با سلام
من و همسرم ده سال است ازدواج کردیم و الان یه بچه سه ساله داریم ، هر دو کارمند بودیم و در شهرستان ساکن بودیم، شوهرم از کارش استعفا داد و در اداه ای در تهران مشغول به کار شد اما انتقال کار من انجام نشد و مجددا شوهرم برگشت از همون موقع بود که مشکلات ما شروع شد. دوباره کار خوبی پیدا نکرد مجددا به تهران رفت و منم بعد از کلی سختی به تهران مامور شدم داشت زندگیمون رو روال می افتاد که من با خوشحالی گفتم بچه دار شیم ، بعد از مرخصی زایمان دیگه ماموریتم تمدید نشد و برگشتم سر کارم در شهرستان در حال حاضر هم شوهرم در تهران کار میکنه و من و بچم شهرستان اونم رفت و آمد میکنه.
به غیر از اینها اخلاق شوهرم از همون موقع که برای اولین بار رفت تران خیلی عوض انگار تحمل انقدر تغییرات و سختیها رو نداشت اعتماد به نفسش به شدت کم شده دیگه اصلا رابطمون خوب نشد الانم مدام دعوامون میشه، کارمنم درست نمیشه برم.... نمیدونم واقعا اصلا احساس میکنم ازش خوشم نمیاد... مدام داره برمیگرده عقب و از شکستهاش میگه دیگه از دستش خسته شدم ... دلم میخواد ازش جدا بشم فقط بخاطر بچم ... نمیدونم چکار کنم .
بعضی وقتا از دست خدا ام ناراحتم چرا کار انتقالی من درست نمشه برم تهران
انگار افسردگی مزمن داره ، همش از شکستهاش و بدبختیاش میگه . اصلا باهاش احساس جوانی و شادی نمیکنم از یه طرفم کارشو تهران ول کنه تو شهرستان نمیتونه کار پیدا کنه و سربار من میشه منم از این موضوع متنفرم
توروخدا کمکم کنین