به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 مهر 98 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1398-4-25
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    264
    سطح
    5
    Points: 264, Level: 5
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    میخوام پدرم را با همه خصوصیاتش دوست داشته باشم

    سلام

    بابای من آدم حساس ، متشخص تمیز و مرتب که برای همه خیلی زیاد محترم . حدودا 65 سالش . بازنشسته است . تحصیلاتش سیکل . ببخشید بعضی چیزا شاید شنیدنش قشنگ نباشه اما باید حرفامو بزنم . بابام هیچوقت روی گوشاش و بینی اش مویی نیست خیلی مردای این سنی رو میبینم این چیزارو رعایت نمیکنن ولی بابا حواسش هست و مرتب تمیز میکنه . حمام هرروز میره .
    اماااااااا صدای ملچ مولوچ موقع غذا خوردنش خیلی اذیتم میکنه . هورت کشیدن نوشیدنی هاش خیلی عجیب و غریب . انقدر که شدید هورت میکشه . با عجله غذا میخوره . ببخشید ولی جدیدا یاد گرفته آروغ میزنه اونم چی بلند ! تازه سرشم میگیره بالا و اصلا با یه حالت بدی .

    تحمل این اخلاقاش خیلی زیاد برام سخت . حواسم باید مدام به خودم باشه که یه وقت عصبانیتم توی قیافم معلوم نشه . هرگز توی عمرش کسی بهش تذکر نداده یعنی خیلی کم تذکر شنیده . بچه اول خانواده بوده و پدر سالاری و از تذکر شنیدن بدش میاد . چند وقت پیش مامانم گفت از دستشویی میایی بیرون دستات خیس باشه ، به کلید برق دست نزن دستتو خشک کن .
    با اینکه تنها بودن و من از توی آشپزخونه شنیدم جلوی جمع نگفت آروم گفت اما بابام بهش برخورد گفت شما منو نمیپسندید دیگه کارتون به جایی رسیده واسه من عیب و ایراد درست میکنید ! من نمیتونم بگم حتی در 2ماه گذشته کسی به بابا یه تذکر کوچیک داده باشه که انقدر با یه تذکر مامانم عصبانی شد . مامانمم کلا آدم صبور و آروم و بی صدا و سلطه پذیر . همیشه کاملا احترام بابا رو نگه داشته . میدونم نمیتونم یه انسان 65ساله رو تغییر بدم . میدونم هزار تا خوبی داره . خیلیا هستن از بابا مامانای پیرشون مراقبت میکنن و حتی حموم دستشویی هم میبرنشون .

    نمیخوام ناشکری کنم اما خسته شدم انگار یه دنیا عصبانیت توی وجودم .دوست دارم با آرامش سر میز غذا بشینم غذا بخورم صداهای خوب بوهای خوب . دوست دارم یه بار بگم بابا یه ذره آرومتر هورت بکش انقدر قندای چایی رو توی دهنت خخرچ خخرچ نشکن انقدر سیب و میوه رو با صدا نخور آدم فکر میکنه آب میوه ها داره میپاچه به همه جا یا داره از لای دستاش میریزه انقد وحشتناک با صدا میخوره. دوست دارم بگم اینققققد گلوتو صاف نکن بخدا دارم بالا میارما .

    دیگران منو آدم صبوری میدونن . خیلی وقتا بخاطر حوصله به خرج دادن صبر تشویق شدم . اما نمیدونم چرا این یه قلم انقد داره اذیتم میکنه . در ظاهر مثل بچه آدم میشینم غذامو میخورم حرف میزنم احترام میزارم و غر نمیزنم . کمکشون میکنم دکتر برن یا کاری داشته باشن حتما باهاشون میرم اما این مورد برام سخت . بعضی وقتام دوست دارم دست کم یه ماه دور شم از خونمون . افسردگی ندارم ورزش میکنم کار میکنم با دوستام بیرون میرم ولی...
    ویرایش توسط mmastane : سه شنبه 22 مرداد 98 در ساعت 21:19

  2. 3 کاربر از پست مفید mmastane تشکرکرده اند .

    Mvaz (چهارشنبه 23 مرداد 98), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 29 مرداد 98), شمیم الزهرا (چهارشنبه 30 مرداد 98)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.