه با کفش رفت روی تخت خواب و ملافحه ها بعد روی تموم مبل ها فرش ها کلا خاکی کرد بعد دستهاش رو به پرده و دیوارها کشید و به کل ظرفهای کابینت با عرض معذرت ( توف ) کرد و من فقط نگاه کردم هر چند دقیقه هم میومد به روی من فوت و توف نی کرد ( واقعا از این همه حقیر بودنم حالم به هم می خوره) بابام زنگ زد که پاشو بیا خونمون ولی جرات نکردم من نقطه ضعف شدیدی از طلاق دارم و اینو همسرم میدونه و بیشتر بابتش اذیتم میکنه . خلاصه مثل همیشه گفت چرا طلاق نمیگیری منو راحت کنی و منم اینبار جلوش وایستادم و گفتم چرا میگیرم و زنگ زدیم پدرم و برای چندمین بار رفتیم دادگاه و اونا هم گفتن امروز تعطیله شنبه بیاین موقع برگشتن به پدرم التماس می کرد که دخترتون رو ببرید خونتون من میدونم تا شنبه کاری میکنه که ببخشمش و کوتاه میاد و مظلوم نمایی میکنه ( آخه من نمیدونم بخاطر چی باید منو ببخشه تنهاترین اشتباه من داد و بیداد من بود ولی در مقابل کتک زدنش ) پدرم خواست ببره ولی من نرفتم گفتم شنبه بیایم دادگاه تموم بشه بعد . ولی کل بدنم داشت میلرزید از ترس . الان اونقدر می ترسم همش به عواقب طلاق و تنهایی و ... فکر می کنم و مثل همیشه این فکر داغونم میکنه که نکنه من کوتاهی کردم ای کاش صبحونه نون برنمیداشتم ای کاش وقتی سیلی زد اونقدر جیغ نمیزدم و ... همسرم هم چون از قیافم میبینه چقدر از شنبه و دادگاه و طلاق می ترسم و همش به من میگه اینکه اومدی خونه توی تصمیم من هیچ تاثیری نداره هر چقدر هم مظلوم نمایی کنی و به من خدمت کنی من شنبه دادگاه خواهم رفت و کارهای طلاق توافقی رو خواهم کرد . به نظرتون چیکار کنم دارم