با سلام و وقت بخیر من ۳۲ سالمه و تا الان دوباره ازدواج کردم و هر دوبار هم جدا شدم و فرزندی ندارم و باید بگم د ه دو ازدواجم اشتباه کردم و بر پایه احساس و لج و لجبازی با خودم و خانواده این کارو کردم و به طور خلاصه میتونم بگم دلایل کافی و محکمه پسند داشتم و در دادگاه قابل قبول بود و جدا شدم .بعد از اتمام مقطع فوق لیسانس رو آوردم به چت دوست یابی و با یه آقای غیر ایرانی در یکی از کشور های همسایه آشنا شدم و ایشون بمن پیشنهاد داد که برم اونجا و دکتری بخونم و زندگی کنیم و من هم رفتم می‌دونم خیلی مار اشتباهی کردم که قبول کردم چند ماه پیشش بودم و متوجه شدم متاهله و خانواده داره اما گفت خیلی دوستم داره و آینده رو با من میبینه ....من احمق هم خواستم و باور کردم راست میگه خبری از دانشگاه نبود و هربار هم دعوا میکردیم می‌گفت صبر‌کن می‌برنت یه کشور بهتر و اونجا درس بخون در نهایتش تصمیم گرفت برگرده کشور خودش د اروپا و منو فرستاد ایران و گفت کاراهامو می‌کنه که برم .... در نهایت نشد و من که کلافه شده بودم از وعده های الکی و فقط وقت خودمو تلف کرده بودم باهاش تموم کردم یه مدت بعد بشدت پشیمون شدم وقتی شرایط ایران رو دیدم و یاد روزها و خاطرات خوبی که داشتیم افتادم و واقعا دلم میخواست برگردم بهش حتی راضی شده بود بیاد ایران .....اما من اشتباه بدتری کردم و اینبار با یه آقای که ایرانی بود و خارج از کشور دوست شدم و سعی کردم فراموش کنم چه اتفاقی افتاده بوده بهر حال اون آقای اروپایی برگشت و چون به رفتارهای من شک کرده بود گفت اگر خیانت کرده باشی و با کسی رابطه داشتی منو فراموش کن ..... من هم که خودم خوب میدونستم چیکار کردم بهش گفتم من برنمی‌گردم به تو و تمام .می‌گفت اگر صبر میکردم همسرشو طلاق میداد برام اینکارو میکرد اپنمارو میکرد اما من صبر نکردم ....
گاهی وقت ها دلم میگیره و بشدت براش گریه میکنم نمی‌دونم دلم برای خودم میسوزه یا برای اون دلتنگ میشم روزهای خیلی خوبی داشتیم خاطرات خوشی داشتیم با هم سفر رفته بودیم بی نهایت بهم محبت میکرد و مواظبم بود ...
این آقای ایرانی داستان زندگی منو کامل می‌دونه و وقتی اومد ایران همدیگرو دیدیم ولی از لحاظ زندگی شخصیش خیلی درگیر مسایل مختلفه و درگیر یه سری مسایل کاری و مالی هم هست مثل اون اقای اروپایی نیست نه مثل اون دست و دلبازی می‌کنه و نه صحبت های عاشقانه می‌کنه زیاد .
گاهی که ازش ناامید میشم دلم میخواد برگردم به اون آقای اروپایی بهش بگم بیا دوباره شروع کنیم اما چون خیانت کردم و با کس دیگه ای رفتم نمیتونم اینکارو کنم اصلا نمی‌دونم دارم به کجا میرم عمیقأ می‌دونم رابطه با یه مرد متاهل اشتباهه و من خیلی زن بدی هستم و اینکه میخواستم زندگی اون آدم بهم بریزه و من همسرش باشم هم اشتباه من بود .الان مرتب گریه میکنم و می‌دونم کاملا افسرده هستم و دارم دارو مصرف میکنم هیچ هدفی برای زندگیم ندارم و اصلا هیچ‌چیزی شادم نمیکنه هیچ کاری رو به پایان نمی‌برم و فقط در جا میزنم از خودم و از این زندگی خسته ام احساس گناه عمیقی میکنم نمیتونم خودم رو ببخشم .